شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

ترس، بزرگ‌ترین دروغ


ترس، بزرگ‌ترین دروغ
ملانصرالدین نیمه‌شب از عیادت یکی از اهالی دهکده مجاور برمی‌گشت. او مجبور بود در جاده‌ای تاریک راه برود تا به خانه برسد. آن جاده به واسطه مارهای زهرآگین و کشنده‌اش در میان اهالی دهکده شهرت زیادی داشت. و این مرد بیچاره ترسیده بود و هر قدمی که برمی‌داشت در این فکر بود که: ”اگر ماری سر راهم قرار بگیرد چه؟“
حتی فکر رویاروئی با مار نیز لرزه بر اندامش می‌انداخت.
به ناگهان در تاریکی شب ملانصرالدین چیزی بزرگ و ضخیم را دید که وسط جاده چنبره زده بود، فریاد زد: ”مار، مار!“ سپس پا به فرار گذاشت و فریاد زد: ”کمک، کمک! کسی به کمکم بیاید! چیزی نمانده این مار زهرآگین مرا بکشد!“ یکی از روستائیان که از قضا از همان حوالی رد می‌شد، صدای ملانصرالدین را شنید و دوان‌دوان به‌طرف صدا آمد.
وقتی به آن‌جا رسید، پرسید: ”دوست من چه شده؟“ ملانصرالدین ترسان و لرزان انگشت خود را که می‌لرزید به سمت مار گرفت و گفت: ”آن‌جا یک مار است.“
روستائی که از قضا فانوسی در دست داشت با احتیاط تمام به سایه‌ای که در وسط جاده بود نزدیک شد و یک کلاف طناب را دید که یکی از روستائیان سهواً وسط جاده انداخته و رفته بود.
● نکته: زندگی پر از طناب‌هائی است که مار دیده می‌شوند و شای سر راه ما گذاشته شده‌اند تا جرأت و شهامت ما را محک بزنند. هنگامی‌که با آن‌چه خطرناک و تهدیدکننده به‌نظر می‌رسد روبه‌رو می‌شویم واکنش طبیعی و معمول این است که بترسیم. راه حل این نیست که سعی کنیم از سر ترس خودمان خلاص شویم چراکه ترس هیچ‌گاه از بین نمی‌رود. راه‌ حل درست این است که بخواهیم با ترس خود به گونه‌ای متفاوت برخورد کنیم. ترس سرزندگی و نشاط را از شما می‌رباید. بیاموزید که جرأت و شهامتتان را، از ترستان قوی‌تر سازید.
منبع : مجله موفقیت


همچنین مشاهده کنید