برخلاف متقدمان جمعهاى عربى بسيار دارد، اما معذلک جمع فارسى نيز بر کلمات عربى بسته است چون استادان و جدّان و غيرهما.
مطابقهٔ صفت و موصوف
مطابقهٔ صفت و موصوف از خصايص عرب است و در فارسى هيچوقت چنين قاعدهاى معمول نبوده است - جز که در ميان متقدمين از قرن ششم که نثر فارسى سخت از نثر عرب متأثر گرديد، جستهجسته اين معنى ديده مىشود، و بار اول در چهارمقاله اين مطابقت بيشتر ديده شد، و يقين نيست که کار مؤلف است يا از تصرف نسخهنويسان مانند: ملوک ماضيه قرون خاليه - اجسام صقيله و مانند اينها از ترکيبات معروف ولى غلبه با عدم تطبيق است، مانند: رطوبت جليدى - اشباح و اجسام ملون - محسوسات جزئى - حواس ظاهر و حواس باطن و نقطهٔ موهوم و معانى نامحسوس و نظاير اينها، و چنين بهنظر مىرسد که ترکيبات بسيار معروف مانند قوۀ عاقله و قوهٔ لامسه و نظاير آن را مطابق آورده است و در موارد ديگر به قاعدهٔ فارسىزبانان رفتار کرده.
ضماير در غير ذوىالارواح
ضماير غير ذوىالارواح را بيشتر 'او' يا 'وي' به عادت قدما استعمال کرده است: 'حساب صناعتى است که اندر او شناخته شود حال انواع اعداد' و چنين معلوم مىشود که هرگاه مرجع ضمير مفرد غايب (خواه ذيروح و خواه غير ذيروح) معرفه باشد يا از لحاظ نوع يا جنس متمايز، ضمير را 'او' يا 'وي' آورند، خاصه که غير ذيروح را در مقام شخصيت با ذيروح برابر نهاده باشند - و هرگاه مرجع ضمير نکره باشد ضمير مذکور را (آن) آورند، مثال: 'چون شعر بدين درجه نباشد تأثير او را اثر نبود و پيش از خداوند خود بميرد و چون او را در بقاء خويش اثرى نيست در بقاء اسم ديگرى چه اثر باشد' ص ۳۰، جاى ديگر گويد: 'در سواد هرى صد و بيست لون انگور يافته شود، هر يک از ديگرى لطيفتر و لذيذتر، و آن دو نوع است که در هيچ ناحيت رُبع مسکون يافته نشود، يکى پَرنيان و دوم کلَنْجَرى تُنُک پوستِ خردتَکَسْ بسيار آب، گوئ که در او اجزاء ارضى نيست ... و ازش بسيار بتوان خورد به سبب مائيتى که در اوست' ص ۳۲.
و گاه ضمير جمع غير ذيروح را 'او' آورده است: 'امير بدان دوپاره ديه درآمد که او را غوره و درواز خوانند' ص ۳۲ و اين نادر است مگر آنکه آن دوپاره ديه را يکى و متصل فرض کنيم.
ديگر: گاهى 'ازان' و 'ازين' مانند 'مفعولٌبه' استعمال مىشده است، مثال: 'و امير دادازان بدانسته بود' ص ۶۱، فصل اختلاف قراآت (۱) طبع ليدن - شاهد ديگر: 'گفت يابوريحان ازين حال بارى ندانسته بودي؟' ص ۵۷، يعنى اين حال را ...
(۱) . در متن ص ۶۱ سطر ۱۶-۱۷ 'و آن را ميرداد بدانسته بود' و آقاى قزوينى نسخهٔ بدل بالائى را در حواشى ذکر کرده است.
