|
از کتابهائى که شايسته بود از آن ذکرى به ميان آيد 'تاريخ بخارا' است ولى از آنجا که اين کتاب دستنخورده و بىاساس است آن را بالانفراد نياورديم و اينک نيز در نظر نداريم از آن کتاب به تفصيل بحث نمائيم.
|
|
تاريخ بخارا در اصل به عربى تأليف شده است. مؤلف آن کتاب ابوبکر محمدبنجعفر النّرشخى است (۲۸۶-۳۴۸) از مردم بخارا و کتاب مزبور را به نام اميرحميد ابومحمد نوحبننصر سامانى نوشته است.
|
|
سپس در سال ۵۲۲ هجرى ابونصر احمدبنمحمد بن نصرالقباوى از مردم بخارا و از روستاى 'قبا' به خواهش بعضى از دوستان خود اين کتاب را به فارسى ترجمه کرده است. و قسمتى از آن کتاب را که به سليقهٔ خود مناسب نديده حذف کرده، و قسمتهاى ديگر از خزاين العلوم ابوالحسن عبدالرحمن بن محمد النيشابورى و تاريخ بخارا تأليف ابوعبدالله محمدبناحمد البخارى الغنجارى بر آن بيفزوده است.
|
|
پس اين کتاب از کتب اوايل قرن ششم هجرى است لکن چيزى که از اهميت آن کاسته دو چيز است اول آنکه به سال ۵۷۳ هجرى محمد بن زفر نامى ترجمه ابونصر القباوى را باز تلخيص کرده و آن را به نام صدرالصدور صدر جهان برهانالدين عبدالعزيز بن مازه دانشمند و بزرگ معروف موشح ساخته است و بدون شک در عبارت اصل کتاب بسيار جاى دست برده و آن را از نسخ خود افکنده است.
|
|
دوم آنکه در عهد خوارزمشاهيان و اوايل قرن هفتم تا ظهور مغول بار ديگر شخصى که نام او معلوم نيست در اين کتاب تصرف کرده است و عبارات و مطالبى از خود افزوده و به کلى سلسلهٔ مشوش عبارات را مشوشتر ساخته است.
|
|
از اين کتاب نکتهٔ مهم تاريخى ديگرى نيز مىتوان بهدست آورد که مربوط به تطوّر علمى و ادبى است و آن اين است که معلوم مىدارد که از انقراض خاندان سامانيان ۳۷۸-۳۸۵ هجرى به بعد به سبب عدم اعتنا و توجه ملوک خانيهٔ ماوراءالنهر به امور علمى و ادبي، ادبيات عربى و پارسى در بخارا (که روزى مرکز فضل و ادب و بلکه سرچشمهٔ نشر ادبيات به ساير بلاد خراسان و ايران بود) روى به تراجع نهاد به حدى که در سنهٔ ۵۲۲ که در خراسان و غزنين و عراق دورهٔ طلوع و ارتفاع ستارهٔ علم و ادب است و ادبيات تازى و پارسى درى روى به ترقّى نهاده در بخارا مردم به خواندن کتب تازى بىرغبت بودهاند:
|
|
'و تأليف اين کتاب به عربى بود به عبارت بليغ و بيشتر مردم به خواندن کتب عربى رغبت ننمايند دوستان از من درخواست کردند که اين کتاب را به پارسى ترجمه کن، حقير اجابت کرده ترجمه کردم.'
|
|
و نيز از سادگى و سستى عبارات پيداست که مترجم با آنکه در نيمهٔ قسمت اول قرن ششم مىزسته و در اين تاريخ رايحهٔ نثر فنى عرب از نثر سامانى فروتر نبوده و اگر آثارى ناچيز از سبک قرن پنجم و ششم در اين ترجمه يافت مىشود شايد بهواسطهٔ محمدبنزفر باشد.
