جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


کاریکاتوری از زمینداری انگلیسی


کاریکاتوری از زمینداری انگلیسی
دکتر احمد سیف برای جامعه اقتصاددانان ایران نام ناشناخته یی نیست. این اقتصاددان و استاد دانشگاه انگلستان اخیراً در کتابی که به نام «استبداد، مالکیت و انباشت سرمایه در ایران» نوشته به بررسی نگاه اندیشه های چپ و به ویژه مارکس و لنین به شیوه تولید آسیایی پرداخته است.
نوشته زیر بخشی از این کتاب در خصوص نگاه مارکس به شیوه تولید آسیایی است.
□□□
لازمه درک تطور بینش مارکس از شیوه تولید آسیایی درک درست از نظر مارکس درباره تکامل تاریخی به طور کلی است. در طول شکل گیری این درک کلی است که وجود شیوه یی مجزا و متفاوت از فئودالیسم برای مارکس مطرح می شود. در فاز اولیه که سال های قبل از نوشتن «مانیفست» را دربرمی گیرد مارکس در حال تکمیل تئوری خویش درباره صورت بندی اجتماعی است. در نوشته هایش در این دوره، برای نمونه «ایدئولوژی آلمانی»، «فقر فلسفه» و «مزد، کار، سرمایه»، به طور کلی از سه دوره یا عصر طبقاتی صحبت می کند. به عنوان مثال از جامعه عهد عتیق سخن می گوید که در آن «برده همراه نیروی کارش خود را یک بار و برای همیشه می فروشد... برده یک کالاست ولی نیروی کارش کالا نیست.» در دوره فئودالیسم، سرف فقط «بخشی از نیروی کارش را می فروشد. این او نیست که از مالک زمین مزد دریافت می کند، بلکه این مالک زمین است که از سرف باج می گیرد.» در عصر سرمایه داری اما «کارگر آزاد» «خودش را می فروشد.» او «نه به صاحبی تعلق دارد و نه به زمین وابسته است بلکه ۸ ، ۱۰ ، ۱۲ و ۱۵ساعت از زندگی یومیه اش را به آن که طالب خریدن است، می فروشد». کارگر به این یا آن سرمایه دار منفرد تعلق ندارد، بلکه متعلق به «طبقه سرمایه داران» است. برای همین دوره هم شواهدی در دست است که شروع ارزیابی متفاوت مارکس را از تاریخ مشرق زمین نشان می دهد ولی این شواهد بیشتر حالت اشارات گذرا و غیرمنظم را دارند و بیانگر یک بررسی سیستماتیک نیستند. برای نمونه در انتقادی که بر نظریه هگل درباره دولت می نویسد متذکر می شود که در «استبداد آسیایی، دولت سیاسی چیزی جز بوالهوسی یک فرد نیست و دولت سیاسی مثل دولت مادی یک برده است». پس آنگاه درباره نکات افتراق دولت آسیایی و دولت مدرن توضیح مختصری ارائه می دهد و می نویسد آنچه دولت مدرن را از دولت آسیایی مجزا می کند این است که در دولت مدرن «وحدت اساسی بین دولت و مردم وجود دارد و این وحدت برعکس آنچه هگل می گوید نشانگر آن نیست که عناصر گوناگون اساس جامعه به صورت واقعیت ویژه یی توسعه یافته اند بلکه کل اساس جامعه در کنار زندگی واقعی مردم به واقعیت ویژه یی دگرسان شده است و در واقع دولت سیاسی، اساس تشکیل دهنده کل دولت شده است».
در اواخر دهه ۱۸۴۰ و در سال های ۱۸۵۰ مارکس تئوری اش را تکمیل می کند. در این دوره آثار زیر قابل توجهند؛ «مقدمه یی بر انتقاد از اقتصاد سیاسی»، «گروندریسه»، مکاتباتش با انگلس و مقاله هایش در نشریه دیلی تریبون.
در نامه یی به انگلس، مارکس می گوید نبودن مالکیت خصوصی بر زمین «کلید واقعی بهشت شرق است». در جوابش انگلس می نویسد نبودن مالکیت خصوصی بر زمین «در واقع کلید تمام شرق است» و سپس این پرسش اساسی را پیش می کشد که چگونه است شرقی ها به مالکیت زمین «حتی به شکل فئودالی اش نرسیدند؟» در پاسخ به پرسشی که خود پیش کشیده است به چند عامل اشاره می کند؛ به شرایط اقلیمی، جنس خاک و به علاوه وجود صحراهای گسترده و در چنین وضعیتی «آبیاری مصنوعی» شرط مقدماتی کشاورزی می شود. از نظرگاه انگلس یک حکومت نمونه وار شرقی هیچ گاه بیشتر از سه شاخه نداشته است؛
- اداره مالیه، اداره غارت در داخل کشور
- اداره جنگ، اداره غارت در داخل و خارج کشور
- اداره اموال عمومی، اداره تدارک برای تولید و بازتولید.
