شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


درخت اساطیری هولوپو سومریان باید همان هرویسپ تخمک اوستا (بلندترین سرو) بوده باشد


درخت اساطیری هولوپو سومریان باید همان هرویسپ تخمک اوستا (بلندترین سرو) بوده باشد
درخت هولوپو )درخت شادیبخش و دارای چوبدستی خوب) که علی القاعده باید در زبانهای کهن ایرانی هوروپو تلفظ میگردید مطابق درخت اساطیری اوستا یعنیهرویسپ تخمک به معنی "بلندتر ین درخت تخم دار " یا همان درخت مقدس گوکرن (درخت بی اندازه بلند= سدره المنتهی) است. و اینها با توجه به اسطوره سرو کاشمر (سرو بسیار درخشان) و اینکه علی القاعده در سانسکریت هرو همان درخت سرو است، به جز درخت سرو نمی تواند منظور باشد که تصاویر بر جسته آن آذین بخش دیوار کاخ پادشاهی تخت جمشید است. می دانیم که این درختان اساطیری مکان آشیانه سیمرغ، آنزو (سیمرغ باران) و جبرئیل به شمار رفته اند که این نیز اینهمانی بودن این درختان اساطیری مقدس را به وضوح نشان می دهد. شباهت ظاهری نام درخت بلند و سخت چوب هولوپو با درخت نسبتاً کوتاه و نه چندان سخت چوب هولو (به سومری یعنی شادیبخش) در این باب ره به بیراهه می برد. اما مسلم به نظر می رسد نام این درخت همان است که به صور سدره المنتهی (سدر بلندترین) و طوبی (درخت شادیبخش بهشتی) به اعراب رسیده است. چون همانطوریکه می دانیم درخت سدر از همان نوع درختان سرو و کاج است که در خاورمیانه عهد کهن مقدس به شمار می رفته اند.
● درخت‌نامه: سرگذشت درختان مقدس (محمود کویر)
افسانه‌ی درخت «هولوپو» از نخستین افسانه‌هایی‌ست که به داستان کاشت درخت می‌پردازد. «زن» در این داستان نقشی اساسی دارد. در باره‌ی درخت هولوپو نظرات مختلفی وجود دارد. برخی آن را درخت بید، برخی درخت سرو و برخی آن را درخت نخل می‌دانند، اما همه بر این باورند که این درخت میوه‌دار نبوده و نیاز دیگری انسان را به کشت درخت وا می‌دارد.
لوح‌های به دست آمده در باره‌ی افسانه‌ی درخت هولوپو هم‌زمان با شکل‌گیری نخستین دولت‌شهرها، نزدیک پنج‌هزار سال پیش نگاشته شده است. «گیل گمش» شاه - پهلوانی که پنجمین شاه سومری پس از توفان بزرگ است، برای نخستین بار در این افسانه کهن، از او یاد می شود که چهره‌یی انسانی دارد. شخصیت‌های اصلی این افسانه، بانو «اینانا»، گیل گمش، پادشاه - پهلوان سومر، «لیلیث» دوشیزه یا ایزدبانوی تاریکی و «اوتو» برادر ایزدبانو «اینانا» یا ایزد خورشید است.
این افسانه‌ی کهن بسیار شاعرانه و زیباست و بسیاری از داستان‌هایی که در کتاب‌های مقدس آمده، مانند توفان نوح، از این کتاب برداشته شده است. به تازه‌گی نمونه‌هایی از سنگ‌نوشته‌هایی در جیرفت و هلیل‌رود به دست آمده که نشان می‌دهد افسانه‌ی گیل گمش در این سرزمین نیز رایج بوده است.
