جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

طاووس مغرور


طاووس مغرور
طاووس مغرور باز هم با ناز و کرشمه در حالیکه پرهایش را باز کرده بود وارد جنگل شد.
آقا خرسه را دید ، اما به او سلام نکرد .
خانم خرگوشه را دید، رویش را از او برگرداند .
سنجاب کوچولو را دید ، به او اخم کرد .
طاووس مغرور خیال می کرد که چون پرهای زیبایی دارد پس بهترین و زیباترین حیوان جنگل است و باید تمام حیوانات جنگل را به او احترام بگذارند .
در یک شب سرد پاییزی آسمان برق شدیدی زد و درختی که کنار خانه طاووس مغرور بود ، آتش گرفت و پرهای زیبای طاووس مغرور نیز در آتش سوخت.
صبح آن روز وقتی طاووس مغرور از خواب بیدار شد دید که تمام پرهایش سوخته اند و حتی پرهای روی سرش هم از دست رفته اند و او مانده است و یک جفت پای زشت .
طاووس مغرور نمی دانست با چه رویی وارد جنگل شود ، او که تا به حال این همه به پرهای زیبایش می بالید حالا آنها را از دست داده بود و فکر می کرد که حتماً حیوانات جنگل با دیدن بدن بدون پر او شروع به خندیدن خواهند کرد .
آن روز طاووس مغرور وارد جنگل نشد ، غافل از این که کلاغ فضول خبر سوختن پرهای طاووس را به همه حیوانات جنگل داده بود .
بعد از ظهر آن روز طاووس مغرور در حالیکه کنار رودخانه نشسته بود و از ناراحتی گریه می کرد ناگهان حیوانات جنگل را دید که همه به دیدن او آمده اند و برای او لباسی از برگ و گل درختان آورده اند تا او کمتر غصه بخورد .
طاووس با دیدن حیوانات بسیار خوشحال شد و از رفتار گذشته خود پشیمان شد و از آنها معذرت خواهی کرد .
منبع : نونهال


همچنین مشاهده کنید