نیست از من عجب که: گستاخم |
|
که تو کردی باولم دسته |
|
گاه آرامیده و گه ارغنده |
|
گاه آشفته و گه آهسته |
|
منم خو کرده بر بوسش، چنان چون باز بر مسته |
|
چنان بانگ آرم از بوسش، چنان چون بشکنی پسته |
|
از مهر او ندارم بی خنده کام و لب |
|
تا سرو سبز باشد و بار آورد پده |
|
آتش هجر ترا هیزم منم |
|
و آتش دیگر ترا هیزم پده |
|
به جای هر گران مایه فرومایه نشانیده |
|
نمانیدست ساراوی و کرهی اوت مانیده |
|
گر نعمهای او چو چرخ دوان |
|
همه خوابست و خواب باد فره |
|
در راه نشابور دهی دیدم بس خوب |
|
انگشتهی او را نه عدد بود و نه مره |
|
جعدی سیاه دارد، کز کشی |
|
پنهان شود بدو در سرخاره |
|
کز شاعران نوندمنم و نوگواره |
|
یک بیت پرنیان کنم از سنگ خاره |
|
ای خون دوستانت به گردن، مکن بزه |
|
کس برنداشتست به دستی دو خربزه |
|
بتگک ازان گزیدهام این کازه |
|
کم عیش نیک و دخل بی اندازه |
|
یک سو کشمش چادر، یک سو نهمش موزه |
|
این مرده اگر خیزد، ورنه من و چلغوزه |
|
ناگاه برآرند ز کنج تو خروشی |
|
گردند همه جمله و بر ریش تو شاشه |
|
خوش آن نبیذ غارچی با دوستان یکدله |
|
گیتی به آرام اندرون، مجلس به بانگ و ولوله |
|
ماه تمامست روی دلبرک من |
|
وز دو گل سرخ اندر و پر گاله |
|
ای بار خدای، ای نگار فتنه |
|
ای دین خردمند را تو رخنه |
|
بزرگان جهان چون بند گردن |
|
تو چون یاقوت سرخ اندر میانه |
|
زلفینک او نهاده دارد |
|
بر گردن هاروت زاو لانه |
|
ندارد میل فرزانه به فرزند و به زن هرگز |
|
ببرد نسل این هر دو، نبرد نسل فرزانه |
|
ایا خورشید سالاران گیتی |
|
سوار رزم ساز و گرد نستوه |
|
گه ارمندهای و گه ارغندهای |
|
گه آشفتهای و گه آهستهای |
|
مهر جویی ز من و بی مهری |
|
هده خواهی ز من و بیهدهای |
|
بر تو رسیده بهر دل تنگ چارهای |
|
از حال من ضعیف بیندیش چارهای |
|
گه در آن کندز بلند نشین |
|
گه بدین بوستان چشم گشای |
|
کار بوسه چو آب خوردن شور |
|
بخوری بیش، تشنهتر گردی |
|
بتا، نخواهم گفتن تمام مدح ترا |
|
به شرم دارد خورشید اگر کنم سپری |
|
من کنم پیش تو دهان پر باد |
|
تا زنی بر لبم تو زابگری |
|
باغ ملک آمد طری از رشحهی کلک وزیر |
|
زان که افشک میکند مر باغ و بستان را طری |
|
چه نیکو سخن گفت؟ یاری بیاری |
|
که: تا کی کشم از خسر ذل و خواری؟ |
|
نیل دمنده تویی به گاه عطیت |
|
پیل دمنده به گاه کینه گزاری |
|
مرا با تو بدین باب تاب نیست |
|
که تو راز به از من به سر بری |
|
آهو ز تنگ کوه بیامد به دشت و راغ |
|
بر سبزه باده خوش بود اکنون، اگر خوری |
|
از خر و پالیک آن جای رسیدم که همی |
|
موزهی چینی میخواهم و اسب تازی |
|
جهانا، همانا کزین بیگناهی |
|
گنه کار ماییم و تو بی کنازی |
|
به جمله خواهم یک ماهه بوسه از تو، بتا |
|
به کیچ کیچ نخواهم که فام من توزی |
|
ای آن که از عشق تو اندر جگر خویش |
|
آتشکده دارم سد و بر هر مژه ای ژی |
|
ازو بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی |
|
به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی؟ |
|
شدم پیر بدین سان و تو هم خود نه جوانی |
|
مرا سینه پر انجوخ و تو چون چفته کمانی |
|
زر خواهی و ترنج، اینک این دو رخ من |
|
می خواهی و گل و نرگس، از آن دو رخ جوی |
|
سروست آن یا بالا؟ ماهست آن یا روی؟ |
|
زلفست آن یا چوگان؟ خالست آن یا گوی؟ |
|
آمد این نوبهار توبه شکن |
|
پرنیان گشت باغ و برزن و کوی |
|
شاعر شهید و شهره فرالاوی |
|
وین دیگر به جمله همه راوی |
|
جز برتری ندانی، گویی که آتشی |
|
جز راستی نجویی، ماناتر از وی |
|
ای مایهی خوبی و نیک نامی |
|
روزم ندهد بی تو روشنایی |
|