پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا

ارزش‌ها


بنابر يک برداشت نادرست همگاني، برخى از اعضاء جامعه فرهنگ دارند و برخى ديگر فرهنگ ندارند. اما از ديدگاه جامعه‌شناختي، هر انسان بزرگسال عادي، از فرهنگ برخوردار است. فرهنگ را مى‌توان به‌عنوان مجموع ويژگى‌هاى رفتارى و عقيدتى اکتسابى اعضاء يک جامعهٔ خاص، تعريف کرد. واژهٔ تعيين‌کننده در اين تعريف، همان واژهٔ اکتسابى است که فرهنگ را از رفتارى که نتيجهٔ وراثت زيست‌شناختى است، متمايز مى‌سازد.
مثال:
همهٔ نوزادان هنگام گرسنگى يا تشنگى و يا ناراحتي، گريه سر مى‌دهند. اين‌گونه گريه سردادن نوزادان که در همهٔ جوامع بشرى موجود مشاهده شده، ويژگى رفتارى شاخص هيچ فرهنگ خاصى به‌شمار نمى‌آيد؛ بلکه پديده‌اى غيراکتسابى است که از وراثت زيست‌شناختى انسان سرچشمه مى‌گيرد.
  فرهنگ و جامعه
جامعه به گروهى از افراد اطلاق مى‌شود که مدت زمان درازى با هم زندگى کرده باشند، سرزمينى را در اشغال خود داشته باشند و سرانجام، توانسته باشند خود را با عنوان يک واحد اجتماعى متمايز از گروه‌هاى ديگر، سازمان داده باشند. فرهنگ و جامعه نمى‌توانند جدا از همديگر وجود داشته باشند. هيچ جامعه‌اى بدون فرهنگ ويژه خود نمى‌تواند وجود داشته باشد.
مثال:
جامعهٔ ما نيز، مانند هر جامعهٔ ديگري، فرهنگى دارد که از نسلى به نسل ديگر منتقل شده است. اين فرهنگ، تکنولوژي، نهادهاى مذهبي، زبان، ارزش‌ها، باورداشت‌ها، قوانين و سنت‌هاى خود را در بر مى‌گيرد. اين فرهنگ هم از طريق نهادهاى رسمى (مانند مدارس دولتي) و هم به‌وسيلهٔ نهادهاى غيررسمى (مانند گروه‌هاى همسالان) انتقال داده مى‌شود.
  ارتباط نمادى
عاملى که در واقع انسان‌ها را از حيوانات جدا مى‌سازد، همان توانائى انسان‌ها در برقرارى ارتباط در يک سطح بسيار پيچيده است. استعداد بسيار تکامل يافتهٔ انسان‌ها در برقرارى ارتباط نمادي، فراگيرى فرهنگ را آسان مى‌سازد و انتقال فرهنگ را از نسلى به نسلى ديگر امکان‌پذير مى‌کند. جامعه‌شناسان و انسان‌شناسان بر اين هم‌داستان هستند که اگر انسان‌ها توانائى پرورانيدن زبان و ارتباط را نداشتند، هرگز نمى‌توانستند به‌عنوان يک نوع باقى بمانند.
انسان‌ها با توسل به نمادها به سه شيوهٔ بنيادى ارتباط برقرار مى‌کنند. نخستين شيوه، زبان گفتارى است که به الگوهائى صوتى اطلاق مى‌شود که هريک معنائى براى خود دارد. زبان گفتارى آموزش و ارتباط را آسان مى‌سازد. دومين شيوهٔ ارتباط، زبان نوشتارى است که همان ثبت ترسيمى زبان گفتارى است؛ اين زبان به حفظ آموزش و ميراث فرهنگى کمک مى‌کند. سومين شيوه، زبان جسمانى است. اين اصطلاح از ادبيات عاميانه برگرفته شده و بر مبادلهٔ معانى از طريق اداها و وضعيت‌هاى جسمانى دلالت مى‌کند.
