پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

مرده ی داستایوسکی ‏، او نمی تواتد از من شکایت کند


مرده ی داستایوسکی ‏، او نمی تواتد از من شکایت کند
مست داستان خود را شروع كرد :
" مستی فضیلت نیست اما تهیدستی ؛ آقای عزیز من ! تهیدستی فضاحت است"
در قصه‌ی او من هم این فضاحت را تجربه كردم
"همسرم یك خانم است ... من می دانم وقتی مو های مرا می كشد از روی ترحم است ...
ما سه فرزند كوچك داریم . او شب و روز با آنها سر و كله می زند... ریه ضعیفی دارد و آماده ِی ابتلا به سل و شما می‌دانید كه من این را احساس می‌كنم . آه احساس نمی‌كنم ؟ هرچه بیش‌تر می‌نوشم این را بیش‌تر می‌فهمم ."
به خودم جرئت دادم .
" در این اثنا دختری كه ازازدواج اولم داشتم بزرگ شد... همان طور كه درست حدس زدید برای تربیت سونیای بیچارهِ‌ی من كسی نبود... آیا فكر می كنید یك دختر بیچاره اما درستكار می‌تواند با كار شرافتمندانه پول حسابی در بیاورد"
علی رغم میلم شگفت زده شدم... آیا بدتر از این هم می‌شود
" اگر بچه ها یك دفعه زیر گریه می زدند ... مادرشان آنها را می زد ... من نگاه كردم و سونیاام را دیدم ... شنل اش را پوشید، روسری‌اش را بر سر كرد و از آپارتمان بیرون رفت... سه ساعت بعد برگشت ... یكراست به طرف همسرم رفت ... و آرام پول را روی میز گذاشت ... رو به دیوار برتخت دراز كشید و سر و صورتش را پنهان كرد . من ان جا دراز كشیده بودم ، درست مثل قبل... بله آقا ، اما من ... آقا ، مست بودم ."
من فریاد كشیدم و كتاب را به كناری پرت كردم . گاه این ادبیات روسی خیلی ملال آور است .

نوشته ی استنلی بوبین
ترجمه‌ی منصوره وحدتی احمدزاده
منبع : ماهنامه ماندگار


همچنین مشاهده کنید