تکرار افعال
گاه يک فعل را بيش از سه الى چهاربار تا پنجبار بهندرت تکرار کرده است و اغلب را به قرينه حذف مىکند يا به فعل ديگر بدل مىسازد: 'رسولان آمد و شد گرفتند، بر هيچ قرار نگرفت که ما کان مغرور گشته بود بدان لشگر دلانگيز که از هر جاى فراهم آورده بود پس بر آن قرار گرفت که مصاف کنند، و تاش گرگ پير بود، و چهل سال سپهسالارى کرده بود، و از آن نوع بسيار ديده ...' ص ۱۶، که فعل 'بود' چهاربار تکرار شده و بار پنجم به قرينه حذف گرديده است در آخر جمله. مثال ديگر: 'مُلک خاقانيان در روزگار سلطان خضربنابراهيم عظيم طراوتى داشت و شگرف سياستى و مهابتي، که پيش از آن نبود، و او پادشاه خردمند و عادل و ملکآراى بود، ماوراءالنهر و ترکستان او را مسلم بود و از جانب خراسان او را فراغتى تمام، و خويش و دوستى و عهد و وثيقت برقرار ...' ص ۴۶ 'اگرچه رشيدى جوان بود اما عالم بود در آن صناعت، سِتّى زينب ممدوحهٔ او بود و همگى حَرَمِ خضرخان در فرمان او بود و نزديک پادشاه قربتى تمام داشت' ص ۴۶، در اين جملهها نيز فعل 'بود' سه يا چهار دفعه مکرر گرديده و بار چهارم و پنجم حذف شده است.
حذف افعال به قرينه
حذف افعال به قرينه از جملهٔ دوم به بعد است چنانکه نموده شد مگر بهندرت که در جملهٔ معطوفٌعليه فعل حذف شده باشد، مثال: 'تا او زنده بود ملک بنىسامان رونقى تمام، و کار ايشان طراوتى قوى داشت' ص ۱۵، که در 'رونقى تمام' فعل 'داشت' از لحاظ فصاحت حذف شده و در قرينهٔ ثانى اثبات گرديده است، مثال ديگر: 'ديگر روز هزار دينار به من بخشيد، و هزار و دويست دينار جامگي، و برات نيز هزار من غلّه به من رسيده بود' ص ۴۳، گاه فعلى بدون قرينهٔ لفظى در مقام حال، حذف مىشود، مثال: 'سلطان از پرده به در آمد، کمان گروهه در دست، علاءالدوله بر دست راست' ص ۴۲، مثال ديگر: 'جُبّهاى پيش و پس خاک پوشيده، دستارى بزرگ سگزيوار در سر، و پاى و کفش بس ناخوش و شعرى در آسمان هفتم' ص ۳۷، و گاه براى احتراز از تکرار يک فعل آن را يک در ميان حذف مىکند و بسيار زيبا و لطيف مىشود، چون: 'روزى که فرداى آن رمضان خواست بود ... (خواست بود) به نزد علاءالدوله اميرعلى فرامز رفتم که پادشاهزاده بود و شعردوست، و نديم خاص سلطان بود و داماد او، حرمت تمام داشت و گستاخ بود' ص ۴۱، اين عبارت اگر بهدست متقدمان نوشته مىشد چنين بود که: 'پادشاهزاده بود و شعردوست بود و نديم سلطان بود و داماد او بود و او را حرمتى تمام بود و گستاخ بود' ولى نظامى آن را مرمت کرده و يک در ميان فعل 'بود' را به جهت احتراز از تکرار حذف کرده و باز همان فعل را آورده و يکبار هم فعل را عوض کرده 'داشت' بهجاى 'بود' گذاشته و آخرينبار فعل مذکور را اثبات کرده است و در همين زمان ديگران از تکرار افعال تا اين حد هم پرهيز داشتهاند ولى جرأت نظامى و قدرت او بر نثر آن مباح دانسته و به اين خوبى از عهده برآمده است، و اگر در حذف 'واو عطف' در دو جمله به آخر مانده توجّه شود باز هم قدرت و فصاحت او بار ديگر مشهود مىگردد و در اين باب نظامى شاهکارها و هنرنمائىهائى دارد.