در جای خود به این نکات بازخواهیم گشت و اهمیت قابل توجه این ساختار را در بررسی ترکیب طبقاتی جامعه باز خواهیم شناخت. در مقاله «مسائل هند» زمین داری هندی را کاریکاتوری از زمین سالاری انگلیسی برآورد می کند و آنها را در واقع «جمع کنندگان بومی مالیات ها» می خواند. درباره «رعیت» هم نکته سنجی جالبی دارد. رعیت را می توان معادل «یک دهقان عجیب و غریب فرانسوی» دانست که هیچ گونه حق دائمی به زمین ندارد و مقدار مالیات هم به صورت بخشی از کل تولید سرانه هرساله تغییر می کند. البته «همانند سرف رعیت مجبور است کشت کند ولی از سوی دیگران امنیتی را که سرف داشت، رعیت ندارد». اوضاع در ایالت بنگال کمی پیچیده است و مخلوطی است از زمین داری انگلیسی، دلالی ایرلندی و نظام اتریشی که زمین دار را به مالیات جمع کن تبدیل می کند و از طرف دیگر نظام آسیایی که «دولت را به صورت زمین دار واقعی درمی آورد».
در همین سال ها است که برای یک نشریه امریکایی یعنی دیلی تریبیون مقاله می نویسد. این مقاله ها این فرصت را در اختیار مارکس می گذارد تا مدل تکامل تاریخی اش را در خصوص جوامع آسیایی تکمیل کند. برای مثال در دو مقاله «حاکمیت بریتانیا بر هندوستان» و «نتایج آتی حاکمیت بریتانیا بر هندوستان» روشن می شود از دیدگاه مارکس مسیر تکاملی شرق با غرب یکسان نیست. در مقاله اول ضمن بهره گیری از نکاتی که انگلس در نامه شش ژوئن ۱۸۵۶ خود به او نوشته بود در پیوند با این سه شاخه حکومت آسیایی نکته سنجی های ارزنده یی دارد. «ضرورت حیاتی صرفه جویی و مصرف اشتراک آب» در جوامع شرقی برای مثال در هندوستان که صحراهای وسیع و لم یزرع دارد و به علاوه وجود «تمدن نازل و سرزمین وسیع» باعث شد یک «عملکرد اقتصادی» بر حکومت های آسیایی تحمیل شود. این واقعیت که آبیاری مصنوعی «اساس کشاورزی اسکان یافته شرق را تشکیل می دهد» در عین حال به مقدار زیادی توضیح دهنده این واقعیت مکرر تاریخی هم هست که «یک جنگ مخرب می تواند سرزمینی را برای قرن ها عاری از سکنه کرده... و تمام تمدن آن را از بین ببرد». به نظر مارکس انگلیسی ها وقتی بر هندوستان مسلط شدند اداره «غارت در داخل» و «غارت در داخل و خارج» را در کف کفایت خویش گرفتند ولی «اداره کارهای عمومی را کاملاً نادیده گرفتند». نتیجه این مسوولیت گریزی تاریخی انهدام کشاورزی هندوستان بود که نمی توانست همچون کشاورزی انگلستان یا دیگر جوامع اروپایی براساس اصول رقابت اداره شود. برای انهدام ساختار آسیایی هندوستان انهدام کشاورزی به تنهایی کافی نبود. آنچه این فرآیند را تکمیل کرد انهدام صنایع خانگی هندوستان بود که به نوبه خود زمینه ساز انهدام «جماعات روستایی» شد. در مقاله «نتایج آتی حاکمیت بریتانیا بر هندوستان» برای استعمار انگلستان نقش دوگانه قائل می شود تا آنجا که حاکمیت بریتانیا به انهدام نظام آسیایی منجر می شود، نقش مخرب ولی در عین حال معتقد است تا آنجا که این حاکمیت به شکل گیری اساس مادی جامعه یی شبیه به آنچه در جوامع اروپایی وجود داشت، کمک می کند و نقش آن را باید سازنده ارزیابی کرد. جامعه هندی را «تغییرناپذیر» می خواند و در عین حال می کوشد تفاوت های این جامعه را با یک جامعه نمونه وار غربی نشان بدهد. از نظر او «زمینداری» و «رعیت واری» شکل های مشخصی از مالکیت خصوصی هستند که به وسیله انگلیسی ها وارد جامعه هندوستان شده و این چیزی است که در «یک جامعه آسیایی وجود ندارد».
