چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

رباعیات (۲)


از الفت درد اگرچه کلفت داری    صد شکر که بر علاج قدرت داری
آن پای که بر بستر درد است امروز    فرداست که در رکاب صحت داری
٭٭٭
آزار تو دور از تن زیبای تو باد    بهبود تو خاطر اعدای تو باد
ای سیم بدن    آشوب فکن
تا درد ز پای تو شود بر چیده    هر سر که بود فتاده در پای تو باد
ای نخل نراد    اول سر من
٭٭٭
نواب کز و نیم مه و سال جدا    این عیدم از آن قبله‌ی آمال جدا
امروز که طوف کعبه فرض است و ضرور    من مانده‌ام از کعبه‌ی اقبال جدا
٭٭٭
ای گشته وثاق کمترین مولایت    پرنور ز نعلین فلک فرسایت
پا اندازی به رنگ رخساره‌ی تو    آورده ز خجلت که کشد در پایت
٭٭٭
سلطان جهان که ماه تا ماهی ازوست    وین زینت و زیب چرخ خرگاهی ازوست
در روضه‌ی سلطنت چو نخلست قدش    کارایش تشریف شهنشاهی ازوست
٭٭٭
اسلام که گم کرده ز دل آرامم    بسیار خطر دارد ازو اسلامم
ز آن آفت دین که هست اسلامش نام    ترسم که به کافری برآید نامم
٭٭٭
آن طره چو دارم من بدنام ز دست    سررشته‌ی دین رفت به ناکام ز دست
تاتاری از آن سلسله در دستم بود    یک باره به داده بودم اسلام ز دست
٭٭٭
در کعبه قدم نهاده‌ام وای به من    دور از ره دین فتاده‌ام وای به من
از وسوسه‌ی عشق مسلمان سوزی    اسلام ز دست داده‌ام وای به من
٭٭٭
اسلام که صید اهل ایمان فن اوست    دام دل و دین طرز نگه کردن اوست
خون دل عاشقان که صید حرمند    در گردن آهوان صید افکن اوست
٭٭٭
اسلام مگو آفت ایام است این    افت چه بلای صبر و آرام است این
کفر آمد و داد خاک ایمان بر باد    از قوت اسلام چه اسلام است این
٭٭٭
اسلام مرا ای دل دیندار ببین    در صورت او قدرت جبار ببین
چشمش که کشیده تیغ مژگانش بنگر    گردن زن آهوان تاتار ببین
٭٭٭
چیزی که به گل داده خدا زیبائیست    وان نیز که داده سرور ار عنائیست
اما به تو آن چه داده از پا تا سر    اسباب یگانگی و بی‌همتائیست
٭٭٭
ای شمع سرا پرده‌ی شاهنشاهی    سرگرم تو ذرات ز مه تا ماهی
گر پرده ز چهره افکنی برخیزد    بانگ از عرب و عجم که ماهی ماهی
٭٭٭
آن دست که نخل قد آدم ریزد    نخلی به نزاکت قدت کم ریزد
گر نازکیت به سر و آزاد دهند    چون باد صبا بجنبد از هم ریزد
٭٭٭
ای جلوه‌ات از قامت چابک نازک    وی نخل قد تو را تحرک نازک
از بس که لطیفی قدمت‌تر نشود    گر به خرامی بر آب نازک نازک
٭٭٭
در بزم حکیمان ز می شورانگیز    نی‌تاب نشستن است و نی پای گریز
از بهر من تنگ سراب ای ساقی    مینا به سر پیاله کج‌دار و مریز
٭٭٭
گفتم چو رسد کوکبه‌ی دولت تو    بیش از همه بندم کمر خدمت تو
بی‌طالعیم لباس صحت بدرید    تا زود نیابم شرف صحبت تو
٭٭٭
سقا پسرا خسته دل از دست توام    بیمارتر از چشم سیه مست توام
سر از قدم تو برندارم شب و روز    ماننده باد مهره پا بست توام
٭٭٭
سلاخ که آدمی کشی شیوه‌ی اوست    چون ریزش خون دوست می‌دارد دوست
گر سر ببرد مرا نه پیچم گردن    ور پوست کند مرا نگنجم در پوست
٭٭٭
سلاخ که ساختی به پردانی خویش    کار همه جز عاشق زندانی خویش
می‌میرم از انتظار کی خواهی کرد    سلاخی گوسفند قربانی خویش
٭٭٭
گیرم که به چشم خلق پوید دشمن    با من ره غالبیت اندر همه فن
با این چه کند که خود یقین می‌داند    کو مغلوبست و غالب مطلق من
٭٭٭
از لطف تو سهل است کرم ورزیدن    چشم از گنه بی گنهان پوشیدن
دعوی نکنم که بی گناهم اما    دارم گنهی که می‌توان بخشیدن
٭٭٭
چون مهر تو میتوان نهان ورزیدن    باید ز چه رسوای جهان گردیدن
گوئی که نمی‌توانیم دید آری    با غیر تو را نمی‌توانم دیدن
٭٭٭
خواهم که شبی محو جمال تو شوم    نظارگی بزم وصال تو شوم
وانگاه به یاد شمع رویت همه عمر    بنشینم و فانوس خیال تو شوم
٭٭٭
آن شوخ که چشم مردمی دارم ازو    گفتم به نظاره کام بردارم ازو
نادیده رخش تمام رفتم از کار    وز نیم نفس تمام شد کارم ازو
٭٭٭
روزی که دلم خیال ابروی تو بست    وز ناز به من نمودی آن نرگس مست
تیری ز کمان خانه ابروی تو جست    در سینه‌ی من تا پروسوفار نشست
٭٭٭
گاه از همه وجه طامعم می‌دانند    گاه از همه باب حاتمم می‌دانند
می‌آمی‌زند راستی را به دروغ    آنها که زبان به این و آن می‌رانند
٭٭٭
بنیاد دو بینی چو شد از عشق خراب    وان چشم دو بین که بود هم رفت به خواب
دادیم هزار بوسه بر یک سده    کردیم هزار سجده در یک محراب
٭٭٭
این بستر خستگی که انداخته‌ام    بروی ز تب هجری تو بگداخته‌ام
ابروی تو لیک در نظر محرابیست    کز سجده آن به فرقتت ساخته‌ام


همچنین مشاهده کنید