مثال:
انسان‌ها از آنجا که مى‌توانند با هر دو زبان گفتارى و نوشتارى با يکديگر ارتباط برقرار کنند، توانسته‌اند دانش را به يکديگر انتقال دهند و از خطاهائى که در گذشته پيش آمدند پرهيز کنند. انسان‌ها از طريق زبان نوشتارى قادر بوده‌اند عناصرى از فرهنگ خود را که بسيار مهم مى‌انگارند، براى خود حفظ کنند. براى نمونه، روش‌هاى درمان بيمارى‌ها، فنون کشاورزي، نقشه‌هاى خانه‌سازى و روش‌هاى ابزارسازي، همگى با زبان نوشتارى ثبت مى‌شوند. هر نسلى با مطالعهٔ آنچه که در گذشته انجام گرفته، مى‌تواند در فرهنگ خود سهيم شود.
  فرهنگ آرمانى و فرهنگ واقعى
برخى اعمال هستند که عموماً به‌شدت نهى شده‌اند ولى به‌گونه‌اى خصوصى رواج دارند. فرهنگ آرمانى به الگوهاى رفتارى آشکار و رسماً پذيرفته شده اطلاع مى‌شود، در حالى‌که فرهنگ واقعى به آن چيزى اطلاق مى‌شود که مردم عملاً انجام مى‌دهند. کمتر پيش مى‌آيد که عملکردهاى واقعى انسان‌ها و الگوهاى آرمانى يک جامعه، طى يک مدت زمان طولاني، همچنان متفاوت باقى مانند.
مثال:
در سراسر جوامع بشري، نمونه‌هاى تفاوت ميان فرهنگ آرمانى و فرهنگ واقعي، فراوان هستند. براى مثال، از افراد جامعه انتظار مى‌رود که در معامله با ديگران درستکارى و امانت را رعايت کنند، ولى در عمل و در بسيارى از موارد، تقلب و دروغگوئى در بازار معاملات رواج دارد. در مدرسه به کودکان و دانش‌آموزان ياد داده مى‌شود که به ديگران دروغ نگويند، ولى آنها در جامعه و در عمل مى‌بينند که دروغگوئى چندان هم نادر نيست.
  قوم‌پرستى
قوم‌پرستى به گرايش افراد يک جامعه در جهت برتر پنداشتن فرهنگ ويژهٔ خود، اطلاق مى‌شود. ما بر اثر عادت و سنت و غالباً به‌وسيله رويکردهاى اجتماعيِ تلقين‌شده، تحريک به قوم‌پرستى مى‌شويم. براى همين، وقتى اعضاء يک گروه دربارهٔ اعضاء گروهى ديگر داورى مى‌کنند، کار قوم‌پرستى غالباً به يک نوع احساس برترى مى‌انجامد.
مثال:
نمونه‌هاى قوم‌پرستى فراوان هستند. شهرنشينان روستائيان را 'دهاتي' مى‌انگارند، در حالى‌که روستائيان نيز به‌نوبهٔ خود شهرى‌ها را 'کلاهبردار' مى‌خوانند. جوان‌ها از پذيرش 'صاحبان قدرت' اکراه دارند، حال آنکه بزرگسالان آنها را جوانک‌هاى گستاخ مى‌خوانند. مبلغان مسيحى يک جامعهٔ قبيله‌اى توسعه نيافته را يک گروه کافر مى‌انگارند، حال آنکه اعضاء همين جامعهٔ توسعه نيافته اين مبلغان را مردمى بيگانه و بددين مى‌پندارند.
  شخصيت و قوم‌پرستى
گرچه هر جامعه‌اى نوعى قوم‌پرستى را برمى‌انگيزاند، اما همهٔ اعضاء جامعه به يک اندازه قوم‌پرست نيستند. برخى سنخ‌هاى شخصيتى بيشتر از سنخ‌هاى ديگر گرايش‌هاى قوم‌پرستانه دارند. بررسى‌ها نشان مى‌دهند که افرادى بر ضد يک گروه پيشداورى دارند، غالباً عليه بسيارى از گروه‌هاى ديگر نيز تعصب دارند.
  سرچشمهٔ دگرگونى فرهنگى و اجتماعى
تکنولوژى شايد مهمترين عامل ايجاد دگرگونى اجتماعى و فرهنگى باشد. در يک جامعهٔ پيشرفته، احتمال رخداد دگرگونى سريع تکنولوژى بيشتر است. هرگاه دگرگونى تکنولوژيکى شتاب مى‌گيرد، انتظار مى‌رود که دگرگونى فرهنگى ناشى از آننيز تشديد شود.
