جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

گام‌های موازی دو نسل


گام‌های موازی دو نسل
انگار همین دیروز بود که من و دختر دست در دست هم قدم می‌زدیم. بیشتر مواقع نگران بودیم که همدیگر رو گم نکنیم. خسته می‌شد و عقب می‌موند. برای این‌که گمش نکنم می‌گفتم: ”تو همیشه جلوتر از من باش! طوری‌که بتونم راحت ببینمت!“ اما باز هم جاش پشت سر من بود و من حس می‌کردم خیلی از اون جلوترم. جواب هر سئوالی رو که داشت می‌دونستم. هر کاری می‌خواست می‌توانستم براش انجام بدم. هر چی می‌خواست می‌توانستم براش بخرم. اگه نمی‌خریدم یا انجام نمی‌دادم فقط به خاطر این بود که نمی‌خواستم. اون هم خیلی خوب اینو می‌فهمید. هر چی می‌گفتم می‌پوشید. معمولاً هر چی می‌پختم می‌خورد و من متوجه گذر لحظه‌ها نبودم. از من خدمت و از اون اطاعت.
یه وقتی‌که من نمی‌دونم کی بود دخترم از من عبور کرد و جلو افتاد. نه اون‌قدر که من می‌خواستم همون قدر که خودش می‌خواست. تا مدت‌ها مات و مبهوت، مرتب پشت سرم رو نگاه می‌کردم. فکر می‌کردم هنوز اون‌جاست. غافل از این‌که اون‌قدر جلو رفته که من نمی‌تونم ببینمش.
دیگه معنی لغت‌های انگلیسی رو که می‌پرسید نمی‌دونستم. آن‌قدر لغت‌ها و اصطلاحات جدید یاد گرفته بود که گیج می‌شدم. وقتی یه پس‌ورد گذاشت رو کامپیوتر و همون‌طور که من نمی‌گذاشتم پس‌وردم رو بدونه، نگذاشت بفهمم پس‌وردش چیه، چه حرف‌هائی رو به دوستاش گفت و به من نگفت. فهمیدم فاصله ما چقدر زیاده! دیگه نه اون دقیقاً اون طوریه که من می‌خوام و نه من اون جوریم که اون می‌خواد. آخه حالا بزرگ شده و می‌دونه چی می‌خواد چی نمی‌خواد؟
مدت زیادیه با هم قدم نزدیم. شاید فاصله‌مون این فرصت رو نداده. حالا متوجه شدم دخترم بیشتر از همه نیاز داره دست در دست هم قدم بزنیم. حالا این سئوال برای من مطرح شده چه‌طور تا فرصت باقیه بتونیم با هم قدم بزنیم. چه‌طور با هم هماهنگ باشیم. یه مدتی فکر می‌کردم تنها راهش اینه که من هم سرعت بگیرم، اما نشد و بعد فهمیدم اگه تا ابد من جلو باشم نسل بشر پیشرفت نمی‌کنه. بچه‌ها باید از پدر و مادرشون سبقت بگیرند.
تا وقتی راهمون یکیه، تو یه خونه زندگی می‌کنیم، اهداف مشترکی داریم و شرایط یکسانی رو تجربه می‌کنیم می‌تونیم با هم هماهنگ باشیم. همان‌طور که وقتی دختر کوچیک بود، هماهنگ بودیم اما نه هماهنگی یک مادر و فرزند که هر چی مادر بگه فرزند بپذیره یا هر چی فرزند بگه مادر بپذیره. یک ارتباط منطقی با حفظ موجودیت هر دو طرف. یک رابطه برنده ـ برنده. لازم نیست یکسره من خدمت و اون هم در جواب، اطاعت. می‌تونیم هر دو خدمت کنیم، هر دو اطاعت.
و حالا من و دخترم همدیگر رو پذیرفتیم. با شناخت عقاید، افکار، احساسات و توانائی‌ها. مادر بودن من و فرزند بودن او باعث می‌شه مواردی رو رعایت کنه و این احتمال زمین خوردنش رو کم می‌کنه. می‌دونه برای رفتن به‌جائی باید از ما اجازه بگیره. ما هم می‌دونیم برای رفتن به‌جائی نباید مجبورش کنیم. تصمیم با اونه، تٲیید با ما.
حالا بدون نگرانی پذیرفتم که تربیت فرزند حتی وقتی رشدش سریع می‌شه و به نوجوانی می‌رسه، امکان‌پذیره. گاهی اوقات راحت‌تره، چون می‌توانی با منطق باهاش صحبت کنی. گر چه ممکنه بعضی مواقع حرفات رو نپذیره. اما باید این اطمینان رو بهش بدی که صلاحش رو می‌خوای. من هم مطمئنم که اون صلاحم رو می‌خواد. حتی وقتی از غذام یا لباسم یا خریدی که انجام داده‌ایم ایراد می‌گیره.
حالا من اشکالای ریاضی اونو برطرف می‌کنم و اون کاردستی‌هام رو کامل می‌کنه اون قسمت‌هائی رو که من اصلاً نمی‌تونم درست کنم. اگه من چیزی بپرسم و ندونه می‌گه نمی‌دونم و اون هم اگه بپرسه و ندونم می‌گم نمی‌دونم و دیگه از این جمله من تعجب نمی‌کنه. فقط وقتی انشاهای قشنگی می‌نویسه، حسودیم می‌شه چون من به شدت به مقاله‌های خوب نیاز دارم و بعضی وقت‌ها اصلاً نمی‌تونم بنویسم و اون همیشه آماده نوشتنه.
امروز بعد از مدت‌ها، دوباره با هم قدم زدیم. کنار هم، با آرامش و خیال راحت در حالی‌که هیچ کدوم عقب نموندیم و هیچ کدوم نگران گم کردن اون یکی نبودیم. در حالی‌که به سرعت به سمت جلو پیش می‌رفتیم به آینده‌ای زیبا فکر می‌کردیم و یک‌دفعه هر دو با هم گفتیم: ”چه دنیای قشنگی!“

ثمینه صادقی
منبع : مجله موفقیت


همچنین مشاهده کنید