پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

فرهنگ سیاسی نخبگان سیاسی حاکم


فرهنگ سیاسی نخبگان سیاسی حاکم
فرهنگ سیاسی را به عنوان بخشی از فرهنگ اجتماعی، می توان چنین تعریف کرد؛ مجموعه یی از احساسات، ارزش ها، عواطف، رفتارها و اخلاقیات که شکل دهنده علل سیاسی و رفتار اجتماعی یکایک افراد جامعه در زندگی سیاسی است. فرهنگ سیاسی را به طور کلی در سه دسته طبقه بندی کرده اند؛
الف) فرهنگ سیاسی محدود
ب) فرهنگ سیاسی تبعی
ج)فرهنگ سیاسی مشارکتی
به نظر می رسد فرهنگ سیاسی نخبگان حاکم در دوره محمدرضاشاه، فرهنگ سیاسی تبعی بوده است. این نوع فرهنگ سیاسی خاص نظام های سنتی از نوع پدرسالارانه، الیگارشیک، سلطنتی و دیوان سالاری است. نوع فرهنگ حاکم در این نظام ها اطاعتی و انقیادی است.۱ در فرهنگ سیاسی تبعی، رفتار سیاسی افراد ترکیبی از فرصت طلبی، انفعال، کناره گیری، اعتراض سرپوشیده و ترس است. گروه های حاکمی که در این فضای فرهنگی رشد می کنند، عموماً افرادی فرصت طلب، چاپلوس، چاکرمنش، نوکرمآب، قدرت پرست و اقتدارگرا هستند و نسبت به گسترش مشارکت، رقابت و بسط نهادهای کارآمد سیاسی دیدگاه مساعدی از خود نشان نمی دهند. در عرصه سیاسی نخبگان به دلیل احساس ترس و ناامنی روانی می کوشند به هر نحو ممکن رضایت حاکم را به دست آورند و به حریم او نزدیک شوند. بدین سبب فضای فرصت طلبی و چاپلوسی گسترش می یابد و لیاقت سالاری جای خود را به ارادت سالاری می دهد. شاید بتوان عمده ترین ویژگی های فرهنگ سیاسی نخبگان حاکم در دوره محمدرضاشاه را چنین برشمرد.
۱)احساس عدم امنیت(ناامنی)
احساس عدم امنیت به شرایطی گفته می شود که فرد نسبت به آینده خویش چشم انداز روشن و مشخص ندارد و هر لحظه ممکن است مسائلی رخ دهد که همه چیز را از دست بدهد. در این زمینه مطالعات ماروین زونیس در میان نخبگان سیاسی دوره محمدرضاشاه جالب توجه است. مطالعات زونیس نشان می دهد آن دسته از نخبگان سیاسی که بیشتر در فرآیند سیاسی حل شده اند، بر حسب سن و سال، قدرت سیاسی، میزان مشارکت، تعداد فعالیت ها و منزلت اجتماعی، بیشتر احساس ناامنی می کنند.۲
نخست وزیر هویدا چند سال پس از تصدی مقام نخست وزیری- تقریباً از دوره دوم صدارت خود- به گردآوری اسناد و مدارکی پرداخت که به گمانش نوعی بیمه علیه دسایس مخالفانش بود و در صورت ضرورت و در شرایط خطیر از مخمصه یا محاکمه می توانست نجاتش دهد. وی اسناد مربوط به فساد مقامات بالای مملکتی و نیز نسخه یی از فرامین خلاف قانون اساسی را در پرونده یی نگه می داشت.۳ در واقع قدرت، احساس عدم امنیت به وجود می آورد، زیرا روند قدرت مقید به نهادها و قواعد مشخص نبوده بلکه تابع امیال قدرتمندان است. عدم احساس امنیت در میان نخبگان سیاسی از اضطراب ناشی از فقدان عدالت سیاسی برمی خاست. بیش از ۷۰ درصد از نخبگان سیاسی ایران در دوره محمدرضاشاه معتقد بودند بی عدالتی بسیار زیادی در اجرای اصول و مقررات در نظام سیاسی وجود دارد.