جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

چرا ز اندیشه ای بیچاره گشتی


چرا ز اندیشه ای بیچاره گشتی    فرورفتی به خود غمخواره گشتی
تو را من پاره پاره جمع کردم    چرا از وسوسه صدپاره گشتی
ز دارالملک عشقم رخت بردی    در این غربت چنین آواره گشتی
زمین را بهر تو گهواره کردم    فسرده تخته گهواره گشتی
روان کردم ز سنگت آب حیوان    به سوی خشک رفتی خاره گشتی
تویی فرزند جان کار تو عشق است    چرا رفتی تو و هرکاره گشتی
از آن خانه که تو صد زخم خوردی    به گرد آن در و درساره گشتی
در آن خانه که صد حلوا چشیدی    نگشتی مطمن اماره گشتی
خمش کن گفت هشیاریت آرد    نه مست غمزه خماره گشتی


همچنین مشاهده کنید