شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

داستان طلخند و گو (۲)


من انداختم هرچ آمد ز پند    اگر نیست پند منت سودمند
نگر تاچه بهتر ز کارآن کنید    وزین پند من توشه‌ی جان کنید
وزان پس همه بخردان را بخواند    همه پندها پیش ایشان براند
کلید درگنج دو پادشا    که بودند بادانش و پارسا
بیاورد وکرد آشکارا نهان    به پیش جهاندیدگان ومهان
سراسر بر ایشان ببخشید راست    همه کام آن هر دو فرزند خواست
چنین گفت زان پس به طلخند گو    که ای نیک دل نامور یار نو
شنیدم که جمهور چندی ز مای    سرافرازتر بد به سال و برای
پدرت آن گرانمایه نیکخوی    نکرد ایچ ازان پیش تخت آرزوی
نه ننگ آمدش هرگز از کهتری    نجست ایچ بر مهتران مهتری
نگر تا پسندد چنین دادگر    که من پیش کهتر ببندم کمر
نگفت مادر سخن جز به داد    تو را دل چرا شد ز بیداد شاد
ز لشکر بخوانیم چندی مهان    خردمند و برگشته گرد جهان
ز فرزانگان چون سخن بشنویم    برای و به گفتارشان بگرویم
ز ایوان مادر بدین گفت‌وگوی    برفتند ودلشان پر از جست‌وجوی
برین برنهادند هر دو جوان    کزان پس ز گردان وز پهلوان
ز دانا وپاکان سخن بشنویم    بران سان که باشد بدان بگرویم
کز ایشان همی دانش آموختیم    به فرهنگ دلها برافروختیم
بیامد دو فرزانه رهنمای    میانشان همی‌رفت هر گونه رای
همی‌خواست فرزانه گو که گو    بود شاه درسندلی پیشرو
هم آنکس که استاد طلخند بود    به فرزانگی هم خردمند بود
همی این بران بر زد وآن برین    چنین تا دو مهتر گرفتند کین
نهاده بدند اندر ایوان دو تخت    نشسته به تخت آن دو پیروز بخت
دلاور دو فرزانه بردست راست    همی هریکی ازجهان بهرخواست
گرانمایگان را همه خواندند    بایوان چپ و راست بنشاندند
زبان برگشادند فرزانگان    که ای سرفرازان ومردانگان
ازین نامداران فرخ‌نژاد    که دارید رسم پدرشان به یاد
که خواهید برخویشتن پادشا    که دانید زین دوجوان پارسا
فروماندند اندران موبدان    بزرگان و بیدار دل بخردان
نشسته همی دوجوان بر دو تخت    بگفت دو فرزانه نیکبخت
بدانست شهری و هم لشکری    کزان کارجنگ آید و داوری
همه پادشاهی شود بر دو نیم    خردمند ماند به رنج وبه بیم
یکی ز انجمن سر برآورد راست    به آوا سخن گفت و برپای خاست
که ما از دو دستور دو شهریار    چه یاریم گفتن که آید به کار
بسازیم فردا یکی انجمن    بگوییم با یکدگر تن به تن
وزان پس فرستیم یک یک پیام    مگر شهریاران بیابند کام
برفتند ز ایوان ژکان و دژم    لبان پر ز باد و روان پر ز غم
بگفتند کین کار با رنج گشت    ز دست جهاندیده اندر گذشت
برادر ندیدیم هرگز دو شاه    دو دستور بدخواه در پیشگاه
ببودند یک شب پرآژنگ چهر    بدانگه که برزد سر از کوه مهر
برفتند یک سر بزرگان شهر    هرآنکس که شان بود زان کار بهر
پر آواز شد سندلی چار سوی    سخن رفت هرگونه بی‌آرزوی
یکی راز ز گردان بگو بود رای    یکی سوی طلخند بد رهنمای
زبانها ز گفتارشان شد ستوه    نگشتند همرای و با هم گروه
پراگنده گشت آن بزرگ انجمن    سپاهی وشهری همه تن به تن
یکی سوی طلخند پیغام کرد    زبان را زگو پر ز دشنام کرد
دگر سوی گر رفت با گرز و تیغ    که از شاه جان را ندارم دریغ
پرآشوب شد کشور سندلی    بدان نیکخواهی و آن یک دلی
خردمند گوید که در یک سرای    چوفرمان دوگردد نماند به جای
پس آگاهی آمد به طلخند و گو    که هر بر زنی بایکی پیشرو
همه شهر ویران کنند از هوا    نباید که دارند شاهان روا
ببودند زان آگهی پر هراس    همی‌داشتندی شب و روز پاس
چنان بد که روزی دو شاه جوان    برفتند بی‌لشکر و پهلوان
زبان برگشادند یک با دگر    پرآژنگ روی و پراز جنگ سر
به طلخند گفت ای برادر مکن    کز اندازه بگذشت ما را سخن
