سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

خاک آن کس شو که آب زندگانش روشنست


خاک آن کس شو که آب زندگانش روشنست    نیم نانی دررسد تا نیم جانی در تنست
گفتمش آخر پی یک وصل چندین هجر چیست    گفت آری من قصابم گردران با گردنست
دی تماشا رفته بودم جانب صحرای دل    آن نگنجد در نظر چه جای پیدا کردنست
چشم مست یار گویان هر زمان با چشم من    در دو عالم می‌نگنجد آنچ در چشم منست
رو فزون شو از دو عالم تا بریزم بر سرت    آنچ دل را جان جان و دیدگان را دیدنست
ذره ذره عاشقانه پهلوی معشوق خویش    می‌زند پهلو که وقت عقد و کابین کردنست
اندر آن پیوند کردن آب و آتش یک شده‌ست    غنچه آن جا سنبلست و سرو آن جا سوسنست
زیر پاشان گنج‌ها و سوی بالا باغ‌ها    بشنو از بالا نه وقت زیر و بالا گفتنست
من اگر پیدا نگویم بی‌صفت پیداست آن    ذوق آن اندر سرست و طوق آن در گردنست
شمس تبریزی تو خورشیدی چه گویم مدح تو    صد زبان دارم چو تیغ اما به وصفت الکنست


همچنین مشاهده کنید