جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

پدر ! بی تو مانند دریای تهی از آبم


پدر ! بی تو مانند دریای تهی از آبم
وقتی حس كوچكی بودم در بطن مادرم، تو انتظار را به معنای واقعی كلمه احساس كردی و باید صبر می كردی كه روزی مرا در آغوش گیری.
لحظه ای كه از پوسته ام برون آمدم، لحظه شكفتن تو بود، تو امتداد وجودت را حس كردی و حیات جاودانه گرفتی، رضایتت با هیاهوی من تبلور حسی زیبا در به اوج رسیدنت و تولدم، طلوعی دوباره برای درخشش است.
مرا در آغوش مهربانت چنان می فشردی كه گویی زمان برایت معنا ندارد و آرزومندانه غرق در نگاهم، انعكاس رشدی دوباره برای روئیدنم بودی. مهر عشق را بر پیشانیت سائیدی و مردانه پیمانت را دوباره تجدید كردی و این بار راسخ تر از گذشته در برابر سختی ها قد برافراشتی و سایبانت را حجاب تنم كردی. بعد از كلام نگاهم، روزی كه هشیارتر شدم تو بی صبرانه منتظر كلمه ای بودی كه استواریت آشكارتر شود، و من بی فكر و تأمل، با حس نیاز و عشق، ذاتم را به تو پیوند دادم و تو را پدر نامیدم. با مكیدن شیره جان مادرم، نگاهم در جست وجوی مردی بود كه ابتدا تا چشم باز كردم تو را دیدم و حالا نخستین جرقه های توجه ات را می خواستم. در بازی هایم قصه نشستن بر زانوان و گرمی دستانت و لمس و بوئیدنت تكرار می شد و من این رضایت را نه عادت بلكه از انوار محبتت دریافت كردم و وقتی بزرگتر شدم واژه مقدس عشق را نه به لیلی و مجنون بلكه به تو متصل كردم چون بی قید و شرط بودی و بی تو پدر، وقتی با غم و حسرت آشنا شدم، حیرتم را از زندان محنت رها كردی و شانه هایت را تكیه گاهی برای رنجش درونم قرار دادی تا ترسم تبدیل به شادی وجودم شود .
با تو با تاجی بر سر شاهزاده قصه هایت هستم و بی تو نورم بی فروغ است . در موقع ناخوشی ام ، نگاهت یعقوب وار به دنبال یوسف گمشده ، زمان را می كاود تا دوباره حلاوت خنده هایم را ببیند. در برابر طعنه های بدخواهان سپری بودی كه لذت آن را هر لحظه می خواستم حس كنم با تو همه جان و وجودم از جام محبتت پر بود و بی تو مستیم، سرگشتگی وجود بود و بس. تو كلام خدا را به من آموختی و ذره قدرت لایتناهی را در وجودم كاشتی. چون به قدرت رسیدم باز مرا رها نكردی تا مگر كبر و غرور غم ضعیفم نكند و با تجربه سالیان اندوخته ات مرا به راهی مستقیم سوق دادی. در موقع سختی، بیچارگی را چشیدی اما طعم تلخ آن را برایم شیرین تر از عسل چشاندی. در راه عشق بی منت مرا رهسپار خانه عشاق كردی، گر چه تنهائیت رنج بی پایان بود اما خوشبختی را برایم آرزو كردی. كودكانم، تولدی دوباره برایت بود و بذر وجودت روئیدن گرفت. پدرم، عزیز تر از جانم، وقتی زمان تو را از من گرفت خلأ وجودم هیچ گاه پر نشد و اگر خاطراتت نبودند، بیابانی بودم تهی حتی از خاك و خاشاك. وقتی در خاك آرمیدی و روحت به ابدیت پیوست زمزمه كنان گفتم: «پدر بی تو مانند دریای تهی از آبم.»

ك. اعتمادی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید