چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

بیکار دلی باشد کو را نبود دردی


بیکار دلی باشد کو را نبود دردی    کاهل فرسی باشد کزوی نجهد گردی
دردی که بود از عشق جانم به فدای آن    خود جان نبود شیرین بی ذوق چنان دردی
شبها منم و شمعی هم سوخته و هم مست    گه مرده و گه زنده آهی و دمی سردی
شد وقت گل و روزی فریاد که ننشینی    یک دم چو گل سرخی در پیش گل زردی
زانگه که غمت در دل چون حرص بخیلان شد    دارم همه شب چشمی چون دست جوان‌مردی
گفتم که غمت آخر تا چند خورد خسرو    خندید که عاشق را به زین نبود خوردی
خون ریز که گر بپوشدت کس    در هر مژه صد جواب داری
گفتی کنمت به غمزه بسمل    بسم‌الله اگر شتاب داری
عشقی که نه جان دهند در وی    بازی باشد نه عشق بازی
بیرون بیا در آفتاب آزرده می‌گردد تنت    یا روی خود با روی او نسخه‌ی مقابل می‌کنی؟


همچنین مشاهده کنید