جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

تمام مونث‌های دنیا


تمام مونث‌های دنیا
ایستاد و به جفت گنجشكی خیره شد كه روی شاخه درختی نشسته بودند و در مورد آینده‌شان حرف می‌زدند. قورباغه كه چند خال سیاه روی بدنش بود، این‌ها را درك می‌كرد؛ در دلش برای آن‌ها دعا كرد. قورباغه به راهش ادامه داد تا به خانواده‌اش برسد. قورباغه به اطرافش نگاه می‌كرد؛ از راه‌هایی می‌رفت كه زودتر برسد. خورشید می‌تابید ؛ ابرها جلو تابش آن را گرفته بودند؛ گاهی خورشید، نورش را از بین ابرها به زمین می‌رساند. جمعی از قورباغه‌ها را دید؛ سریع‌تر رفت؛ در پاهایش دیگر حسی نبود. خانواده‌اش را دید، می‌خواست قدم اول را بردارد؛ گودالی جلویش بود. به گودال خیره شد. باید پایین می‌رفت و از آن رد می‌شد؛ قدم اول را برداشت ؛ قورباغه‌ای بدون توجه به او، از جلویش رد شد؛ قورباغه نگاهش كرد؛ آن‌قدر نگاه كرد كه او را شناخت؛ دلش گرفت؛ سرش را پایین آورد. بغض گلویش را گرفته بود؛ از گودال پایین رفت؛ در عمق گودال ایستاد، به جایی زل زد؛ چیزهایی از ذهنش گذشت كه آن‌ها را درك نمی‌كرد؛ نمی‌دانست چیستند؟ آرام بالا رفت؛ آهی كشید؛ كنار آب نشست؛ دست به آب نزد؛ مادرش او را دید؛ قورباغه حرفی نمی‌زد؛ به آب خیره شده بود؛ مادرش روبه‌رویش ایستاد.
ـ چرا ناراحتی؟ چی شده؟
قورباغه خواست حرف نزند ولی نتوانست:
ـ چرا به من سلام نكرد؟
صدایش می‌لرزید؛ مادرش كمی عقب‌تر رفت، لب‌خند روی صورتش افتاد.
ـ می‌دانم كه به او علاقه داری، ولی تمام مونث‌ها این‌جوری‌اند، وقتی بفهمند كه توی دل كسی هستند دیگر خودشان را می‌گیرند.
مادرش دستی به صورت او زد و دور شد؛ قورباغه خودش را پرتاب كرد توی آب. شنا كرد تا به آن‌طرف آب رسید؛ روی برگی نشست. مگسی اطرافش پرواز می‌كرد؛ قورباغه به او توجهی نداشت.
ـ وقتی كه تو سلام نكردی، من زیر لب به تو سلام كردم؛ به نظر من فقط تو هستی كه ارزش سلام كردن داری؛ می‌فهمی؟ حتی وقتی كه تو سلام نكنی من بهت سلام می‌كنم.
قورباغه سرش را پایین آورد؛ انگار می‌خواست فریاد بزند؛ آرام نفس عمیقی كشید؛ بغض گلویش را گرفته بود.
ـ این را هم درك كن: سلام نكردن تو فقط سلام نكردن نیست. انگار تمام تاریكی‌های دنیا را به من دادی، هرچه تنهایی و گوشه‌نشینی؛ نمی‌دانم چرا؟
دستی به صورتش زد تا مگسی كه روی صورتش بود پرواز كند؛ حوصله‌اش را نداشت. بلند شد و سرش را تكان داد. او را می‌دید كه نگاهش نمی‌كرد. راه افتاد؛ نمی‌دانست كجا؟


میثم محمدی
منبع : دیباچه


همچنین مشاهده کنید