پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا

من از کمال شوق ندانم که این تویی


من از کمال شوق ندانم که این تویی    تو از غرور حسن ندانی که این منم
گر برکنند دیده‌ام از ناخن عتاب    گر دیده از شمایل خوب تو برکنم
بگذشتم از بهشت برین آستین فشان    تا خاک آستان تو کردند مسکنم
مشنو ز من به غیر نواهای سوزناک    زیرا که دست پرور مرغان گلشنم
آن قمری حدیقه‌ی عشقم که کرده بخت    زلف بلند سروقدان طوق گردنم
شاهین تیر زپنجه‌ی دشت محبتم    زان شد فراز ساعد شاهان نشیمنم
تا خار عشق گوشه‌ی دامان من گرفت    گلهای اشک ریخت به گل‌زار دامنم
تا سر نهاده‌ام به ارادت به پای دوست    آماده‌ی ملامت یک شهر دشمنم
بیرون چگونه می‌رود از کین مهوشان    مهری که همچو روح فرورفته در تنم
تا چشم من فتاد فروغی به روی او    خورشید برده روشنی از چشم روشنم


همچنین مشاهده کنید