- دگرگونى در محيط طبيعى:
دگرگونى‌هاى ناگهانى در محيط طبيعى کمتر پيش مى‌آيند، ولى اگر رخ دهند، تأثير شگرفى دارند. (براى مثال، يک زلزلهٔ شديد را تصور کنيد.) بيشتر دگرگونى‌هاى محيط طبيعى چندان کند هستند که تأثيرهاى آن بر محيط اجتماعي، محسوس نيستند.
- دگرگونى‌هاى جمعيتى:
هرگونه دگرگونى عمده در حجم يا توزيع جمعيت، معمولاً نوعى دگرگونى اجتماعى را پديد مى‌آورد. افزايش جمعيت مى‌تواند به مهاجرت يا بهبود توليد بى‌انجامد که اين امر به نوبهٔ خود، دگرگونى اجتماعى به‌بار مى‌آورد.
- نيازهاى تشخيص‌ داده شده:
تشخيص يک نياز از سوى جامعه، لازمهٔ دگرگونى اجتماعى است. نيازها جنبه‌اى ذهنى دارند و شرايط دگرگون‌شده نيز به‌نوبهٔ خود نيازهاى تازه‌اى را مى‌آفريند.
  هنجارهاى فرهنگى
يک هنجار فرهنگى در واقع يکى از معيارهاى تثبيت‌شدهٔ آن چيزى است که گروه از نظر فکرى و رفتارى از اعضاء خود انتظار دارد. اين چشمداشت‌ها و رفتارهاى ناشى از آنها، از فرهنگى به فرهنگى ديگر تفاوت مى‌پذيرند.
  ارزش‌ها
احساسات ريشه‌دارى هستند که اعضاء يک جامعه در آنها سهيم هستند. همين احساسات غالباً اعمال و رفتار اعضاء جامعه را تعيين مى‌کنند.
مثال:
بيشتر جوامع شرقى براى زندگى خانوادگي، سنت‌هاى کن، باورهاى مذهبى و احترام به ريش‌سفيدان و پيشکسوتان ارزش زيادى قائل هستند. اين ارزش‌ها ممکن است تفسيرهاى گوناگونى بپذيرند، ولى به هر روي، در اين جوامع به گونه‌اى گسترده و عميق رواج دارند.
  آداب و رسوم
به شيوه‌هاى عملکرد مرسوم و خو کرده، در داخل يک جامعه، اطلاق مى‌شود.
مثال:
مثال‌هاى آداب و رسوم رايج در بيشتر جوامع بشرى عبارتند از: سلام‌کردن، خداحافظى کردن، دست‌دادن، سه يا چهار وعده غذاخوردن، انجام مراسم خاص در عروسى‌ها و سوگوارى‌ها.
  عُرف
به رسومى اطلاق مى‌شود که دلالت‌هاى مهم شايست و ناشايست دارند. عرف‌هاى هر جامعه‌اى غالباً در نظام حقوقى و آموزش‌هاى مذهبى آن متجسم مى‌شوند. قوانين در واقع همان عرف‌هائى هستند که اهميت ويژه‌اى دارند و از همين روي، به‌صورت مقررات قانونى رسميت مى‌يابند. آنهائى که اين مقررات را نديده مى‌گيرند، در معرض مجازات‌ قانونى قرار مى‌گيرند.
مثال:
در بيشتر جوامع بشري، آدمکشي، ضرب و جرح، خيانت به کشور، تجاوز به عنف، به‌شدت ممنوع هستند. گذشته از اين منهيات قانونى کاملاً آشکار، عرف‌هائى نيز هستند که اگر کسى آنها را رعايت نکند، با واکنش شديد عامهٔ مردم روبرو مى‌شود؛ مانند اهانت به نمادهاى مذهبى و برهنه ظاهرشدن در يک مکان عمومي. عرف‌ها ممکن است طى فراگردى ناخودآگاه و برنامه‌ريزى نشده و غيرمستقيم، و يا با تصويب قانونى که برنامه‌ريزى شده و عمدى است، دگرگون شوند.


همچنین مشاهده کنید