جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

حکایت آن پادشاه و وصیت کردن او سه پسر خویش را کی دری...


بود شاهی شاه را بد سه پسر    هر سه صاحب‌فطنت و صاحب‌نظر
هر یکی از دیگری استوده‌تر    در سخا و در وغا و کر و فر
پیش شه شه‌زادگان استاده جمع    قرة العینان شه هم‌چون سه شمع
از ره پنهان ز عینین پسر    می‌کشید آبی نخیل آن پدر
تا ز فرزند آب این چشمه شتاب    می‌رود سوی ریاض مام و باب
تازه می‌باشد ریاض والدین    گشته جاری عینشان زین هر دو عین
چون شود چشمه ز بیماری علیل    خشک گردد برگ و شاخ آن نخیل
خشکی نخلش همی‌گوید پدید    که ز فرزندان شجر نم می‌کشید
ای بسا کاریز پنهان هم‌چنین    متصل با جانتان یا غافلین
ای کشیده ز آسمان و از زمین    مایه‌ها تا گشته جسم تو سمین
عاریه‌ست این کم همی‌باید فشارد    کانچ بگرفتی همی‌باید گزارد
جز نفخت کان ز وهاب آمدست    روح را باش آن دگرها بیهدست
بیهده نسبت به جان می‌گویمش    نی بنسبت با صنیع محکمش


همچنین مشاهده کنید