چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

قسمت اول (۴)


ای آنکه تو یوسف منی من یعقوب    ای آنکه تو صحت تنی من ایوب
من خود چه کسم ای همه را تو محبوب    من دست همی‌زنم تو پائی میکوب
٭٭٭
ای دل دو سه شام تا سحرگاه مخسب    در فرقت آفتاب چون ماه مخسپ
چون دلو درین ظلمت چه ره می‌کرد    باشد که برآئی به سر چاه مخسب
٭٭٭
ای روی ترا غلام گلنار مخسپ    وی رونق نوبهار و گلزار مخسب
ای نرگس پرخمار خونخوار مخسب    امشب شب عشرت است زنهار مخسب
٭٭٭
ای ماه چنین شبی تو مهوار مخسب    در دور درآ چو چرخ دوار مخسب
بیداری ما چراغ عالم باشد    یک شب تو چراغ را نگهدار مخسب
٭٭٭
این باد سحر محرم رازست مخسب    هنگام تفرع و نیاز است مخسب
بر خلق دو کون از ازل تا به ابد    این در که نبسته است باز است مخسب
٭٭٭
ای یار که نیست همچو تو یار مخسب    وی آنکه ز تو راست شود کار مخسب
امشب ز تو صد شمع بخواهد افروخت    زنهار تو اندریم زنهار مخسب
٭٭٭
بردار حجابها به یکبار امشب    یک موی ز هر دو کون مگذار امشب
دیروز حدیث جان و دل می‌گفتی    پیش تو نهیم کشته و زار امشب
٭٭٭
بی‌جام در این دور شرابست شراب    بی‌دود در این سینه کبابست کباب
فریاد رباب عشق از زحمه‌ی او است    زنهار مگو همین ربابست رباب
٭٭٭
بی‌طاعت دین بهشت رحمان مطلب    بی‌خاتم حق ملک سلیمان مطلب
چون عاقبت کار اجل خواهد بود    آزار دل هیچ مسلمان مطلب
٭٭٭
بیکار مشین درآ درآمیز شتاب    بیکار بدن به خور برد یا سوی خواب
از اهل سماع میرسد بانک رباب    آن حلقه‌ی ذاهل شدگانرا دریاب
٭٭٭
حاجت نبود مستی ما را به شراب    یا مجلس ما را طرب از چنگ و رباب
بی‌ساقی و بی‌شاهد و بی‌مطرب و نی    شوریده و مستیم چو مستان خراب
٭٭٭
خواب آمد و در چشم نبد موضع خواب    زیرا ز تو چشم بود پرآتش و آب
شد جانب دل دیدددلی چون سیماب    شد جانب تن دید خراب و چه خراب
٭٭٭
دانیکه چه میگوید این بانگ رباب    اندر پی من بیا و ره را دریاب
زیرا به خطا راه بری سوی صواب    زیرا به سال ره بری سوی جواب
٭٭٭
در چشم آمد خیال آن در خوشاب    آن لحظه کزو اشک همی رفت شتاب
پنهان گفتم براز در گوش دو چشم    مهمان عزیز است بیفزای شراب
٭٭٭
دل در هوس تو چون ربابست رباب    هر پاره ز سوز تو کبابست کباب
دلدار ز درد ما اگر خاموش است    در خاموشی دو صد جوابست جواب
٭٭٭
ساقی در ده برای دیدار صواب    زان باده که او نه خاک دیده است و نه آب
بیمار بدن نیم که بیمار دلم    شربت چه بود شراب در ده تو شراب
٭٭٭
سبحان‌الله من و تو ای در خوشاب    پیوسته مخالفیم اندر هر باب
من بخت توام که هیچ خوابم نبرد    تو بخت منی که برنیائی از خواب
٭٭٭
شب گردم گرد شهر چون باد و چو آب    از گشتن گرد شهر کس ناید خواب
عقل است که چیزها از موضع جوید    تمییز و ادب مجو تو از مست و خراب
٭٭٭
شب گشت درین سینه چه سوز است عجب    می‌پندارم کاول روز است عجب
در دیده‌ی عشق می‌نگنجد شب و روز    این دیده‌ی عشق دیده دوز است عجب
٭٭٭
علمی که ترا گره گشاید به طلب    زان پیش که از تو جان برآید به طلب
آن نیست که هست مینماید بگذار    آن هست که نیست مینماید به طلب
٭٭٭
گر آب حیات خوشگواری ای خواب    امشب بر ما کار نداری ای خواب
گر با عدد موی سر تست امشب    یکسر نبری و سر نخاری ای خواب
٭٭٭
گرم آمد عاشقانه و چست شتاب    برتافته روح او ز گلزار صواب
بر جمله‌ی قاضیان دوانید امروز    در جستن آب زندگی قاضی کاب
٭٭٭
گر می‌خواهی بقا و پیروز مخسب    از آتش عشق دوست میسوز مخسب
صد شب خفتی و حاصل آن دیدی    از بهر خدا امشب تا روز مخسب
٭٭٭
مستند مجردان اسرار امشب    در پرده نشسته‌اند با یار امشب
ای هستی بیگانه از این ره برخیز    زحمت باشد بودن اغیار امشب
٭٭٭
هستم به وصال دوست دلشاد امشب    وز غصه‌ی هجر گشته آزاد امشب
با یار بچرخم و دل میگوید    یارب که کلید صبح گم باد امشب
٭٭٭
یارب یارب به حق تسبیح رباب    کش در تسبیح صد سالست و جواب
یارب به دل کباب و چشم پرآب    جوشان‌تر از آنیم که در خم، شراب
٭٭٭
یاری کن و یار باش ای یار مخسب    ای بلبل سرمست به گلزار مخسب
یاران غریب را نگهدار مخسب    امشب شب بخشش است زنهار مخسب
٭٭٭
آب حیوان در آب و گل پیدا نیست    در مهر دلت مهر گسل پیدا نیست
چندین خجل از کیست خجل پیدا نیست    این راه بزن که ره به دل پیدا نیست
٭٭٭
آری صنما بهانه خود کم بودت    تا خواب بیامد و ز ما بر بودت
خوش خسب که من تا به سحر خواهم گفت    فریاد ز نرگسان خواب آلودت
٭٭٭
آسوده کسی که در کم و بیشی نیست    در بند توانگری و درویشی نیست
فارغ ز غم جهان و از خلق جهان    با خویشتنش بدره‌ی خویشی نیست
٭٭٭
آمد بر من چو در کفم زر پنداشت    چون دید که زر نیست وفا را بگذاشت
از حلقه‌ی گوش او چنین پندارم    کانجا که زر است گوش میباید داشت
٭٭٭
آن آتش ساده که ترا خورد و بکاست    آن ساده به از دو صد نگار زیبا است
آن آتش شهوت که چو صاف و ساده است    بنگر چه نگاران که از آن آتش خاست
٭٭٭
آن بت که جمال و زینت مجلس ماست    در مجلس ما نیست ندانیم کجاست
سرویست بلند و قامتی دارد راست    کز قامت او قیامت از ما برخاست
٭٭٭
آن پیش روی که جان او پیش صف است    داند که تو بحری و جهان همچو کفست
بی‌دف و نیی، رقص کند عاشق تو    امشب چه کند که هر طرف نای و دفست


همچنین مشاهده کنید