۴ در چنین شرایطی نخبگان سیاسی برای کسب ایمنی، محفلی به نام «دوره ها» تشکیل می دادند اکثر نخبگان ایرانی عضو چندین دوره بودند و به این وسیله می کوشیدند محیط امنیتی بیشتری برای خود فراهم کنند. به علت جریان شخصی قدرت، مقامات همواره احساس بی امنیتی کرده و در پی ایجاد شبکه روابط شخصی گسترده برمی آمدند.دوره ها و دسته بازی ها نشانگر غلبه روابط غیررسمی بر فرآیندهای رسمی است. به این ترتیب قدرت نه در نهادهای رسمی بلکه در اشخاص متمرکز می شود. از نقطه نظر توسعه سیاسی طبعاً سیاست غیررسمی و شخصی مبتنی بر باندبازی نمی تواند جای نهادهای توسعه یافته سیاسی باثبات و مبتنی بر ارزش های ثابت را بگیرد. به این ترتیب شبکه یی از روابط شخصی به جای مشارکت و رقابت نهادمند مستقر شد. احساس عدم امنیت موجب می شد نخبگان سیاسی همیشه جانب احتیاط در پیش گیرند. ترس از جدیت در کار به این دلیل بود که می ترسیدند احیاناً کار آنها مورد موافقت شاه قرار نگرفته و مورد مواخذه قرار گیرند و عزل شوند. به همین دلیل«... مقامات سطح بالا هرگز به آثار ناشی از گفتار و کردار خود بر مردم توجهی نداشتند و در هر قدمی که برمی داشتند، صرفاً این مساله را در نظر می گرفتند که شاه نسبت به اقدام آنان چه عکس العملی از خود نشان خواهد داد.» ۵ در چنین شرایطی نخبگان سیاسی برای به دست آوردن سمت ها یا ابقا در مناصب شان باید افکار، تمایلات و سیاست های شخص شاه را محور قرار می دادند. از آنجا که در چنین فضایی نخبگان با شخصیت و دارای استقلال رای نمی توانند باقی بمانند، لذا شرایط برای ظهور نخبگان چاکرمنش و نوکرمآب فراهم می شد. به این صورت سیل گفتارها و رفتارهای متملقانه به سمت محمدرضاشاه سرازیر می شد و پیامد این امور به صورت بیماری در نظام سیاسی خود را نشان می داد.
۲) بی اعتمادی و بدبینی سیاسی
منظور از اعتماد سیاسی، حالت ذهنی است که بر مبنای آن فرد در حیات مدنی خویش، تعاون، مدارا و همکاری با دیگران را احساس می کند. احساس عدم امنیت و بی اعتمادی دو عاملی هستند که می توانند موجب بدبینی سیاسی شوند. بدبینی ممکن است در جهت گیری نخبگان سیاسی نسبت به رقبای سیاسی خود یا نسبت به نظام سیاسی و ارکان آن در راستای نگرش به مردم ایجاد شده و رشد کند. بی اعتمادی و بدبینی از ویژگی های عمده فرهنگ سیاسی تبعی است که در نتیجه ساخت سیاسی تشدید می شود. ماروین زونیس تاثیرات ساخت قدرت بر گسترش برخی از شاخص های فرهنگ سیاسی تابعیت را مورد بررسی قرار داده است.
وی در مطالعات خود نتیجه می گیرد که به طور کلی بدبینی و بی اعتمادی با احساس بی قدرتی و ناتوانی سیاسی همراهند و به ویژه قدرت و نحوه عملکرد نظام سیاسی، تعیین کننده نگرش بدبینانه نسبت به زندگی سیاسی به طور کلی است. در واقع هرچه افراد در زندگی سیاسی بیشتر مشارکت می کنند، بیشتر نگرش های بدبینانه پیدا می کنند. افزایش اقتدار شاه و تداوم ساخت قدرت توسط نخبگان سیاسی حاکم، تاثیر خود را بر بی اعتمادی و بدبینی سیاسی در مردم و احساس ناتوانی در نخبگان سیاسی گذاشت و نهایتاً به مانعی در برابر توسعه سیاسی و مشارکت ارادی مردم تبدیل شد. و از سوی دیگر چون بدبینی سیاسی با احساس بی کفایتی و ناتوانی در تاثیرگذاری بر تصمیمات سیاسی ارتباط داشت، بر این اساس درجه پایینی از احساس توانایی سیاسی با درجه بالایی از بدبینی همراه بود. جالب آنکه هر چه سال های خدمت نخبگان سیاسی بالاتر می رفت، به جای آنکه سطح اقتدار و اعتماد آنها بالا رود، بی اعتمادی و بدبینی آنها بالاتر می رفت. وجود بی اعتمادی و بدبینی گسترده از موانع جدی بر سر راه ایجاد انواع سازمان ها و گروه های عمومی و مستقل بود که برای توسعه سیاسی و مشارکت ارادی ضرورت داشت. نخبگان سیاسی علاوه بر بدبینی و بی اعتمادی نسبت به یکدیگر و نظام سیاسی نسبت به عامه مردم نیز بدبین و بی اعتماد بودند. در این میان نخست وزیر هویدا علاوه بر بدبینی و بی اعتمادی نسبت به حکومت و رقبای سیاسی خود نسبت به عامه مردم نیز بدبین و بی اعتماد بود. وی در این مورد عقیده داشت «شاهنشاه در اینکه آزادی مختصری به مردم داده شود، واقعاً صداقت دارد ولی ما باید همواره به این نکته توجه داشته باشیم که در این مملکت هیچ گاه ضابطه و رویه یی وجود نداشت که بتوان براساس آن حرکت های ناشی از اعطای آزادی را تحت کنترل درآورد و یا عواقب آن را قابل تحمل کرد.» فرهنگ سیاسی نخبگان حاکم، این تصور را برای آنها به وجود آورد که مشارکت دادن مردم در سرنوشت سیاسی خویش اقدامی بیهوده و هرج و مرج طلبانه است.
۳) سوءاستفاده از قدرت و فساد
پس از دهه های ۴۰ و ۵۰ ما هم شاهد انحصارات و مالکیت های دولتی هستیم و هم شبه انحصارات و مالکیت های فردی مقامات دولتی به خصوص شاه و درباریان. سوءاستفاده و دست اندازی نخبگان حاکم به قسمت های عظیمی از عرصه اقتصادی کشور که با استفاده از کلیه اهرم های دولتی در جهت افزایش منافع فردی و تضعیف رقبای اقتصادی- تجار و صاحبان صنایع- صورت می گرفت، امری عادی شده بود. درآمدهای سرشار نفتی در دهه ۱۳۵۰ فساد رسمی را به سطوحی بی سابقه رساند. در سال های پس از افزایش قیمت نفت فساد به سطح میلیاردها دلار رسیده بود.هزینه واقعی برخی پروژه های دولتی به علت فساد تا۲۰ یا ۳۰ برابر برآورد اولیه افزایش می یافت. «هانتینگتون» در زمینه گسترش فساد معتقد است در دولت هایی که احزاب سیاسی کارآمدی ندارند و در جوامعی که مصالح فرد، خانواده، جرگه یا کلان چیرگی دارند، فساد از هر جای دیگر رواج بیشتری دارد. در یک جامعه سیاسی دستخوش نوسازی نیز هر چه که احزاب سیاسی ضعیف تر و ناپذیرفته باشند، احتمال فساد بیشتر است. وی سپس اضافه می کند در کشورهایی چون ایران شاهنشاهی که احزاب در بهترین حالت جنبه یی نیمه قانونی داشته اند، فساد به خاطر مصالح فردی و خانوادگی رواج داشته است. بی شک فساد یکی از نشانه های فقدان نهادمندی کارآمد سیاسی به شمار می آید. در چنین شرایطی نخبگان نقش های نهادی شان را تابع درخواست های غیرنهادی می سازند. از آنجا که فساد در جهت تضعیف یا دوام ضعف دیوان سالاری دولتی عمل می کند، با رشد سیاسی ناسازگار است. به همین ترتیب این امر از ایجاد شرایط مناسب برای رشد نهادهای سیاسی کارآمد ممانعت به عمل می آورد. عدم رشد نهادهای سیاسی کارآمد به نوبه خود موجب می شود حکومت در مقابل هیچ گروه و سازمانی پاسخگو نباشد. این امر زمینه را برای رشد و گسترش اقتدارگرایی فراهم می کند.
۴) چاپلوسی و تملق
در تاریخ سیاسی معاصر ایران میان مدت زمان صدارت یک فرد و تملق و چاپلوسی وی ارتباط مستقیمی وجود دارد. افراد صاحب شأن، فکر و عقیده مدت زمان کوتاهی مدیریت و وزارت کرده و خیلی سریع حذف شده اند. رواج فرهنگ سیاسی، تملق، چاپلوسی، دروغ و چندشخصیتی در میان نخبگان سیاسی حاکم منجر به بدبینی، اغراق گویی، ضدیت با نهاد دولت و بی اعتمادی گسترده بود. نفس تملق و نفاق خود زمینه ساز بروز رفتار استبدادی در رهبران است و پیامدهای مخرب آن به وضوح در سطح نظام سیاسی خود را نشان می دهد. درگذشت دولتمردان واقع بین، و باشخصیت و صاحب استقلال رای یا کنار گذاشتن آنها سبب روی کار آمدن نخبگان سیاسی «بله قربان گویی» شده بود، که «در گفتن آنچه پادشاه خواهان شنیدنش بود، با هم رقابت می کردند. به این ترتیب شاه به تدریج به سوی ورطه انقلاب روان شد درحالی که مشاوران دربار ندانسته یاری اش می کردند که تاج پادشاهی را هر چه بیشتر تا روی چشمانش پایین کشد.» گفتارها و رفتارهای متملقانه نخبگان سیاسی حاکم بر توهم شاه دامن می زد که او تنها شخصی است که سجایای رهبری دارد، هوشمند، لایق و عقل کل است. هر نظری که شاه ابراز می کرد از نظر آنها عالی و قابل تحسین بود. بروز چنین رفتارهایی طوری امر را بر شاه مشتبه ساخت که او باور کرده بود خردمندترین رهبر سیاسی نیمه دوم قرن بیستم است. تملق و چاپلوسی نخبگان سیاسی سبب شد شاه به وسوسه کیش شخصیت بیفتد و خود را عقل کل بداند. زمانی که یک فرد عقل کل محسوب و تمامی مسائل به یک فرد منتهی شود، عقل جمعی و تصمیم گیری جمعی وجود نداشته، مواد خام و استدلال نیز تعطیل می شود. از آنجا که عقل جمعی در کار نبود تلقیات شاه نهایی بود. به علت نشستن یک فرد در راس هرم عقل مرکزی، اقدامات حکومت در عرصه های مختلف قابل پیش بینی نبود. خلاصه اینکه ویژگی ها و عناصر منفی در فرهنگ سیاسی نخبگان حاکم در تضاد با رشد و بسط نهادهای مشارکت و به طور کلی توسعه سیاسی قرار داشته است. نخبگان سیاسی بی توجه به تمایلات و خواسته های مردم حرکت می کردند و تمام تلاش آنها در جهت رقابت با یکدیگر برای به دست آوردن رضایت محمدرضاشاه بوده است.
این امر موجب گسترش فضای تملق و چاپلوسی در میان نخبگان و همزمان با آن موجب غرور و خودبزرگ بینی شاه و رشد اقتدارگرایی و رویگردانی از سازوکارهای مشارکت سیاسی بود. سازمان های مشارکت سیاسی قانونی همچون احزاب، اتحادیه های کارگری، اصناف و رسانه های گروهی از استقلال، کارایی و عملکرد لازم جهت تبیین تقاضاها و خواسته های مردم به تصمیمات و سیاست ها برخوردار نبوده اند. به هر حال ضعف و ناکارآمدی نهادهای مشارکت سیاسی قانونی و مسدود شدن کانال های مشروع مشارکت، به تدریج در سطح نظام سیاسی اقتدارگرای محمدرضاشاه بحران مشارکت را به وجود آورد. این امر سبب تشدید بحران مشروعیت و زمینه ساز تحولی شد که در سال ۱۳۵۷ محمدرضاشاه و نخبگان سیاسی حاکم را به سمت سقوط کشاند.
ابوذر دلاور

پی نوشت ها
۱- خلیل الله سردارآبادی،«تاثیر تغییرات ساختاری و جهانی شدن بر فرهنگ سیاسی ایران»، فصلنامه مطالعات ملی، سال سوم، شماره ۱۰، زمستان ۱۳۸۰، ص ۱۵۹
۲- Marvin Zonis,The political elite of Iran, Princeton, Newjersey: princeton university press, ۱۹۷۸, p.۲۳۷
۳- عباس میلانی، معمای هویدا، تهران، اختران، ۱۳۸۲، صص ۲۷۴-۲۷۲
۴- Dal seung Yu the role of political ,culture in Iranian political development Hampshire:ashgate ۲۰۰۲,pp.۱۱۳-۱۱۵
۵- فریدون هویدا، سقوط شاه، ترجمه ح. ۱.مهران، تهران؛ اطلاعات، ۱۳۷۰،ص ۲۲
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید