پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا
به همه کوزههای شکسته!
یک سقا در هند، دو کوزهٔ بزرگ داشت که آنها را به دو سر میلهای آویزان میکرد و روی شانههایش میگذاشت. در یکی از کوزهها ترک کوچکی وجود داشت. بنابراین، کوزهٔ سالم همیشه بیشترین مقدار آب را از رودخانه به خانهٔ ارباب میرساند، ولی کوزهٔ شکسته فقط نصف این مقدار را حمل میکرد.
به مدت دو سال، این کار هر روز ادامه داشت و سقا فقط یک کوزه و نصفی آب را به خانهٔ ارباب میرساند. کوزهٔ سالم به موفقیت خودش افتخار میکرد، موفقیت در رسیدن به هدفی که بهمنظور آن ساخته شده بود.
اما کوزهٔ شکسته، بیچاره از نقص خود شرمنده بود و از اینکه تنها میتوانست نیمی از کار خود را انجام دهد، ناراحت بود. بعد از دو سال، روزی در کنار رودخانه، کوزهٔ شکسته به سقا گفت: ”من از خودم شرمندهام و میخواهم از تو معذرتخواهی کنم“ سقا پرسید: ”چه میگوئی؟ از چه چیزی شرمنده هستی؟“ کوزه گفت: ”در این دو سال من تنها توانستهام نیمی از کاری را که باید، انجام دهم. چون ترکی که در من وجود داشت، باعث نشتی آب در راه بازگشت به خانهٔ ارباب میشد. به همین خاطر، تو با همه تلاش یکه کردی، به نتیجهٔ مطلوب نرسیدی“.
سقا دلش برای کوزهٔ شکسته سوخت و با همدردی گفت: ”از تو میخواهم در مسیر بازگشت به خانهٔ ارباب، به گُلهای زیبای کنار راه توجه کنی“.
در حین بالا رفتن از تپه، کوزه شکسته خورشید را نگاه کرد که چگونه گلهای کنار جاده را گرما میبخشد و این موضوع، او را کمی شاد کرد اما در پایان راه باز هم احساس ناراحتی میکرد. چون باز هم نیمی از آب، نشت کرده بود. برای همین دوباره از صاحبش عذرخواهی کرد، سقا گفت: ”من از ترک تو خبر داشتم و از آن استفاده کردم. من در کناره راه، گُلهائی کاشتم که هر روز وقتی از رودخانه برمیگشتیم، تو به آنها آب دادهای برای مدت دو سال، من با این گلها خانهٔ اربابم را تزئین کردهام. بدون وجود تو، خانهٔ ارباب تا این حد زیبا نمیشد؟
منبع: هفده داستان کوتاهِ کوتاه“ گزیده و ترجمه ”سارا طهرانیان“
به انتخاب: منظر مرادخانی
منبع : مجله شادکامی و موفقیت
همچنین مشاهده کنید