چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

تیتین خانم و پیشول خان!


تیتین خانم و پیشول خان!
همسایه های جدید ساكنان بن بست بنفشه، یك خانم پیر و پسرش آقاكمال بودند كه هفته پیش ساكن خانه قدیمی كوچه شدند. این خانه كه ته كوچه بود، سال ها خالی مانده بود.
بچه های كوچه حرف های عجیب و غریب و ترسناك زیادی درباره آن خانه می زدند. می گفتند آنجا خانه ارواح است. خانه های مینا و سارا نزدیك وسط كوچه و روبه روی هم بود. آن دو همكلاسی بودند. كلاس دوم «ب» در دبستان آزادی. مینا موهای فرفری و چشم های درشت سیاه داشت و سارا موهای صاف و چشم های قشنگ عسلی. مینا و سارا بیشتر عصرها كمی پایین تر از در خانه شان كنار تیر چراغ برق بازی می كردند. خاله بازی، لی لی و توپ بازی. اما تازگی ها كار دیگری هم یاد گرفته بودند و فكر می كردند یك جور بازی است. روی همه اسم می گذاشتند. یعنی به طور مثال اسم خانم همسایه جدیدشان را گذاشته بودند «تیتین» خانم!
آن روز، مینا موهای فرفری اش را از پشت بسته بود. وقت بازی لی لی، هر وقت نوبت او می شد، سارا شروع می كرد به خندیدن. برای این كه مینا لی لی كه می كرد، موهایش بالا و پائین می پرید، اما سارا نمی گفت كه چرا می خندد. تا این كه مینا عصبانی شد. فكر كرد سارا مسخره اش می كند. عروسك سارا را انداخت داخل حیاط خانه قدیمی تا نتواند هیچ وقت پیدایش كند. سارا هم تلافی كرد وتوپ مینا را انداخت داخل حیاط خانه قدیمی. قهر كردند و رفتند خانه های شان. مینا با گریه به مادرش گفت كه سارا او را مسخره كرده، به او خندیده و توپش را انداخته داخل حیاط خانه تیتین خانم!
مادر مینا با تعجب گفت: تیتین خانم؟ اسم همسایه جدید تیتین خانم است؟ یك هفته است كه می خواهم سری به آنها بزنم. خوب است حالا برویم. هم سری به آنها می زنیم و آشنا می شویم، هم توپ تو را پس می گیریم.
وقتی به در خانه قدیمی رسیدند، سارا و مادرش هم آنجا بودند.
در زدند. در باز شد و صدای مهربان پیرزنی آنها را به داخل دعوت كرد. كسی پشت در نبود. مینا و سارا محكم دست مادرشان را گرفته بودند. از پله ها كه رفتند بالا. یك پیرزن غمگین اما خوشرو دیدند كه ایستاده دم در و یك بچه گربه كه آن طرف تر نشسته بود كنار آویز پرده توری پنجره و زل زده بود به میهمان ها.
پیرزن خوشرو اما غمگین، بعد از سلام و احوالپرسی گفت كه پادرد دارد و نمی توانسته از پله ها پائین بیاد.
وقتی مادرها گفتند خواهش می كنیم تیتین خانم، اختیار دارید تیتین خانم، وظیفه ما بوده كه زودتر خدمت برسیم، پیرزن با تعجب نگاهشان كرد و گفت: تیتین خانم؟ و بعد بلندبلند خندید.
مادرها نگاهی به بچه ها انداختند. سارا و مینا سرشان را پائین گرفتند و گفتند: ما كه نمی دانستیم اسمشان چیست.
پیرزن خندید و گفت: خب بعله. حق دارند. نمی دانستند كه اسم من چیست. و گفت كه اسمش بیگم خاتون است. مادر سارا لبش را می گزید و چشم غره می رفت و مادر مینا به تته پته افتاده بود. سارا و مینا بعد از عذرخواهی رفتند توی حیاط سراغ عروسك و توپشان. گربه كوچولو هم دنبال آنها دوید توی حیاط. سارا و مینا مشغول بازی با بچه گربه بودند كه آقاكمال وارد خانه شد. بچه ها سلام كردند. آقاكمال جواب سلام آن دو را داد و گفت: اسم شما خانم های دوقلو كه همیشه با هم هستید چیه؟ سارا گفت: اسم من سارا است، اسم دوستم میناست و اسم این گربه مموش است.
آقاكمال گفت: مموش؟ و باخنده گفت این گربه شخصیت دارد. چرا اسمش را گذاشته اید مموش؟ لابد اگر سگ بود اسمش را می گذاشتید پیشول خان! و باز هم خندید. مینا و سارا هم خندیدند.
دو روز بعد اتفاق دیگری افتاد. روی دیوار خانه قدیمی با گچ نوشته بودند پیشول خان! مینا و سارا گفتند كه ماجرای «پیشول خان»! را برای كسی تعریف نكرده اند. مادر سارا و مینا گفتند ما هم روی شما دو تا اسم می گذاریم، اگر خوشتان آمد، هر چقدر خواستید روی بقیه اسم بگذارید.
مینا و سارا هیچ خوششان نمی آمد كسی روی شان اسم بگذارد. قول دادند كه هیچ وقت روی كسی اسم نگذارند. بعد دیوار خانه قدیمی را شستند. حالا می دانستند كه اسم روی كسی گذاشتن یك بازی نیست بلكه كار خیلی بد و ناپسندی است. اما حالا عروسك های مینا و سارا اسم پیدا كرده بودند. عروسك موطلایی سارا تیتین خانم بود و گربه عروسكی مینا كه موهای سیاه و سفید كوتاه داشت، پیشول خان!
مینا، سارا، تیتین خانم، پیشول خان و مموش، هر روز عصر توی حیاط خانه قدیمی بازی می كردند. خاله بیگم از این بابت خیلی خوشحال بود. بچه ها او را یاد نوه هایش می انداختند و جای خالی آنها را كه در شهر دیگری بودند، پر می كردند. خاله بیگم دیگر غمیگن نبود. چون همسایه ها و دوستان خوبی پیدا كرده بود كه هر روز به او سر می زدند.
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید