جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

درختی در پائیز


درختی در پائیز
غروب پائیز بود و منم مست دلتنگی‌ام نم نمک قدمی می‌زدم و بی‌هدف در کوچه پس‌کوچه‌های بی‌قراری می‌رفتم به یه ناکجاآبادی. داشتم با زندگی دست و پنجه نرم می‌کردم. آره داشتم کم آوردنمو دیگه باور می‌کردم. خسته و تنها می‌رفتم فقط به دوردست خیره شده بودم. به تک درختی روی یه بلندی یه طورائی منو جذب خودش کرد. رفتم کنارش و دیدم ای دل غافل این که از من حلش بدتره. برگای رنگ و وارنگش ریخته بودن رو زمین. بهش گفتم تو هم مثه خودمی، هیچ‌کس رو نداری، همه تنهات گذاشتن تو هم ناامیدی مث خودم، همه چیز رو از دست دادی، دلت به چی خوشه وقتی یه برگم نداری. ناامیدتر راه افتادم تا برم. چند قدمی نرفته بودم که خیال کردم یکی داره صدام می‌کنه. برگشتم و دیدم یه پرنده رو شاخه‌های خشک این درخته داره لونه می‌سازه. یهو جا خوردم، یه حسی پیدا کردم، حس بودن، حس خواستن. این درخت خشکیده پناه به پرنده شده، همدم و همسایه پرنده. احساس کردم وجدانم می‌خواد حرف بزنه. بهم گفت این درخت رو ببین به امید بهار سال آینده که دوباره شکوفه بده توی پائیز دلش خوشه که یه پرنده همدمشه و تونسته یه کاری انجام بده.
اما تو چی؟ تو چطور به خودت امید دادی؟ تو پناه کی شدی تو اوج بی‌پناهی؟ بس کن دیگه...
دلم به حال خودم سوخت که تا حالا هیچ کاری واسه دل و وجدانم نکردم. آره رفیقی که داری حرفامو می‌خونی منو دیگه کمتر می‌بینی آخه بهش رسیدم به همونی که باید خیلی سال‌ها پیش از این می‌رسیدم. تو هم می‌تونی، فقط بخواه. از من که کم‌تر نیستی، بیا واسه یه بارم که شده به خاطر وجدانت یه کار خوب کن. اگه هر کی به تو بدی کرد تو خوبی کن. اگه کسی دلتو شکست تو دلداری کن. اگه کسی بهت نارو زد تو محبت کن. آره عزیزدل نذار وجدانت مثه من بخوابه دیگه زیاد وقت نداری‌ها. فقط اینو بدون که خدا دوستت داره و یه روزی، یه کسی، یه چیزی، یه جائی، یه جوری، صبر داشته باش، صبر داشته باش.

هدی نصرتی
منبع : مجله موفقیت


همچنین مشاهده کنید