شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

ترک چشم تو بیارست صف مژگان را


ترک چشم تو بیارست صف مژگان را    تیره بخت آن که بدین صف نسپارد جان را
فارغم در غم عشق تو ز ویرانی دل    که خرابی نرسد مملکت ویران را
گر نبودی هوس نقطه‌ی خالت بر سر    پشت پایی زدمی دایره‌ی امکان را
شد فزون بس که خریدار لبت می‌ترسم    که نبندند به جان قیمت این مرجان را
چاره‌ی زلف زره ساز تو را نتوان کرد    گرچه از آتش دل نرم کنی سندان را
چون تو زنار سر زلف نهی بر سر دوش    حق پرستان به سر کفر نهند ایمان را
گر تو زیبا صنم از دیر درآیی به حرم    کافر آن است که آتش نزند قرآن را
دام آدم شد اگر دانه‌ی خالت نه عجب    که به یک غمزه زدی راه دو صد شیطان را
دل من تاب سر زلف تو دارد آری    کس بجز گوی تحمل نکند چوگان را
خواجه مشفق اگر دست به شمشیر کند    بنده آن است که از سر ببرد فرمان را
زینهار از سرمیدان غمش زنده مرو    سخت بر خویش مکن مرحله آسان را
دستی از دامن آن ترک فروغی نکشم    تا که آلوده به خونم نکند دامان را


همچنین مشاهده کنید