جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

رباعیات- قسمت اول (۴)


جان از سر زلف دلپذیریت نرهد    عقل ار خطر خط خطیرت نرهد
دل گر به مثل زهره‌ی شیران دارد    از نرگس مست شیر گیرت نرهد
٭٭٭
چون خیل غم تو در دل ریش آید    بر سینه ز درد و غصه صد نیش آید
خونریز غمت چو مرد میدان طلبد    جز دیده کسی نیست که: تر پیش آید
٭٭٭
دستارچه را دست تو در می‌باید    از چشم من و لب تو تر می‌باید
نتوان که چو دستارچه دستت بوسم    زیراکه به دستارچه زر می‌باید
٭٭٭
زر در قدمت ریزم و حیفم ناید    تر در قدمت ریزم و حیفم ناید
گر دل طلبی، خون کنم و از ره چشم    سر در قدمت ریزم و حیفم ناید
٭٭٭
یاران، خرد خوار و خجل نیست پدید    آن رسم شناس آب و گل نیست پدید
در دایره‌ی عشق برون یک نقطه    می‌بینم و در عالم دل نیست پدید
٭٭٭
یارب، جبروت پادشاهیت که دید؟    کنه کرم نامتناهیت که دید؟
هر چند که واصلان به بیداری و خواب    گفتند که: دیدیم، کماهیت که دید؟
٭٭٭
ای ماه، ز پیوستن من عار مدار    پیوسته مرا به هجر بیدار مدار
بر من، که فدای تو کنم جان عزیز    خواری مپسند و این سخن خوار مدار
٭٭٭
دشمن گرو وصل ز من برد آخر    او گشت بزرگ و من شدم خرد آخر
آورد به جان لب ترا از بوسه    دندان به رخت تیز فرو برد آخر
٭٭٭
ماهی، که بسوخت زهره چنگش بر سر    بگریست فلک با دل تنگش بر سر
مویی که ز دست شانه در هم رفتی    گردون به غلط نهاد سنگش بر سر
٭٭٭
دست به نگار تو مرا کشت دگر    آه! ار نشود وصل توام پشت دگر
نقشی عجبست بر دو دستت تا خود    حرف که گرفته‌ای در انگشت دگر؟
٭٭٭
آن زلف چو نافه‌ی تتاری بنگر    و آن خط چو سبزه‌ی بهاری بنگر
بر گرد دهان همچو انگشتریش    زنگی بچه را سواد کاری بنگر
٭٭٭
ای کرده مهندسانت از ساز سپهر    از برج و ستاره گشته انباز سپهر
شکل تو فگنده از فلک تشت قمر    نقش تو نهاده بر طبق راز سپهر
٭٭٭
بس شب که به روز بردم، ای شمع طراز    باشد که شبی روز کنم با تو به راز
شد بی‌شب زلف و روز رخسار تو باز    روزم چو شب زلف تو تاریک و دراز
٭٭٭
چون دوستی روی تو ورزم به نیاز    مگذار به دست دشمن دونم باز
گر سوختنیست جان من هم تو بسوز    ور ساختنیست کار من هم تو بساز
٭٭٭
کردند دگر نگاربندان از ناز    در دست تو دستوانه از مشک طراز
تا کیست که خواهیش به دستان کشتن؟    یا چیست که بر دست همی گیری باز؟
٭٭٭
گر جور کنی نیاورم دل ز تو باز    ور ناز کنی به جان پذیرم ز تو ناز
چون بنده نپیچد ز خداوندان سر    وانگاه خداوند چنان بنده نواز
٭٭٭
رفتم بر آن شمع چگل مست امروز    گفتم که: مرا با تو سری هست امروز
...    ...
گفتم که: ز غصه کی رهد؟ دل گفتا:    حالی دلت از غصه‌ی ما رست امروز
٭٭٭
ای داده به بازی دل من، جان را نیز    عهدم ز جفا شکسته، پیمان را نیز
خواهم به تو خط بندگی دادن، لیک    ترسم به زنخ برآوری آن را نیز
٭٭٭
در عالم کج نهاد پر پیچ و خمش    یک چیز طلب می‌کنم از بیش و کمش
یا معشوقی که وصل او باشد خاص    یا ممدوحی که عام باشد کرمش
٭٭٭
زلفی، که به ناز و درد سر داشته‌ایش    بر دوش کشیده‌ای و برداشته‌ایش
در پای تو گر سر بنهد باکی نیست    کز خاک هزار بار برداشته‌ایش
٭٭٭
تن خاک تو گشت، رحمتی بر خواریش    دل جای تو شد به غم چرا می‌داریش؟
دلبستگییی که با میانت دارم    تا چون کمرت میان تهی نشماریش
٭٭٭
چشم ار چه به خون شد ز غم هجر تو غرق    زین پس همه پیش تو به چشم آیم و فرق
دل نامه‌ی شوق تو سپردست به باد    من در پی نامه می‌شتابم چون برق
٭٭٭
خالی داری بر لب چون قند، از مشک    خطی داری بر رخ دلبند، از مشک
بر ساعد خود نگار بستی یا خود    بر ماهی سیمین زرهی چند از مشک؟
٭٭٭
اطراف چمن ز مشک بوییست به برگ    گلزار زمانه را نکوییست به برگ
گل را ز دو رویه کار با برگ و نواست    آری همه کاری ز دو روییست به برگ
٭٭٭
ای بدر فلک گرفته از رای تو رنگ    لالای ترا ز بدر و از لل ننگ
کار تو عطای بدره باشد شب بزم    شغل تو غزای بدر باشد گه جنگ
٭٭٭
کرد از دل صافی برت این آب درنگ    تا دست تو بوسد چو بدو یازی چنگ
اکنون که نشان کژروی دیدی ازو    بگذاشته‌ای که می‌زند بر سر سنگ
٭٭٭
من خاک درم، تو آفتابی، ای دل    نشگفت که بر سرم بتابی، ای دل
من گم شدم از خود که ترا یافته‌ام    دریاب، که مثل من نیایی، ای دل
٭٭٭
دیگر ز شراب شوق مستی، ای دل    و آن توبه که داشتی شکستی، ای دل
از باده‌ی نیستی خراب افتادی    تا باد چنین باد که هستی، ای دل
٭٭٭
کم کن ز غمش فغان و مستی، ای دل    وین بار بیفگن که شکستی، ای دل
آخر نه خدای تست؟ چندین او را    نادیده چرا همی پرستی؟ ای دل


همچنین مشاهده کنید