شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

پدر مقدس


پدر مقدس
روزی روزگاری در سرزمینی دوردست، دو برادر زندگی می‌کردند. این دو برادر، با وجود اینکه انسان‌های خوبی بودند، ولی عادت بسیار زشتی داشتند که از اموال مردم، دزدی می‌کردند و این کار را آنقدر ادامه دادند تا اینکه یک روز که داشتند گوسفندان یکی از کشاورزان محلی را می‌دزدیدند، توسط آن کشاورز دستگیر شدند.
مردم محل، تصمیم گرفتند برای اینکه همه مردم این دو برادر را بشناسند و بدانند که دزدی کرده‌اند، بر روی پیشانی آنان داغ بزنند تا این علامت، همیشه با آنان باشد. یکی از برادر‌ان از داغی که به پیشانی‌اش زده بودند، چنان شرمسار شد که فرار کرد و از آن دیار رفت؛ ولی برادر دیر، تصمیم گرفت بماند و بکوشد تا با کمک به دیگر روستائیان، خلافش را جبران کند.
روستائیان در ابتدا به او بدبین بودند و رغبتی نداشتند سروکارشان به او بیفتد؛ ولی او مصمم بود خطایش را جبران کند. هر وقت کسی بیمار می‌شد، به نزدش می‌رفت و سعی می‌کرد باخوراندن سوپ، پرستاری و نوزاش کردن، از بیمار مراقبت کند یا اینکه وقتی برای کسی کاری پیش می‌آمد، جوان حاضر می‌شد تا کمک کند و برایش فرقی نمی‌کرد که آن فرد، فقیر است یا دارا و در ازاء این کارها، هیچ وقت مزدی دریافت نمی‌کرد.
سال‌ها بعد، مسافری به آن روستا آمد در غذاخوری، پیرمرد عجیبی را دید که داغی بر پیشانی دارد و در آن نزدیکی نشسته بود. مرد غریبه متوجه شد که هرکدام از روستائیان که از کنار پیرمرد رد می‌شود؛ به او اظهار احترام و محبت می‌کند. مرد غریبه سخت کنجکاو شد از صاحب غذاخوری پرسید: ”داغ عجیب بر روی پیشانی آن پیرمرد چه مفهومی دارد؟“ صاحب غذاخوری گفت: ”نمی‌دانم؛ این داغ سال‌هاست که بر پیشانی او زده شده، ولی گمان می‌کنم، علامت ”تقدس“ است“.

بهادر پورزاد
منبع : مجله شادکامی و موفقیت


همچنین مشاهده کنید