|
|
بنابراين تاريخ بخارا نه به کلى نمايندهٔ سبک قديم است و نه نيز از جملهٔ نثرهاى قابل توجه قرن ششم زيرا محمدبنزفر و آن ديگرى که بعدها در اين کتاب تصرفهاى نادلچسبى نموده است کتاب را از حِليهٔ سبک و شيوه و سياق طبيعى بيرون بردهاند. تا تصور نشود که اين معانى را گواه بىاعتبارى يا کماهميتى تاريخ بخارا مىخواهيم قرار دهيم، چه، اهميت و قابليت و اعتبار اين کتاب از هر حيث بهجاى خود مصون و محفوظ است اما براى ما که در صدد بهدست آوردن سبک و شيوههاى تازه مىباشيم، اين کتاب چيز تازه و قابل ذکرى نيست و حتى نمىتوانيم به درستى بدانيم که بعضى از اصطلاحات و لغات خاص که در کتاب سبکشناسى بهار است از چه عصرى است، و آيا متعلق به ابونصر قباوى است يا محمدبنزفر يا آن ديگري؟
|
|
|
آثار سبک کهنه در تاريخ بخارا
|
|
- ضماير غير ذيروح در اصل ترجمه (او) و (وي) بوده است.
|
|
- فعلهاى مکرر به شيوهٔ قديم داشته است.
|
|
- بيش به معنى 'ديگر' و 'نگرش' به معنى مطالعه و 'کدواده' (کدوادهٔ بلا 'کدوادهٔ اصفيا' در کشفالمحجوب ديده شد - رجوع کنيد به: کتاب سبکشناسى بهار ص ۱۹۰ جلد دوم) به معنى 'برج' يا حصار، و مانند اينها از لغات کهنه دارا است و 'اندر' بهجاى 'در' زياد دارد.
|
|
- به قول مقدسى در احسنالتقاسيم فى معرفة الاقاليم (طبع ليدن ص ۳۳۵ سطر ۱۰) در زبان مردم بخارا تکرارى بوده است که با وجود ياء وحدت به آخر اسامى لفظ 'يکي' نيز قبل از آن مىآوردهاند و مىگفتند 'يکى درمي (۱) و يکى مردي' و اين معنى صحيح است و ما آن را در جلد اول آوردهايم اما اين قاعده مختص زبان مردم بخارا نبوده است چه در تاريخ سيستان و در شاهنامهٔ فردوسى نيز اين قاعده را سراغ داريم:
|
|
يکى دخترى داشت خاقان چو ماه |
|
کجا ماه دارد دو زلف سياه |
|
|
(۱) . متن (ادرمي) تصحيح قياسى (رجوع کنيد به: جلد اول کتاب سبکشناسى بهار ص ۲۴۶).
|
|
بالجمله از نشانهاى سبک قديم در تاريخ بخارا اين قاعده نيز باقى مانده است و گويد: 'يکى وزيرى از ترکستان آمده بودم نام او وردان خدات و ناحيهٔ وردانه او را بود' ص ۹.
|
|
جاى ديگر گويد: 'آوردهاند که چون قُتَيبه بيکند را بگشاد، در بتخانه يکى بتى سيمين يافت به وزن چهار هزار درم، و سيمين جامها يافت' ص ۵۴.
|
|
- آوردن فعلهاى استمرارى و انشائى از شرطى و مطيعي، با ياء مجهول به قاعدهٔ ديرينه.
|
|
- آن و اين بهعنوان حرف تعريف قبل از اسامى چنانکه گذشت.
|
|
|
آثار قرن ششم در تاريخ بخارا
|
|
- در بهجاى اندر.
|
|
- در جمله (بهجاى خلاصه يا بالجمله).
|
|
- حذف افعال در جملههاى متعاطفه به قرينه.
|
|
- کنذز بهجاى کهندز يا قهندز.
|
|
- خواجه سرايان (عوض خادم يا خصي).
|
|
- مشتقات فعل 'باشيدن' که مکرّر بر مکرر آمده است: باشيد (ص ۴) و باشيدند (ص ۵) و باشيدهاند و باشيده و نباشيده (ص ۱۹) و باشش (ص ۳) و غيره و غيره ... و اين فعل را معلوم نيست به ابونصر مترجم بايد نسبت داد يا به محمدبنزفر؟ و در کتب قديم جز مضارع از بن فعل 'باشد' و 'نباشد' که آن هم گاهى عوض 'بُوَد' مضارع از فعل 'بودن' به مجاز استعمال مىشود ديگر صيغهاى ديده نشده است چنانکه در جلد اول گذشت.
