جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

آمدم تا رو نهم بر خاک پای یار خود


آمدم تا رو نهم بر خاک پای یار خود    آمدم تا عذر خواهم ساعتی از کار خود
آمدم کز سر بگیرم خدمت گلزار او    آمدم کتش بیارم درزنم در خار خود
آمدم تا صاف گردم از غبار هر چه رفت    نیک خود را بد شمارم از پی دلدار خود
آمدم با چشم گریان تا ببیند چشم من    چشمه‌های سلسبیل از مهر آن عیار خود
خیز ای عشق مجرد مهر را از سر بگیر    مردم و خالی شدم ز اقرار و از انکار خود
زانک بی‌صاف تو نتوان صاف گشتن در وجود    بی تو نتوان رست هرگز از غم و تیمار خود
من خمش کردم به ظاهر لیک دانی کز درون    گفت خون آلود دارم در دل خون خوار خود
درنگر در حال خاموشی به رویم نیک نیک    تا ببینی بر رخ من صد هزار آثار خود
این غزل کوتاه کردم باقی این در دل است    گویم ار مستم کنی از نرگس خمار خود
ای خموش از گفت خویش و ای جدا از جفت خویش    چون چنین حیران شدی از عقل زیرکسار خود
ای خمش چونی از این اندیشه‌های آتشین    می‌رسد اندیشه‌ها با لشکر جرار خود
وقت تنهایی خمش باشند و با مردم بگفت    کس نگوید راز دل را با در و دیوار خود
تو مگر مردم نمی‌یابی که خامش کرده‌ای    هیچ کس را می‌نبینی محرم گفتار خود
تو مگر از عالم پاکی نیامیزی به طبع    با سگان طبع کلودند از مردار خود


همچنین مشاهده کنید