شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

خاک سر راهت شدم ای لعبت چالاک


خاک سر راهت شدم ای لعبت چالاک    برخیز پی جلوه که برداریم از خاک
از عکس رخت دامن آفاق گلستان    وز یاد لبت خاطر عشاق طربناک
هم زخم ز شست تو شود مایه‌ی مرهم    هم زهر ز دست تو دهد نشه‌ی تریاک
با چشم تو آسوده‌ام از فتنه‌ی ایام    با خوی تو خوش فارغم از تندی افلاک
جور است که در جام فشانند به جز می    حیف است که بر خاک نشانند به جز تاک
در دیر مغان باده ننوشم به چه دانش    وز مغبچگان دیده بپوشم به چه ادراک
بر هر سر شاخی که زند برق محبت    نه شاخ به جا ماند و نه خار و نه خاشاک
گوشم همه بر ناله‌ی زار دل خویش است    چون گوش جگرسوختگان بر اثر راک
فریاد که از دست گریبان تو ما راست    هم جامه‌ی صدپاره، هم سینه‌ی صد چاک
با این همه آبی که فروریختم از چشم    خاک سر کویت نشد از چهره‌ی من پاک
با بوس و کناری ز تو قانع نتوان شد    می ریز به پیمانه که مردیم ز امساک
مشکل برود زنده ز کوی تو فروغی    کایمن نتوان بودن از آن غمزه‌ی بی‌باک


همچنین مشاهده کنید