قبل از ادامه بحث به دو نکته باید توجه کنیم. اولاً مارکس همانند شماری دیگر از متفکران غربی در این بخش گرفتار «اروپازدگی» است و همه معیارهای یک جامعه نمونه وار اروپایی را بر جوامع آسیایی تحمیل می کند. ثانیاً به همین خاطر ولی به گمان من به نادرست، عده یی از محققان با نادیده گرفتن گوهر سخن مارکس، او را به دفاع از سلطه اروپا متهم کرده اند.
از دیگر خصوصیات جوامعی که بنا به نظر مارکس شیوه تولید آسیایی داشته اند وجود جوامع خودکفای روستایی است. از جمله پیامدهای وجود چنین جوامع خودکفایی فقدان راه و امکانات ارتباطی دیگر است و این کمبود مبادله فرآورده ها را دشوار می سازد و به نوبه توسعه تقسیم اجتماعی کار را کند می کند. به نظر مارکس «واحدهای خودکفای پرت افتاده از هم» که باعث کندی مبادله می شوند به پرت افتادگی بیشتر این جوامع منجر می شود. سلطه بریتانیا بر هندوستان این واحدهای خودکفا را در هم شکسته و گسترش شبکه های راه آهن به نیازی که پدید آمده است، پاسخ خواهد داد. در همین مقاله وقتی به تقسیم کار در اقتصاد هندوستان اشاره می کند آن را «تقسیم موروثی کار» می خواند که منتج از نظام کاست است و بر این باور است پدیدار شدن «صنایع مدرن» این نوع تقسیم کار را از میان خواهد برد.
به مقالات مارکس درباره هندوستان اشاره کردیم و گوشه هایی از نظریات مارکس را درباره جوامع شرقی بازشناختیم. در همان سال ها «گروندریسه» (دست نوشته ها) کامل ترین بررسی را از آنچه مارکس شیوه تولید آسیایی می خواند، به دست می دهد. این نوشته مارکس شناخته تر از آن است که من به بازنگری مختصر آن در اینجا بپردازم. کوششم این خواهد بود که با بررسی نوشته های دیگر مارکس که در این خصوص کمتر شناخته شده اند دنباله مطلب را بگیرم.
در مرحله سوم، یعنی از دهه ۱۸۵۰ تا مرگ در ۱۸۸۳ مارکس نه تنها به این نگرش وفادار می ماند بلکه در نوشته های متعددی جنبه های گوناگون این تفاوت ها را بررسی می کند.
ابتدا در اینجا باید چند سوال را مطرح کرد که برای روشن شدن مطلب مهم و اساسی اند.
۱) چه پیش آمد که مارکس به پذیرش شیوه تولید آسیایی به عنوان شیوه تولیدی مجزا از فئودالیسم رسید؟ آیا آن گونه که گودز در مباحثات لنینگراد مطرح کرد نباید به «مفهوم» چسبید و نتیجه گرفت «شیوه تولید آسیایی چیزی جز فئودالیسم» نیست؟
۲) آیا او نظرش را بعدها تغییر نداد؟
۳) آیا پیش کشیدن چیزی به عنوان «شیوه تولید آسیایی» یک اشتباه لپی یا لغزش قلم از سوی مارکس نبود؟ مارکس هم مانند هر انسان دیگری می تواند اشتباه کرده باشد. از آن گذشته مارکس درباره شیوه تولید آسیایی مطالب چندان زیادی ننوشته است.