بخشی از این داستان در باره‌ی درخت این گونه است:
در نخستین روزها، در نخستین روزهای راستین
در نخستین شب‌ها، در نخستین شب‌های راستین
در نخستین سال‌ها، در نخستین سال‌های راستین
در نخستین روزها، که هر آن‌چه بدان نیاز بود به هستی آورده شد،
در نخستین روزها، که هر آن‌چه بدان نیاز بود نیک پرورده شد،
هنگامی که نان در آستانه‌های مقدس زمین پخته شد،
و نان در خانه‌های زمین چشیده شد،
هنگامی که آسمان از زمین جدا شده بود،
و زمین از آسمان دور مانده بود،
و نام انسان ماندگار شد،
آن گاه که «آن»، خدای آسمان، آسمان‌ها را به دورها برده بود،
و «انلیل»، خدای هوا، زمین را به دورها برده بود،
هنگامی که به شه‌بانوی «زیرین بزرگ» دنیای مرده‌گان
ارشکیگال جهان زیرین برای فرمان‌روایی داده شد،
او بادبان برافراشت؛ پدر بادبان برافراشت،
«انکی»، ایزد خرد، به قصد جهان زیرین بادبان برافراشت،
شن‌های کوچک به سوی او پرتاب می‌شدند،
قلوه‌سنگ‌های بزرگ به سوی او پرتاب می شدند،
هم‌چون سنگ‌پشت‌های شتابان،
آن‌ها کف زورق «انکی» را انباشتند.
آب‌های دریا هم‌چون گرگان سینه‌ی زورق را دریدند،
آب‌های دریا هم‌چون شیران
پشت زورق را نواختند.
هم‌زمان، یک درخت، یک تک درخت، یک درخت هولوپو
بر کرانه فرات کاشته شد.
درخت از آب‌های فرات سیرآب شد.
چرخه‌ی باد جنوب برخاست، دمان بر ریشه‌های آن
و وزان بر شاخه‌ها
تا آن که آب‌های فرات آن را با خود برد.
زنی که هراسان از سخن «آن» خدای آسمان پرسه می‌زد،
او که هراسان از سخن «انلیل» خدای هوا پرسه می‌زد،
درخت را از رودخانه گرفت و چنین گفت:
من این درخت را به «اروک» خواهم برد.
من این درخت را در باغ مقدس خویش خواهم کاشت
اینان با دست خویش درخت را پرورد.
او با پای خویش خاک گرد درخت را کوبید.
با حیرت اندیشید:
چند گاه خواهد انجامید تا من سریری درخشان داشته باشم که بر فراز آن بنشینم؟
چند گاه خواهد انجامید تا من بستری تابان داشته باشم که بر فراز آن بیارامم؟
سال‌ها گذشتند، پنج سال، سپس ده سال
درخت ستبر شد،
اما پوسته‌اش نشکافت.
پس آن گاه یک افعی که طلسم‌ناشدنی بود
در ریشه‌های درخت هولوپو لانه کرد.
مرغ «آنزو» جوجه‌هایش را در شاخه‌های درخت جا داد.
و «لیلیث» دوشیزه‌ی تاریکی در تنه آن خانه گرفت.
زن جوان که شیفته‌ی خندیدن بود، گریست.
اینانا چه فراوان گریست!
آنان هنوز درخت را رها نمی‌کنند.
پرنده‌گان که با برآمدن سپیده‌دم نغمه‌سرایی آغاز کردند،
اوتو، ایزد خورشید، خواب‌گاه شاهانه‌ی خویش را ترک کرد.
اینانا بر برادر خود بانگ زد و گفت:
آه اوتو، در آن روزها که سرنوشت‌ها رقم زده شد،
هنگامی که زمین از فراوانی سرشار شد،
هنگامی که خدای آسمان، آسمان را برد و ایزد هوا زمین را،
هنگامی که به «اریشکیگال» «زیرین بزرگ» برای فرمان‌روایی داده شد،
ایزد خرد، پدر «انکی» به قصد «جهان زیرین» بادبان برافراشت.
و جهان زیرین برخاست و به او تاخت ...
در آن هنگام، یک درخت، یک تک درخت، یک درخت هولوپو
بر ساحل فرات کاشته شد.
چرخه‌ی باد جنوب بر ریشه‌ها پیش دمید و شاخه‌هایش را برید.
تا آن که آب‌های فرات آن را با خود برد.
من درخت را از رودخانه گرفتم،
آن را به باغ مقدس خویش آوردم.
درخت را پروردم، در انتظار سریر و بستر درخشان برای خود،
پس آن‌گاه یک افعی که طلسم‌ناشدنی بود
در ریشه‌های درخت لانه کرد،
مرغ آنزو جوجه‌هایش را در شاخه درخت جا داد،
و لیلیث دوشیزه‌ی تاریکی در تنه آن خانه گرفت.
من گریستم
چه فراوان گریستم.
آنان هنوز درخت مرا رها نمی‌کنند.
اوتو، جنگ‌جوی دل‌آور، اوتو
اینانا، خواهر خود را یاری نخواهد کرد.
پرنده‌گان که با برآمدن دومین سپیده‌دم نغمه‌سرایی آغاز کردند،
اینانا بر برادر خود گیل گمش بانگ زد و گفت:
آه «گیل گمش»! آن روزها که سرنوشت رقم زده شد،
هنگامی که سومر از فراوانی سرشار شد،
هنگامی که خدای آسمان، آسمان را
برد و خدای هوا زمین را،
هنگامی که به اریشکیگال «زیرین بزرگ» برای فرمان‌روایی داده شده، انکی ایزد خرد، به قصد جهان زیرین بادبان برافراشت
و جهان زیرین برخاست و به او تاخت ...
در آن هنگام، یک درخت، یک تک درخت، یک درخت هولوپو بر ساحل فرات کاشته شد.
چرخه‌ی باد جنوب بر ریشه‌هایش دمید و شاخه‌هایش را درید.
تا آن که آب‌های فرات آن را با خود برد.
من درخت را از رودخانه گرفتم.
درخت را به باغ مقدس خویش آوردم.
درخت را پروردم، در انتظار سریر و بستر درخشان برای خود،
پس آن گاه یک افعی که طلسم‌ناشدنی بود.
در ریشه‌های درخت لانه کرد،
مرغ آنزو جوجه‌هایش را در شاخه‌های درخت جا داد،
و لیلیث دوشیزه‌ی تاریکی در تنه‌ی آن خانه گرفت.
من گریستم.
چه فراوان گریستم.
آن‌ها هنوز درخت مرا رها نمی‌کنند.
گیل گمش، جنگ‌جوی دلاور، گیل گمش،
قهرمان اروک، به یاری اینانا شتافت.
گیل گمش زره خود را که پنجاه من بود گرد سینه بست.
پنجاه من نزد او به سبکی پنجاه پر بود.
تبرزین برنجین خود را برگرفت، تبرزین جنگ‌آوران را.
سنگینی هفت تالان و هفت من بر روی شانه‌هایش
به باغ مقدس اینانا قدم نهاد.
گیل گمش افعی را که طلسم‌ناشدنی بود فرو کوبید.
مرغ آنزو با جوجه‌هایش به کوه‌ساران پرواز کرد،
و لیلیث خانه‌ی خود را در هم شکست و به مکان‌های ناشناخته گریخت.
گیل گمش آن‌گاه ریشه‌های درخت هولوپو را سست کرد
و پسران شهر که هم‌راه او بودند، شاخه‌ها را بریدند.
از تنه‌ی درخت، سریری برای خواهر آسمانی تراش داد.
گیل گمش از تنها درخت بستری برای اینانا تراش داد.
از ریشه‌های درخت او یک پوکو (چوب‌دست) برای گیل گمش قهرمان اروک ساخت.
گیل گمش در این افسانه‌ی کهن، چهره‌یی انسانی دارد و ایزدبانو اینانا تنها حافظ، نجات‌بخش و کارنده‌ی درخت «هولوپو»ست. او اگر چه توانا و پرشکوه است، آن قدر که درخت به دست او کاشته می شود و نجات می یابد، اما توانایی مبارزه با افعی طلسم‌ناشدنی و لیلیث، دوشیزه‌ی تاریکی را ندارد و این گیل گمش است که با بهره‌گیری از زورمندی شکوه‌مندش به یاری او می‌شتابد."
□□□
▪ درخت طوبی در معراج:
در بهشت درختی دید آن سان رفیع و بلند و آنگونه عظیم و ارجمند که اگر مرغی از طایران تند پرواز بهشتی به پرواز در می آمد و هفتصد سال از سالهای عقبی می پرید ؛هنوز نمی توانست به اوج بن و تنه آن درخت برسد.چه که به شاخه های بالا و بلندای آن .
درختی آن سان بلند و بی مانند که تمامی بهشت را ؛ تمامی سامانهای فردوسی و جنات عدن را شاخه ای از شاخه های آن فرو گرفته و بر همه گستره بهشت سایه افکنده بود‌ ؛ چنانکه تمامی آن جنات با کوثر و سلسبیل و نهرهای دیگر آن به زیر چتر همایونی آن درخت بود.
پرسید این چه درختی است ؟
پاسخ داد : طوبی است .همان طوبی ای که پروردگارت وصفش را در قرآن چنین آورده است:
«الذین آمنوا و عملوا الصالحات طوبی لهم و حسن مآب»
سهروردی در رساله عقل سرخ درخت طوبی را از عجایب هفتگانه شمرده و می نویسد: درخت طوبی در بهشت در یک کوه قرار دارد و همه میوه های این جهان را داراست. آشیانه سیمرغ روی درخت طوبی ست. روز پر بر زمین می گستراند. از اثر پر او میوه بر درخت پدید می آید و نبات بر زمین. زال سیمرغ را پرورد و رستم اسفندیار را به یاری سیمرغ کشت. زال را وقتی نوزاد بود یک آهو شیر داد. حکایت کشته شدن اسفندیار به این شرح است که سیمرغ نورش را به جوشن و آیینه رستم داد. اسفندیار چشمش خیره شد و هیچ نمی دید. از اسب افتاد و رستم او را هلاک کرد.
سیمرغ از درخت طوبی سوی دوازده کارگاه می رود.
هم چنین نوشته است: حضرت آدم گفت: درخت طوبی درخت عظیمی است هر کس که بهشتی بود چون به بهشت برود آن را ببیند
گفتم: آن را چه میوه ای بود
گفت: هر میوه ای که تو در جهان بینی بر آن درخت باشد
سدره المنتهی: از امام موسی بن جعفر نقل است که در هنگام معراج، جبرییل کنار درخت بسیار بزرگی ایستاد. پیامبر درختی به آن بزرگی و عظمت ندیده بود. بر هر شاخه‌ای از آن درخت فرشته ای بود و بر هر برگی و میوه‌ای نیز فرشته‌ای. نوری از خدای متعال نیز آن درخت را در برگرفته بود.
جبرییل به پیامبر خدا گفت:«سدره المنتهی این است؛ راه پیامبران ِ پیش از تو به همین درخت منتهی می‌شد. انان از این درخت جلوتر نمی‌رفتند و همین جا توقف می‌کردند، ولی تو از این درخت خواهی گذشت. اگر بخواهی از نشانه های بزرگش به تو نشان خواهم داد.»
آنگاه از بهشت نیز گذشتند و به سوی سدره المنتهی عروج کردند ...
و سدره را دیدند با درختی آن سان عظیم که هر برگی از آن مردم کشوری بزرگ و امتی بی شمار را در سایه خود پناه می داد و از آنجا به مقام قرب معنا و جایگاه قاب قوسین او ادنی رسیدند.
در این مقام بود که جبرییل را در چهره اصلی اش دید.چهره ای که تا کنون نظیر نیکویی و زیبایی آن را ندیده بود .از این پس جبرییل چون وجودی مستنیر که در برابر وجود مطلقه نورالانوار قرار گیرد ؛ از آن پس هر چه بالاتر میرفتند ؛ چهره زیبای جبرییل لطیف تر و روحانی تر می گشت ...
«سدره المنتهی» نام درختی در آسمان هفتم است که در آیه ی ۱۴ سوره ی نجم هم ذکر شده است.
هم چنان که سیمرغ بر درخت" هروسیپ تخمک" آشیان دارد، جبرییل نیز ساکن درخت " سدره المنتهی "است.
در کتاب آفرینش، فصل اول(پیدایش جهان و انسان) آمده است که خداوند در باغ عدن یا بهشت روی زمین در میان همه گونه درخت خوش‌نما، دو درخت بهشتی(درخت حیات و درخت معرفت) از زمین رویانید. درخت حیات در مرکز بهشت واقع است و مظهر باززایی و بازگشت به کمال آغازین است، در حالی‌که درخت معرفت مظهر شفافیت خیر و شر است و در بعضی از سنت‌ها تداعی کننده انسان نخستین و هبوط اوست. میوه "درخت زندگی" هم باعث جاودانگی می‌شد.
درخت زندگی یا همان درخت حیات در ایران به گیاه مقدس و در نزد مسیحیان به درخت فرزانگی تبدیل شده است .
در فرهنگ بودایی هم به واژه "درخت تنویر" می‌رسیم که بودا زیر آن به اشراق رسید.این درخت نماد بیداری بزرگ است که ریشه‌هایش به ژرفای سخت‌ فرو می‌روند."
علی مفرد


همچنین مشاهده کنید