پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

مورچهٔ مؤمن


يکى بود، يکى نبود، غير از خدا هيچ‌کس نبود. مورچه‌اى بود خيلى مؤمن، هر روز مسجد را جارو مى‌کرد. تا اينکه يک روز در حال جارو زدن، چند تا پول پيدا کرد. رفت بازار و با پول‌ها يک قالب صابون براى شستن رخت‌هايش و کمى هم نان و پنير براى ناهارش خريد، به خانه برگشت و نشست و مشغول رخت‌شستن شد. هنوز کار را شروع نکرده بود که خروس، همسايه‌اش آمد و در خانه او را زد و گفت: 'آقا مورچه، ديگت را امانت به من بده، لازم دارم' . مورچه گفت: 'من دست‌هايم نجس است، خودت برو از زيرزمين بردار. اما به پنيرى که زير (سبد کاسه) گذاشتم دست‌نزنى‌، ها!' خروسه تا اسم پنير را شنيد دهانش به آب افتاد. هنگام برداشتن ديگ، يک چنگى هم به پنير زد.
سر ظهر، وقتى مورچه مى‌خواست ناهار بخورد متوجه شد خروسه به پنيرش چنگ زده است. از جاى خود برخاست و به در خانه خروس رفت و شروع کرد به دعوا کردن و سر و صدا راه انداختن. آخر سر هم يک دندان از پاى خروسه کند. خروسه هم چنگى زد تو چشمش و چشمش را کور کرد. مورچه گفت: 'بيا برويم پيش قاضي' . دو نفرى رفتند پيش قاضي.
مورچه گفت: 'قاضى‌جان عرضى دارم' .
قاضى گفت: 'خوب، بگو ببينم چيست؟'
- هر روز مسجد را جارو مى‌کنم.
- خوب، اين از باخدائى‌ات بوده.
- امروز دو پول يافتم.
- روزى‌ات بوده.
- رفتم پنير خريدم با يک قالب صابون که رخت‌هايم را بشويم.
- از خانه‌دارى‌ات بوده.
- نشستم به رخت شستن، خروسه آمد ديگ خواست.
- اين از دارائى‌ات بوده.
- دست‌هاى من خيس بود، گفتم برو خودت بردار.
- اين از تنبلى‌ات بوده.
- به او گفتم پنيرها زير سبد کاسه است دست نزني.
- اين از گدائى‌ات بوده.
- خروسه رفت و به پنيرها چنگ زد من رفتم خانه او را دعوا کردم.
- اين از قرشمالى‌گرى‌ات بوده.
- من هم پاى او را گاز گرفتم.
- اين هم از اخلاق سگى‌ات بوده.
- او هم چنگ زد و چشمم را کور کرد.
- سرمه به چشمت کرده.
- مورچهٔ مؤمن
- چهل افسانهٔ خراسانى ـ ص ۱۶۵
- گردآورنده: حسين على بيهقي
- راوي: فاطمه رهوارى (۷۲ ساله) اهل مشهد
- پژوهشگاه سازمان ميراث فرهنگى کشور، چاپ اول ۱۳۸۰
- به نقل از: فرهنگ افسانه‌هاى مردم ايران ـ جلد چهاردهم، على اشرف درويشان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ. چاپ اول ۱۳۸۲


همچنین مشاهده کنید