بتا روی بر خیره چیزی مجوی    که فرزانگان آن نبینند روی
شنیدی که جمهور تا زنده بود    برادر ورا چون یکی بنده بود
بمرد او و من ماندم خوار و خرد    یکی خرد را گاه نتوان سپرد
جهان پر ز خوبی بد از رای اوی    نیارست جستن کسی جای اوی
برادر ورا همچو جان بود و تن    بشاهی ورا خواندند انجمن
اگر بودمی من سزاوار گاه    نکردی به مای اندرون کس نگاه
بر آیین شاهان گیتی رویم    ز فرزانگان نیک و بد بشنویم
من ازتو به سال وخرد مهترم    توگویی که من کهترم بهترم
مکن ناسزا تخت شاهی مجوی    مکن روی کشور پر از گفت‌وگوی
چنین پاسخ آورد طلخند پس    به افسون بزرگی نجستست کس
من این تاج و تخت از پدر یافتم    ز تخمی که او کشت بریافتم
همه پادشاهی و گنج و سپاه    ازین پس به شمشیر دارم نگاه
ز جمهور وز مای چندین مگوی    اگر آمنی تخت را رزم جوی
سرانشان پر از جنگ باز آمدند    به شهر اندرون رزمساز آمدند
سپاهی وشهری همه جنگجوی    بدرگاه شاهان نهادند روی
گروهی به طلخند کردند رای    دگر را بگو بود دل رهنمای
برآمد خروش از در هر دو شاه    یکی را نبود اندر آن شهر راه
نخستین بیاراست طلخند جنگ    نبودش به جنگ دلیران درنگ
سرگنجهای پدر بر گشاد    سپه راهمه ترگ وجوشن بداد
همه شهر یکسر پر از بیم شد    دل مرد بخرد بدو نیم شد
که تا چون بود گردش آسمان    کرا برکشد زین دومهتر زمان
همه کشور آگاه شد زین دو شاه    دمادم بیامد زهر سو سپاه
بپوشید طلخند جوشن نخست    به خون ریختن چنگها را بشست
بیاورد گو نیز خفتان وخود    همی‌داد جان پدر را درود
بدان تندی ازجای برخاستند    همی پشت پیلان بیاراستند
نهادند برکوهه پیل زین    توگفتی همی راه جوید زمین
همه دشت پر زنگ وهندی درای    همه گوش پر ناله کرنای
به لشکر گه آمد دوشاه جوان    همه بهر بیشی نهاده روان
سپهر اندران رزمگه خیره شد    ز گرد سپه چشمها تیره شد
بر آمد خروشیدن گاو دم    ز دو رویه آواز رویینه خم
بیاراست با میمنه میسره    تو گفتی زمین کوه شد یکسره
دولشکر کشیدند صف بر دو میل    دو شاه سرافراز بر پشت پیل
درفشی درفشان به سر بر به پای    یکی پیکرش ببر و دیگر همای
پیاده به پیش اندرون نیزه‌دار    سپردار و شایسته‌ی کار زار
نگه کرد گو اندران دشت جنگ    هوا دید چون پشت جنگی پلنگ
همه کام خاک وهمه دشت خون    بگرد اندرون نیزه بد رهنمون
به طلخند هرچند جانش بسوخت    ز خشم او دو چشم خرد رابدوخت
گزین کرد مردی سخنگوی گو    کزان مهتران او بدی پیشرو
که رو پیش طلخند و او را بگوی    که بیداد جنگ برادر مجوی
که هر خون که باشد برین ریخته    تو باشی بدان گیتی آویخته
یکی گوش بگشای بر پندگو    به گفتار بدگوی غره مشو
نباید که از ما بدین کارزار    نکوهش بود در جهان یادگار
که این کشور هند ویران شود    کنام پلنگان و شیران شود
بپرهیز ازین جنگ و آویختن    به بیداد بر خیره خون ریختن
دل من بدین آشتی شاد کن    ز فام خرد گردن آزاد کن
ازین مرز تا پیش دریای چین    تو راباد چندانک خواهی زمین
همه مهر با جان برابر کنیم    تو را بر سرخویش افسر کنیم
ببخشیم شاهی به کردار گنج    که این تخت و افسر نیرزد به رنج
وگر چند بیداد جویی همه    پراگندن گرد کرده رمه
بدین گیتی اندر نکوهش بود    همین رابدان سر پژوهش بود
مکن ای برادر به بیداد رای    که بیداد را نیست با داد پای
فرستاده چون پیش طلخند شد    به پیغام شاه از در پند شد
چنین داد پاسخ که او را بگوی    که درجنگ چندین بهانه مجوی
برادر نخوانم تو را من نه دوست    نه مغز تو از دوده‌ی ما نه پوست
همه پادشاهی تو ویران کنی    چوآهنگ جنگ دلیران کنی
همه بدسگالان به نزد تواند    به بهرام روز اورمزد تواند
گنهکار هم پیش یزدان تویی    که بد نام و بد گوهر و بد خویی


همچنین مشاهده کنید