جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

الا ای برآورده چرخ بلند


الا ای برآورده چرخ بلند    چه داریی به پیری مرا مستمند
چو بودم جوان در برم داشتی    به پیری چرا خوار بگذاشتی
همی زرد گردد گل کامگار    همی پرنیان گردد از رنج خار
دو تا گشت آن سرو نازان به باغ    همان تیره گشت آن گرامی چراغ
پر از برف شد کوهسار سیاه    همی لشکر از شاه بیند گناه
به کردار مادر بدی تاکنون    همی ریخت باید ز رنج تو خون
وفا و خرد نیست نزدیک تو    پر از رنجم از رای تاریک تو
مرا کاچ هرگز نپروردییی    چو پرورده بودی نیازردییی
هرانگه که زین تیرگی بگذرم    بگویم جفای تو با داورم
بنالم ز تو پیش یزدان پاک    خروشان به سربر پراگنده خاک
چنین داد پاسخ سپهر بلند    که ای مرد گوینده‌ی بی‌گزند
چرا بینی از من همی نیک و بد    چنین ناله از دانشی کی سزد
تو از من به هر باره‌یی برتری    روان را به دانش همی پروری
بدین هرچ گفتی مرا راه نیست    خور و ماه زین دانش آگاه نیست
خور و خواب و رای و نشست ترا    به نیک و به بد راه و دست ترا
ازان خواه راهت که راه آفرید    شب و روز و خورشید و ماه آفرید
یکی آنک هستیش را راز نیست    به کاریش فرجام و آغاز نیست
چو گوید بباش آنچ خواهد به دست    کسی کو جزین داند آن بیهده‌ست
من از داد چون تو یکی بنده‌ام    پرستنده‌ی آفریننده‌ام
نگردم همی جز به فرمان اوی    نیارم گذشتن ز پیمان اوی
به یزدان گرای و به یزدان پناه    براندازه زو هرچ باید بخواه
جز او را مخوان گردگار سپهر    فروزنده‌ی ماه و ناهید و مهر
وزو بر روان محمد درود    بیارانش بر هر یکی برفزود


همچنین مشاهده کنید