پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

نه دست آن که بگیریم زلف ماهی را


نه دست آن که بگیریم زلف ماهی را    نه روز روشنی از پی شب سیاهی را
فغان که بر در شاهی است دادخواهی ما    که از ستم ندهد داد دادخواهی را
گدای شهرم و بر سر هوای آن دارم    که سر نهم به کف پای پادشاهی را
ز خسروان ملاحت کجا روا باشد    که در پناه نگیرند بی‌پناهی را
به راه عشق به حدی است ناامیدی من    که نا امید کند هر امید گاهی را
چگونه لاف محبت زند نظر بازی    کز آب دیده نشسته‌ست خاک راهی را
بزیر خون محبان که در شریعت عشق    به هیچ حال نخواهم کسی گواهی را
نه من شهید تو تنها شدم که از هر سو    به خاک ریخته‌ای خون بی‌گناهی را
به یک نگاه ز رحمت بکش فروغی را    مکن دریغ ز مشتاق خود نگاهر را


همچنین مشاهده کنید