سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

نگذارید خورشیدخانم بترسد


نگذارید خورشیدخانم بترسد
یك روز، یك دختر كوچولوی قشنگ با داداش خیلی خیلی كوچولو و پدر و مادرش سوار ماشین شدند تا به خانه خاله دختر كوچولو بروند. زمستان بود، هوا سرد و جاده لغزنده. میان راه ماشین لیز خورد و بعد با یك اتوبوس تصادف كرد.
سرنشینان اتوبوس، دختر كوچولو و خانواده اش ترسیده بودند. صورت پدر دختر كوچولو كمی زخمی شده بود.
ماشین و اتوبوس هم خسارت دیده بود. مسافرهای اتوبوس پیاده شدند و شروع كردند به عكس گرفتن از تصادف و حرف زدن با راننده ها.
همه آنهاخبرنگار بودند وداشتند می رفتند مأموریت. برخی از آنها رفتند سراغ دختر كوچولو و خانواده اش. پدر دختر كوچولو با راننده اتوبوس رفته بودند پیش پلیس. برای همین دختر كوچولو بیشتر از بقیه ناراحت بود.
مسافرهای اتوبوس با او حرف زدند، برایش قصه گفتند، خاطره تعریف كردند و شعر خواندند.
كم كم دختر كوچولوی قشنگ با مسافرهای اتوبوس دوست شد، با آنها حرف زد و بازی كرد. آن وقت بود كه خبرنگارها فهمیدند اسم دختر كوچولو «ضحی حسینی فر» است .
ضحی یك نقاشی هم كشید . وقتی ضحی این نقاشی را می كشید، درست یك ساعت از زمان تصادف گذشته بود.
اما اگر خوب دقت كنید می بینید كه خورشید خانم نقاشی ضحی با این كه لبخند زده، هنوز ترسش نریخته و اشعه هایش هنوز می لرزند. چون خورشیدخانم از آن بالا صحنه تصادف را خوب دیده بود.
ضحی گفت كه خورشیدخانم هیچ دلش نمی خواهد از این اتفاق ها ببیند و بترسد. خورشیدخانم می گوید بهتر است بچه ها همیشه به پدر ومادرهای شان یادآوری كنند كه هنگام رانندگی، قوانین و مقررات راهنمایی و رانندگی را رعایت كنند، حتماً كمربند ایمنی ببندند، در جاده های لغزنده از زنجیر چرخ استفاده كنند و احتیاط كنند تا كسی آسیب نبیند.
ضحی گفت كه بچه ها می توانند با این كار جلوی صدمه دیدن مردم در جاده ها و ترسیدن خورشیدخانم را بگیرند.
به جای اتوبوسی كه تصادف كرده بود، اتوبوس دیگری آمد تا خبرنگارها را به مقصد برساند. آنان از ضحی خداحافظی كردند و قول دادند كه پیغام او و خورشید خانم را به بچه ها برسانند.
بالا رفتیم دوغ بود، پایین اومدیم ماست بود، قصه ما راست بود و در تاریخ هفتم دی ماه امسال، در یكی از جاده های شمال اتفاق افتاد.
زرین رستمی وند
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید