پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

رزم خاقان چین با هیتالیان (۶)


ز گردان چو خشنود شد شهریار    بیامد به درگاه سالار بار
بپرسید بسیار و بنواختشان    بهر برزنی جایگه ساختشان
وزان پس شهنشاه یزدان‌پرست    به خاک آمد از جایگاه نشست
ستایش همی‌کرد برکردگار    که ای برتر از گردش روزگار
تودادی مرا فر وفرهنگ و رای    تو باشی بهر نیکی رهنمای
هر آنکس که یابد ز من آگهی    ازین پس نجوید کلاه مهی
همه کهتری را بسازند کار    ندارد کسی زهره‌ی کارزار
به کوه اندرون مرغ و ماهی بر آب    چو من خفته باشم نجویند خواب
همه دام ودد پاسبان منند    مهان جهان کهتران منند
کرا برگزینی تو او خوار نیست    جهان را جز از تو جهاندار نیست
تو نیرو دهی تا مگر در جهان    نخسبد ز من مور خسته روان
چنین پیش یزدان فراوان گریست    نگر تا چنین درجهان شاه کیست
به تخت آمد از جایگه نماز    ز گرگان برفتن گرفتند ساز
برآمد خروشیدن گاودم    ز درگاه آواز رویینه خم
سپه برنشست و بنه برنهاد    ز یزدان نیکی دهش کرد یاد
ز دینار و دیبا و تاج و کمر    ز گنج درم هم ز در و گهر
ز اسبان و پوشیده رویان و تاج    دگر مهد پیروزه و تخت عاج
نشستند بر زین پرستندگان    بت آرای وهرگونه‌ای بندگان
فرستاد یکسر سوی طیسفون    شبستان چینی به پیش اندرون
به فرخنده فال و به روز آسمان    برفتند گرد اندرش خادمان
سرموبدان بود مهران ستاد    بشد با شبستان خاقان نژاد
سوی طیسفون رفت گنج و بنه    سپاهی نماند از یلان یک تنه
همه ویژه گردان آزداگان    بیامد سوی آذرآبادگان
سپاهی بیامد ز هر کشوری    ز گیلان و ز دیلمان لشکری
ز کوه بلوج و ز دشت سروچ    گرازان برفتند گردان کوچ
همه پاک با هدیه و با نثار    به پیش سراپرده‌ی شهریار
بدان شهرشد شهریار بزرگ    که ازمیش کوته کند چنگ گرگ
به فر جهاندار کسری سپهر    دگرگونه‌تر شد به کین و به مهر
به شهری کجا برگذشتی سپاه    نیازارد زان کشتمندی به راه
نجستی کسی ازکسی نان وآب    بره‌بر بیاراستی جای خواب
برینسان همی گرد گیتی بگشت    نگه کرد هرجای هامون و دشت
جهان دید یک سر پر از کشتمند    در و دشت پرگاو و پرگوسفند
زمینی که آباد هرگز نبود    بروبر ندیدند کشت و درود
نگه کرد کسری برومند یافت    بهرخانه‌ای چند فرزند یافت
خمیده سر از بار شاخ درخت    به فر جهاندار بیداربخت
به منزل رسیدند نزدیک شاه    فرستاده‌ی قیصر آمد به راه
ابا هدیه و جامه و سیم و زر    ز دیبای رومی و چینی کمر
نثاری که پوشیده شد روی بوم    چنان باژ هرگز نیامد ز روم
ز دینار پر کرده ده چرم گاو    سه ساله فرستاده شد باژ و ساو
ز قیصر یکی نامه‌ای با نثار    نبشته سوی نامور شهریار
فرستاده را پیش بنشاندند    نگه کرد و نامه برو خواندند
بسی نرم پیغامها داده بود    ز چیزی که پیشش فرستاده بود
کزین پس فزون‌تر فرستیم چیز    که این ساو بد باژ بایست نیز
بپذرفت شاه آنک او دید رنج    فرستاد یکسر همه سوی گنج
وزان تخت شاه اندر آمد به اسب    همی‌راند تا خان آذرگشسب
چو از دور جای پرستش بدید    شد از آب دیده رخش ناپدید
فرود آمد از اسب برسم بدست    به زمزم همی‌گفت ولب را ببست
همان پیش آتش ستایش گرفت    جهان آفرین را نیایش گرفت
همه زر و گوهر فزونی که برد    سراسر به گنجور آتش سپرد
پراگند بر موبدان سیم و زر    همه جامه بخشیدشان با گهر
همه موبدان زو توانگر شدند    نیایش کنان پیش آذر شدند
به زمزم همی‌خواندند آفرین    بران دادگر شهریار زمین
و زانجا بیامد سوی طیسفون    زمین شد ز لشکر که بیستون
