جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

کودک و فرشته


کودک و فرشته
کودکی که آماده‌ تولد بود نزد خدا رفت و پرسید:می‌گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید. اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه میتوانم برای زندگی به آنجا بروم؟
خداوند پاسخ داد: از بین تعداد بسیاری از فرشتگان من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام. او از تو نگهداری خواهد کرد.
اما کودک که هنوز مطمئن نبود که می‌خواهد برود یا نه گفت: اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.
خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود .
کودک ادامه داد: من چطور میتوانم بفهمم مردم چه می‌گویند وقتی زبان آنها را نمیدانم.
خداوند او را نوازش کرد و گفت:فرشته‌ تو زیباترین وشیرین‌ترین واژه‌هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.
کودک با ناراحتی گفت: وقتی می‌خواهم با شما صحبت کنم چه کنم ؟
اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت:فرشته‌ات دستهایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد خواهد داد که چگونه دعا کنی.
کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده‌ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی میکنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟ فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد. حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.
کودک با نگرانی ادامه داد: اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی‌توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود.
خداوند لبخند زد و گفت:فرشته ات همیشه درباره‌ من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود.
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صدایی از زمین شنیده میشد.کودک می‌دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند. او یک سوال دیگر هم از خدا پرسید:خدایا من همین حالا می‌روم، لطفا نام فرشته ام را به من بگو.
خداوند شانه‌ی او را نوازش کرد و پاسخ داد:به راحتی میتوانی او را مادر صدا بزنی.
منبع : سیمرغ


همچنین مشاهده کنید