جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

پریا


  پريا
يکى بود يکى نبود
زير گنبد کبود
لخت و عور، تنگ غروب، سه‌تا پَرى نشسّه بود
زار زار گريه مى‌کردن پريا
مثه ابراى باهار گريه مى‌کردن پريا
گيساشون قد کمون، رنگ شبق
از کمون بلن تَرَک، از شبق مشکى ترک
روبه‌روشون تو افق شهر غلاماى اسير
پشت شون سرد و سيا، قلعهٔ افسانهٔ پير
از افق جيرينگ جيرينگ صداى زنجير مى‌اومد
از عقب، از توى برج نالهٔ شبگير مى‌اومد...
'ـ پريا! گشنه تونه؟
پريا! تشنه‌تونه؟
پريا! خسته شدين
مرغِ پَر بسته شدين؟
چيه اين‌ هاى هايِ تون؟
گريه‌تون واى وايِ تون؟
پريا هيچى نگفتن، زار زار گريه مى‌کردن پريا
مث ابراى باهار گريه مى‌کردن پريا...
' ـ پرياى نازنين!
چه تونه زار مى‌زنين
توى اين تنگِ غروب
نمى‌گين برف مياد
نمى‌گين گره مياد مى‌خوردتون؟
نمى‌گين ديبه مياد يه لقمه خام مى‌کندتون
نمى‌ترسين پريا؟
نمياين به شهر ما؟
شهر ما صداش مياد، صداى زنجيراش مياد
پريا! قد رشيدم ببينين
اسب سفيدم ببينين:
اسب سفيد نقره نل
يال و دُمش رنگ عسل
مرکب صر صر تک من! آهوى آهن رگ من!
گردن و ساقش ببينين! بادِ دماغش ببينين!
امشب تو شهر چراغونه
خونه ديبا داغونه
مردم ده مهمون‌مان
با دامب و دومب به شهر ميان
داريه و دمبک مى‌زنن
مى‌رقصن و مى‌رقصونن
غنچهٔ خندون مى‌ريزن
نقل بيابون مى‌ريزن
هاى مى‌کِشن، هوى مى‌کِشن:
'ـ شهر جاى ما شد
عيد مردماس، ديب گله داره
دنيا مال ماس، ديب گله داره
سفيدى پادشاس، ديب گله داره
سياهى روسياس، ديب گله داره
پريا!
ديگه تک روز شيکسّه
دراى قلعه بسّه
اگه تا زوده بُلن شين، سوار اسب من شين
مى‌رسيم به شهر مردم، ببينين: صداش مياد
جينگ و جينگِ ريختن زنجير برده‌هاش مياد
آره! زنجير اى گرون، حلقه به حلقه، لابه‌لا
مى‌ريزن و دست و پا!
پوسيده‌ن، پاره‌ مى‌شن، ديبا بيچاره مى‌شن
سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار مى‌بينن
سر به صحرا بذارن، کوير و نمکزار مى‌بينن
عوضش تو شهر ما... (آخ! نمى‌دونين پريا!)
درا بر جا وا مى‌شن، برده دارا رسوا مى‌شن
غلوما آزاد مى‌شن، ويرونه‌ها آباد مى‌شن
هر کى که غصه داره، غمشو جا مى‌ذاره
قالى مى‌شن حصيرا، آزاد مى‌شن اسيرا
اسيرا کينه دارن، داس شونو ورمى‌دارن
سيل مى‌شن: شر شر شر!
آتيش مى‌شن: گر گر گر !
تو قلب شب که بدِ گله
آتيش بازى چه خوشگله!
آتيش آتيش چه خوبه!
حالام تنگ غروبه
چيزى به شب نمونده، به سوز تب نمونده
به جستن و واجستن، تو حوض نقره جستن...
الان غلاما وايسادن که مشعلا رو وردارن
بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش کنن
عمو زنجير بافو پالون بزنن وارد ميدونش کنن
به‌جائى که شنگولش کنن، سکهٔ يه پولش کنن:
دست همو بچسبن دورِ يارو برقصن
'حمومک مورچه داره، بَشين و پاشو' دربيارن
'قفل و صندوقچه داره، بشين و پاشو' دربيارن
پريا! بسّه ديگه‌ هاى هاى‌تون، گريه‌تون، واى واى تون!...
پريا هيچى نگفتن، زار زار گريه مى‌کردن پريا
مث ابر اى باهار گريه مى‌کردن پريا...
دنياى ما قصه نبود
پيغوم سربسته نبود
دنياى ما عيونه، هر کى مى‌خواد بدونه:
دنياى ما خار داره، بيابوناش مار داره
هر کى باهاش کار داره، دلش خبردار داره!
دنياى ما بزرگه، پر از شغال و گرگه!
دنياى ما ـ هى هى هى!
عقب آتيش ـ لى لى لى!
آتيش مى‌خواى بالا ترک
تا کف پات ترک ترک...
دنياى ما همينه، بخواهى نخواهى اينه
خوب پرياى قصه! مرغاى پر شکسّه!
آبتون نبود، دونتون نبود، چائى و قليونتون نبود؟
کى بتون گفت که بياين دنياى ما، دنياى واويلاى ما؟
قلعهٔ قصه‌تونو ول بکنين، کارتونو مشکل بکنين؟
پريا هيچى نگفتن، زار و زار گريه مى‌کردن پريا
مث ابراى باهار گريه مى‌کردن پريا
دس زدم به شونه‌شون، که کنم روونه‌شون
پريا جيغ زدن، و يغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن
پائين اومدن پود شدن، پير شدن، گريه شدن، جوون شدن
خنده شدن، خان شدن بنده‌ شدن، خروس سرکنده شدن
ميوه شدن هسته شدن، انار سربسته شدن
(اميد شدن، يأس شدن، ستارهٔ نحس شدن)...
وقتى ديدن ستاره، به من اثر نداره:
مى‌بينم و حاشا مى‌کنم، بازى رو تماشا مى‌کنم
هاج و واج و منگ نمى‌شم، از جادو سنگ نمى‌شم ـ
يکيش تُنگ شراب شد، يکيش درياى آب شد
يکيش کوه شد و زُق زد، تو آسمون تُتُق زد...
شرابه رو سر کشيدم، پاشنه رو ور کشيدم
زدم به دريا تر شدم، ازون ورش به در شدم
دويدم و دويدم، بالاى کوهى رسيدم
اون ور کوه ساز مى‌زدن، همپاى آواز مى‌زدن
...
بالا رفتيم دوغ بود، قصهٔ بى‌بيم دروغ بود
پائين اومديم ماست بود، قصهٔ ما راست بود
قصهٔ ما به سر رسيد، غلاغه به خونه‌ش نرسيد
هاچين و واچين
زنجير و ورچين!
(احمد شاملو)


همچنین مشاهده کنید