ز بس خواسته کان پراگنده شد    ز زر و درم کشور آگنده شد
وزان شهر سوی مداین کشید    که آنجا بدی گنجها را کلید
گلستان چین با چهل اوستاد    همی‌راند در پیش مهران ستاد
چو کسری بیامد برتخت خویش    گرازان و انباز با بخت خویش
جهان چون بهشتی شد آراسته    ز داد و ز خوبی پر از خواسته
نشستند شاهان ز آویختن    به هر جای بیداد و خون ریختن
جهان پرشد از فره ایزدی    ببستند گفتی دو دست از بدی
ندانست کس غارت و تاختن    دگر دست سوی بدی آختن
جهانی به فرمان شاه آمدند    ز کژی و تاری به راه آمدند
کسی کو بره بر درم ریختی    ازان خواسته دزد بگریختی
ز دیبا و دینار بر خشک و آب    برخشنده روز و به هنگام خواب
بپیوست نامه به هر کشوری    به هرنامداری و هر مهتری
ز بازارگانان ترک و ز چین    ز سقلاب وهرکشوری همچنین
ز بس نافه‌ی مشک و چینی پرند    از آرایش روم وز بوی هند
شد ایران به کردار خرم بهشت    همه خاک عنبر شد و زر خشت
جهانی به ایران نهادند روی    بر آسوده از رنج وز گفت وگوی
گلابست گویی هوا را سرشک    بر آسوده از رنج مرد و پزشک
ببارید برگل به هنگام نم    نبد کشتورزی ز باران دژم
جهان گشت پرسبزه وچارپای    در و دشت گل بود و بام سرای
همه رودها همچو دریا شده    به پالیز گلبن ثریا شده
به ایران زبانها بیاموختند    روانها بدانش برافروختند
ز بازارگانان هر مرز و بوم    ز ترک و ز چین و ز سقلاب و روم
ستایش گرفتند بر رهنمای    فزایش گرفت از گیا چارپای
هرآنکس که از دانش آگاه بود    ز گویندگان بر در شاه بود
رد وموبد و بخردان ارجمند    بداندیش ترسان ز بیم گزند
چوخورشید گیتی بیاراستی    خروشی ز درگاه برخاستی
که ای زیردستان شاه جهان    مدارید یک تن بد اندر نهان
هرآنکس که از کار دیده‌ست رنج    نیابد به اندازه‌ی رنج گنج
بگویند یکسر به سالار بار    کز آنکس کند مزد او خواستار
وگر فام خواهی بیاید ز راه    درم خواهد از مرد بی‌دستگاه
نباید که یابد تهیدست رنج    که گنجور فامش بتوزد ز گنج
کسی کو کند در زن کس نگاه    چوخصمش بیاید به درگاه شاه
نبیند مگر چاه ودار بلند    که با دار تیرست و با چاه بند
وگر اسب یابند جایی یله    که دهقان بدر بر کند زان گله
بریزند خونش بران کشتمند    برد گوشت آنکس که یابد گزند
پیاده بماند سوارش ز اسب    به پوزش رود نزد آذرگشسب
عرض بسترد نام دیوان اوی    به پای اندر آرند ایوان اوی
گناهی نباشد کم و بیش ازین    ز پستر بود آنک بد پیش ازین
نباشد بران شاه همداستان    بدر بر نخواهد جز از راستان
هرآنکس که نپسندد این راه ما    مبادا که باشد به درگاه ما
جهاندار یک روز بنشست شاد    بزرگان داننده را بار داد
سخن گفت خندان و بگشاد چهر    برتخت بنشست بوزرجمهر
یکی آفرین کرد برکردگار    خداوند پیروز و پروردگار
چنین گفت کای داور تازه روی    که بر تو نیابد سخن زشت گوی
خجسته شهنشاه پیروزگر    جهاندار بادانش و با گهر
نبشتم سخن چند بر پهلوی    ابر دفتر و کاغذ خسروی
سپردم به گنجور تا روزگار    برآید بخواند مگر شهریار
بدیدم که این گنبد دیرساز    نخواهد همی لب گشادن به راز
اگرمرد برخیزد از تخت بزم    نهد برکف خویش جان را برزم
زمین را بپردازد از دشمنان    شود ایمن از رنج آهرمنان
شود پادشا بر جهان سر به سر    بیابد سخنها همه دربدر
شود دستگاهش چو خواهد فراخ    کند گلشن و باغ و میدان و کاخ
نهد گنج و فرزند گرد آورد    بسی روز برآرزو بشمرد
فر از آورد لشکر وخواسته    شود کاخ و ایوانش آراسته
گر ای دون که درویش‌باشد به رنج    فراز آرد از هر سویی نام و گنج


همچنین مشاهده کنید