|
|
اکنون ما دو نمونه يکى از سبک اصلى کتاب و ديگر از تصرفهائى که ظاهراً در وى بهعمل آمده است مىآوريم: سبک اصلى کتاب نقل از صفحهٔ ۲۸:
|
|
'در خزاين العلوم آورده است که سبب بناى قهندز بخارا - يعنى حصار ارگ بخارا آن بود که سياوش بن کيکاوس از پدر خويش بگريخت و از جيحون بگذشت و نزديک افراسياب آمد، افراسياب او را بنواخت و دختر خويش را به زنى به وى داد، بعضى گفتهاند که جمله ملک خويش به وى داد، سياوش خواست که از وى اثرى ماند در اين ولايت از بهر آنکه اين ولايت او را عاريتى بود، پس وى اين حصار بخارا بنا کرد و بيشتر آنجاى مىبود، و ميان وى و افراسياب بدگوئى کردند و افراسياب او را بکشت، و هم در اين حصار بدان موضع که از در شرقى اندر آئى اندرونِ دَرِ کاهفروشان، و آن را دروازهٔ غوريان خوانند او را آنجا دفن کردند، و مغان بخارا بدين سبب آنجاى را عزير دارند، و هر سالى هر مردى آنجا يکى خروس بدو بکشتند، پيش از برآمدن آفتاب روز نوروز، و مردمان بخارا را در کشتن سياوش نوحهاست چنانکه در همه ولايتها معروف است و مطربان آن را سرود ساختهاند و مىگويند، و قوّالان آن را 'گريستن مغان' خوانند و اين سخن زيادت از سههزار سال است. پس اين حصار را بدين روايت وى بنا کرده است و بعضى گفتهاند افراسياب بنا کرده است.'
|
|
از جملهٔ تصرفات که در اين کتاب شده است نقل از صفحهٔ ۳۳:
|
|
'ديگر سراى پادشاهان به جوى مَوْليان بوده است که بهتر از مقام نفيس بهشت آئين جوى مَوْليان در بخارا جاى و منزلى نبوده است، چرا که همهجاى او سراها و باغها و چمنها و بوستانها و آبهاى روان علىالدّوام در مرغزارهاى او درهمپيچيده از ميان همديگر به کويرها مىگذشتهاند و به هزار جانب به طرف مرغزارها و به گلزارها مىرفتهاند و هر کسى که تماشاى آبهاى روان مىکرد، در حيرت مىشد که از کجا مىآيد و به کجا مىرود، و استادان نادرالعصر و معماران چنان طرح کشيدهاند. و صاحب دولتى گفته:
|
|
آب حيوان به چمن آمد و با شيون رفت |
|
نالها کرد که مىبايد از اين گلشن رفت |
|
|
و ديگر از در ريگستان تا دشتک به تمام، خانهاى موزون منقّش عالى سنگين و مهمانخانههاى مصوّر و چهارباغهاى خوش و سرحوضهاى نيکو و درختهاى کجم خرگاهى (خرگاهى به ياء نسبت است يعنى درختهاى چترى و کجم درخت نارون است) بوده به نوعى که ذرهاى آفتاب از جانب شرقى و غربى بنشستگاه سر حوض نمىافتاده و در اين چهارباغها ميوههاى الوان از ناشپاتى و بادام و فندق و گيلاس و عناب و هر ميوهاى که در بهشت عنبر سرشت هست در آنجا به غايت نيکو و لطيف بوده است.'
|
|
تاريخ بخارا با ضمايم ديگر از مجملالتواريخ و تاريخ بناکتى و هفت اقليم امين احمد و غيره بار اول به توسط خاورشناس 'شارل شفر' فرانسوى در پاريس چاپ شد و بار ديگر اصل کتاب در تهران به تصحيح فاضل محترم آقاى مدرس رضوى خراسانى به طبع رسيد و نسخهٔ خطى از اين کتاب به غايت نادر و کمياب است و اصل عربى آن نيز نايابتر.
|