۴) آیا نظر مارکس درباره شیوه تولید آسیایی با استناد به مدارک جمع آوری شده به وسیله محققان در دوره پس از مرگش نادرست اعلام نشده است؟
پاسخ مفصل به این پرسش ها از حوصله این نوشته فرا می گذرد. به اختصار ولی می توان گفت؛ در خصوص سوال اول باید گفت در آن دوره یی که «ایدئولوژی آلمانی» یا «مزد، کار، سرمایه» را می نوشت هنوز تئوری خود را تکمیل نکرده بود و به علاوه از جوامع شرقی اطلاعات زیادی نداشت. شواهدی در دست است که نشان می دهد در آن سال ها مارکس و انگلس برای درک بهتر جوامع شرقی به مطالعات گسترده یی دست زدند. انگلس حتی برای استفاده از منابع ایرانی درباره تاریخ به آموزش زبان فارسی دست زد و حتی در نامه یی به مارکس از لذتی که از خواندن «حافظ شوریده حال» به زبان اصلی می برد، سخن گفت. در این تردیدی نیست که مارکس و انگلس برای درک بهتر از توسعه سرمایه داری در غرب به شرق و مسائل مربوط به شرق علاقه مند شده بودند. درباره سوال دوم نوشته های مارکس تا زمان مرگ و به ویژه تحقیقاتی که در طول سال های ۱۸۸۱- ۱۸۷۹ به عمل آورده، نشان می دهد نه تنها به مفهوم شیوه تولید آسیایی وفادار ماند بلکه برای درک بهتر آن جنبه های گوناگون این شیوه تولیدی را نه به طور منظم و سیستماتیک بررسی کرده است. بررسی مارکس از نوشته های کوالفسکی، مورگان، هنری مین و جان فیر در این راستا قابل توجهند. شماری از مخالفان داستان لغزش قلم و اشتباه لپی مارکس را مطرح کرده اند. یعنی مارکس سهواً به جای فئودالیسم از نظام آسیایی سخن گفته است. اگر در نظر داشته باشیم در کمتر نوشته یی است که مارکس از اختلاف بین این دو یعنی فئودالیسم و نظام آسیایی سخن نگفته باشد آنگاه چنین ایرادی به راستی مضحک و خنده دار می شود. حتی یولک در کنفرانس لنینگراد تا به آنجا پیش رفت که در توجیه استهزای چنین ناهنجار بر مارکس، تئوری شیوه تولید آسیایی را «تئوری بورژوایی» خواند و مدافعان این نظریه هم «حاملان نفوذ خارجی» شدند. در هر بحث و مباحثه یی وقتی کار یکی از طرفین به برچسب زنی و انگ می رسد بی گفت وگو باید نتیجه گرفت کفگیر استدلال به راستی به ته دیگ رسیده است. یعنی حرف و سخنی برای گفتن نیست و در عین حال چنین شیوه یی نشانه حاکمیت تفکری یکه سالار نیز است و اما در مورد این مباحثات تاریخ نشان داده است «برندگان» کنفرانس لنینگراد در طول آن کنفرانس به واقع تاریخ را به محاکمه کشیده بودند. در رابطه با سوال آخر تا آنجا که نویسنده باخبر است اسناد و مدارک جمع آوری شده پس از مرگ مارکس بر این دلالت داشته است همان گونه که مارکس معتقد بود تکامل تاریخی جوامع شرقی از همان الگوی تکامل جوامع غربی تبعیت نکرده است. نویسندگانی که چه در زمینه نظری (برای نمونه هندس- هرست) و چه در زمینه های بررسی تاریخی (برای مثال جین چزنو درباره ویتنام) که با نفی شیوه تولید آسیایی آغاز کرده بودند در برخورد با واقعیت ها به انتقاد از خویش رسیدند.
بعضی از نویسندگان به ویژه کسانی که از دیدگاه های استالین طرفداری می کردند به این دلیل شیوه تولید آسیایی را رد می کردند که مارکس به طور سیستماتیک و منظم راجع به آن مطلب ننوشته و مکانیسم های تحول آن را مشخص نکرده است.
برای نمونه گودز از این دیدگاه به شیوه تولید آسیایی انتقاد می کند. این واقعیت به خودی خود درست است که مارکس نوشته مجزایی درباره این شیوه تولیدی ندارد ولی برخوردی از این خطاآمیزتر و مخرب تر قابل تصور نیست. نه تنها این مدعیان «سرمایه» را با «انجیل» یا «تورات» عوضی گرفته اند بلکه باید از این پژوهشگران و محققان پرسید اگر این شیوه بررسی و استدلال درست باشد مگر مارکس جزییات نظام برده داری یا فئودالیسم را شکافته است؟ مگر راجع به جزییات یا مکانیسم های جامعه سوسیالیستی یا کمونیستی وارد جزییات شد؟ اگر بتوان جهان بینی مارکسی را تا به این حد تنزل داد غیر از نظام سرمایه داری چه باقی می ماند؟ واقعیت این است که مارکس تنها درباره نظام سرمایه داری تجزیه و تحلیل مفصل و جامعی به دست داده است. آنچه باید بشود اینکه با بهره برداری از ابزاری که در اختیار داریم باید بدون پیشداوری و قشریت به بررسی نظام های پیشاسرمایه داری و فراسرمایه داری همت گماریم تا بتوانیم چگونگی تحولات آنها را بازبشناسیم.
در بالا گفتیم در سرتاسر عمر خویش و در تمام نوشته هایی که در دست داریم مارکس به تفاوت بین الگوی تحول تاریخی غرب و شرق اعتقاد داشت. این نکته در عمده ترین کتاب مارکس «سرمایه» نمود بسیار برجسته یی یافته است.
دکتر احمد سیف
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید