جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


در جبهه غرب هم خبری نیست


در جبهه غرب هم خبری نیست
هانس اولریش ترایشل در روز نهم نوامبر روی صندلی دندانپزشکی نشسته بود. در تقویم او برای فردای آن روز شرکت در سمینار گوتفرید بن در دانشگاه آزاد برلین تنظیم شده بود. ترایشل بدون رجوع به تقویم نمی توانست اتفاق هایی تا این حد کم اهمیت را به خاطر بسپارد. مارسل بیر آن روز را به عنوان روزی که صاحب اولین اتومبیل زندگی اش شد به خاطر می آورد. اولریکه درسنر در آن زمان در مونیخ مشغول کار روی پایان نامه اش بود و تنها هنگامی از فروریختن دیوار مطلع شد که اولین خرابی را در حال گشت و گذار در شهر دید. کاتیا لانگه- مولر که در سال ۱۹۸۴ از شرق به غرب آمده بود در آن هنگام در سفری مطالعاتی به سر می برد و در لحظه موعود در هتلی در بوخوم بی خبر از همه جا روی صندلی راحتی لمیده بود. اکثر نویسندگان آلمانی حداقل آنها که در آلمان غربی زندگی می کردند به نوعی مهم ترین شب آلمان را از دست داده و نهم نوامبر بدون حضور آنان رخ داده است. این مجموعه شبی را که دیوار فرو ریخت و خاطرات نویسندگان آلمانی از آن روز دوست داشتنی را جمع آوری کرده که سرشار است از داستان هایی از بی خبری نویسندگان در روز واقعه.
اما در مورد نویسندگان جوان ساکن در آلمان شرقی وضعیت یکسره متفاوت بوده است. برخی از آنها همانند یوخن اشمیت اووه تلکامپ و آندره کوبیژک در آن لحظه تاریخی مشغول خدمت در ارتش ملی خلق بوده و بنابراین نمی توانسته اند به رقصندگان روی دیوار بپیوندند. احساس همرزمان و همسالان آنان نسبت به رخداد در حال شکل گیری احساسی سرشار از سردرگمی و حیرت بوده است. سقوط دیوار پایانی بود بر یک برهه توهم انقلابی که شرکت کنندگان در آن خود را دست اندرکار شکل دادن به تاریخ می دانستند. آنان با شگفتی دریافتند که می توانند در رخداد در حال وقوع مشارکت داشته باشند ولی این درک آنقدر دیر و توام با احتیاط بود که وقتی تصمیم به مشارکت گرفتند رخداد به پایان رسیده بود. برای آنان که بعدها به دنیا آمدند داستان های سقوط دیوار همچون افسانه های پریان به نظر می رسید. با گذشت زمان یک رخداد مشخص تاریخی در اقیانوس تاریخ غرق شده و خصوصیاتی اسطوره یی به خود می گیرد. با همه گیر شدن اصطلاح مبهم و نامناسب سقوط دیوار این رخداد از عالم واقع به سپهر امر غیرواقعی منتقل می شود. آیا دیوار سقوط کرد یا از سر راه برداشته شد؟ مطمئناً این اصطلاح دیگر قادر به ارائه تصویری از رخداد به مثابه سوژه یی کنشگر و سازش ناپذیر نیست.
چه دنیای غریب و غیرقابل باوری است؛ یک دیوار شهری را به دو نیم کرده است. تصاویری چند بدل به تصاویر افسانه یی رخداد می شوند؛ شلیک به کسانی که سعی دارند از روی دیوار بگذرند، رقصندگان روی دیوار که رقص پایشان سیمان را به لرزه درمی آورد و تصویر هیاتی از مذاکره کنندگان آلمان شرقی که خبرها را از روی کاغذی خوانده و با قیافه یی گیج و گنگ در فهم آنچه در حال وقوع است، عاجزند. هرفرید مونکلر استاد علوم سیاسی و برنده جایزه نمایشگاه کتاب لایپزیک در تازه ترین اثر خود به نام آلمانی ها و افسانه هایشان این ایده را مطرح می کند که جمهوری فدرال آلمان از بدو تاسیس در سال ۱۹۴۹ فاقد افسانه های مرجع بوده تا از طریق رجوع به آن هویتی از آن خود برسازد. سقوط دیوار می تواند به رفع این نقص در آلمان جدید یاری رساند و ادبیات در این میان نقشی مهم بر عهده دارد.
روزنامه نگاران سرویس های فرهنگی مجلات و روزنامه ها در تمامی این سال ها بی صبرانه در انتظار «رمان بزرگ دوران گذار» بوده اند. فارغ از آنکه در این سال ها چندین کتاب با این عنوان منتشر شده اما انتظار ادامه دارد. با این همه در چهار یا پنج سال اخیر از شدت و حدت این انتظار کاسته شده و ادبیات مجالی برای تنفس یافته است.
در همین دوره زمانی کتاب های بسیاری منتشر شده که به شکل طبیعی و نه اضطراری به سال ۱۹۸۹ و پیامدهای آن پرداخته و البته هیچ یک داعیه رمان بزرگ دوران گذار بودن را نداشته اند. اثر کوتاه یولیا شوخ به نام همراه با سنگینی تابستان از این دسته است. این اثر مرثیه یی است برای آلمان شرقی و در آن شهری کوچک در ایالت مکلنبورگ که روزگاری در تسلط ارتش ملی خلق بوده نقشی مرکزی دارد. خواهر راوی قصه دل به یکی از سربازان آلمان شرقی داده بوده است. سال ها بعد و پس از خودکشی او در نیویورک راوی به جست وجوی زندگی گذشته اش می پردازد. در این روایت کلبی مسلکی روزگار گذشته و تقاضای افراطی آزادی در زمان حال، همزمان پیش رفته و به این ترتیب میان گذشته و حال پلی زده می شود.
در سال ۱۹۹۵ یعنی کمی پس از فروپاشی دیوار «قهرمانانی همچون ما» اثر توماس بروسیگ به عنوان اولین رمان دوران گذار ستوده می شود. بروسیگ با تمسخر و کنایه هایی نیشدار به تاثرات ناشی از آن لحظه تاریخی و برانگیختگی های ایدئولوژیک دوران پس از گذار می پردازد. او سقوط دیوار را به شکلی گروتسک توصیف کرده و واژگونی رژیم را به سیاق جوک های عامیانه روایت می کند. در سال ۲۰۰۹، آنگلیکا کلوسندورف با نگارش مجموعه داستانی با عنوان آماتور با دقتی کم نظیر به بازخوانی وجه اروتیک آن لحظه انقلابی پرداخته و اثری روانکاوانه می آفریند که در عین حال از جنجال و سر و صدا به دور است. او در سال ۱۹۸۵ در آلمان غربی به دنیا آمده، در ۱۹۶۱ به آلمان شرقی رفته، در آنجا بالیده و در ۱۹۸۵ به آلمان غربی بازمی گردد. داستان های فوق العاده خوش ساخت او در پس زمینه تقابل شرق- غرب روایت شده و از نظر زمانی از پاییز ۱۹۸۹ آغاز شده و با گذر از روز عجیب جشن وحدت آلمان در سوم اکتبر ۱۹۹۰ در سراسر دهه ۹۰ ادامه می یابد. در این مجموعه، روند وحدت دو آلمان توسط روایت هایی با محوریت زوج های عاشق و به صورت واریاسیون هایی مختلف توصیف می شود. مردها همگی بچه غرب اند؛ دندانپزشک، مجری تلویزیون یا جاگوارسوارهای پرمدعا. یکی از این زوج ها درست در روز موعود یعنی نهم نوامبر و بر فراز دیوار با یکدیگر آشنا می شوند. مرد از بخش غربی و زن از بخش شرقی دیوار بالا می روند و به محض رسیدن روی دیوار، ناگهان شماره تلفن رد و بدل می کنند. داستان عاشقانه یی که متعاقب این آشنایی روایت می شود، روایتی است از سوءتفاهم و بیگانه شدن. نویسنده به این شکل، عوارض برقراری رابطه میان دو آلمان را از دید خود باز می گوید. کلوسندورف، داستان سقوط دیوار را به شکل واریاسیونی جدید از افسانه فرزندان شاهی که هیچ گاه قادر به پذیرش یکدیگر نیستند، روایت می کند.
جامع ترین و مهم ترین رمان دوران گذار اما زندگی های نو اثر اینگو شولتزه است. ۱۵ سال زمانی است که او لازم دارد تا بتواند با فاصله لازم و ضروری به فروپاشی آلمان شرقی بنگرد. شولتزه سال ۱۹۸۹ را بسان نقطه عطف زندگی راوی/ نویسنده اش انریکو تورمر روایت می کند. او در آلمان شرقی نمایشنامه نویسی می کند ولی در عاقبت کار سر از سردبیری نشریه یی تبلیغاتی درمی آورد. کسی که زمانی خود را وقف شکوه زبان کرده بود، عاقبت با پول و اعداد سر و کار پیدا می کند. این دگردیسی البته ناخواسته بر او تحمیل می شود. این دوران گذار است که مسیر زندگی آدم ها را معین می کند. جالب اینجا است که بخش هایی از رمان که به پاییز ۱۹۸۹ اختصاص دارد، کسل کننده ترین بخش های رمان است. شاید علت این باشد که ما آنقدر درباره آن برهه خوانده و شنیده ایم که حتی قصه گوی بزرگی چون اینگو شولتزه هم نمی تواند با حوادث آن دوره، متحیرمان کند. موتیف های آن پاییز آنقدر برای ما آشنایند که نمی توانند شوقی بیافرینند. بخش هایی که به اتفاقات سیاسی روزمره آن دوران می پردازد، در عین پرداخت بسیار عالی، در زمره نقاط قوت رمان قرار نمی گیرد. شولتزه این را به فراست دریافته و در آدام و اًوًلین، منتشرشده در تابستان ۲۰۰۸، به کار می بندد. این اثر شرحی است ماهرانه از فرار به غرب که آن را همچون خروج از بهشت می نمایاند. بهشت در کجا است؟ آیا واقعاً در غرب است؟ یا اینکه در آلمان شرقی، مردمان همیشه در آرزوی زندگی در جهانی دیگر و بهتر از جهان خویش بودند و همین امر غرب را به بهشت موعود بدل ساخته بود؟ اینها پرسش هایی است که شولتزه مطرح می کند. او سلسله یی از روابط و وقایع می آفریند که در سال ۱۹۸۹ گسسته می شود. شولتزه معتقد است غرب میل به تعالی را به نابودی می کشاند.
آخرین رمان منتشرشده درباره دوران گذار، برج اثر اووه تلکامپ است که سال گذشته جایزه کتاب سال آلمان را برای نویسنده اش به ارمغان آورد. تلکامپ واپسین سال های حیات آلمان شرقی را از دید طبقه متوسط تحصیلکرده ساکن در محله ویلایی درسدن روایت می کند؛ جایی که ساکنانش در برابر تهدیدات هرروزه رژیم، به کوارتت های سازهای زهی و شعر کلاسیک پناه می آورند. تلکامپ فرسودگی و خستگی جامعه، دروغگویی و اخلاقیات رایج، بزدلی و شجاعت و مانورهای تاکتیکی افراد برای سازگاری با وضع موجود و میل برای خود بودن را با مهارت تصویر می کند. رمان در پاییز ۱۹۸۹ این توفان مهیب تاریخ، پایان می یابد. لحظه، لحظه فوق العاده یی است ولی از پس آن، چیز زیادی تغییر نمی کند. شاید تلکامپ از افتادن در وادی کلیشه هراس داشته است. شاید دوران پابرجایی دیوار آنقدر رنج آور بوده که دیگر شوقی برای نوشتن از سقوط آن باقی نمانده است. پس از سقوط دیوار، تنها چیزی که تغییر یافته، جذاب شدن همه چیز است و این داستانی دیگر است...
یورگ ماگناو
ترجمه؛ آرش جلال منش
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید