پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


تأثیرات مولانا در شرق و غرب


تأثیرات مولانا در شرق و غرب
مولوی نه تنها در میان هم کیشان مسلمان خود بلکه در میان مسیحیان و یهودیان قونیه محبوب بود و مقام والایی داشت ، به معنای نقش آینده وی در گفت وگو میان ادیان تعبیر می گردد.
این حقیقت که وی نه تنها در میان هم کیشان مسلمان خود بلکه در میان مسیحیان و یهودیان قونیه محبوب بود و مقام والایی داشت ، به معنای نقش آینده وی در گفت وگو میان ادیان تعبیر می گردد. همچنین براساس منابعی که در دست است روشن گردیده که مولانا با روحانیون یونانی که در آناتولی مرکزی از مدت ها قبل فعالیت می نمودند درارتباط و رفت و آمد بوده است .
روابط مولانا با یونانی ها بسیار خوب بوده و احتمالاً بعضی از آوازهای محلی و بومی یونان وی را برانگیخته و شاید به همین علت وی نه به زبان فارسی بلکه به زبان یونانی قرون وسطی قطعاتی را سروده است . همچنین وی زبان رایج آن زمان یعنی ترکی قرون وسطی را دراشعارش به کار برده است . سرودن حدود ۲۰۰ غزل به زبان عربی نیز نمایانگر تسلط وی به ادبیات کلاسیک عرب می باشد.
چنین به نظر می رسد که در زمان حیات و نیز بلافاصله پس از مرگ مولانا، گستره فکری و دیدگاه وی در نواحی که دوستدار ادبیات فارسی بوده و از آن استفاده می شده ، اشاعه یافته بود.
این اشاعه در نواحی هندوستان بارزتر و آشکارتر از نواحی دیگر بود و من معتقدم که این امر که یک عارف هندی به نام علی کلکته ای به قونیه آمده و آنجا با پسر سالمند مولانا به نام سلطان ولد ملاقات نموده ، حقیقت دارد. وی یک نسخه از مثنوی را با خویش به هند می برد.این امر را نمی توان ثابت کرد ولی حقیقت این است که مثنوی های کوتاه بوعلی قلندر به سبک و روان مثنوی معنوی نوشته شده و در واقع دیدگاه و تفکر ساده شده مولانا می تواند قلمداد شود. بدون شک طرز تفکر موجود در مثنوی در زمان حیات سلطان ولد یعنی ۱۳۱۲ سال قبل در شبه جزیره هند شناخته شده بود پس از آن شاهد تأثیرات دائم اشعار مولوی در شبه قاره هند می باشیم و این تأثیرات به قدری عظیم است که یک وقایع نگار هندو در قرن ۱۵ از بنگال گزارش می دهد که برهمن مقدس هم مثنوی رومی را مطالعه می کند. باید توجه نمود که در شمال سرزمین هند از سال ۱۲۰۶زبان و ادبیات فارسی زبان اداری آن منطقه به شمار می رفت . بنابراین اشاعه و گسترش تفکر مولوی در شبه قاره هند کار سهلی بود و زمانی که مولوی در مثنوی خویش آواز نی را می آورد:
"بشنو از نی چون حکایت می کند / از جدایی ها شکایت می کند " آنگاه بنگالی ها آن را انعکاسی یا مقایسه ای با فلوتی که کریشنا با اشتیاق می نوازد، می بیند.
فلوت به عنوان یک آلت موسیقی معنوی و عرفانی هر دو در سنت زنده است و استفاده می گردد. از سال ۱۵۰۰م . به بعد مثنوی وقسمت هایی از دیوان شمس روزبه روز در شبه قاره هند شناخته تر می گردد.
در عهد مغول در فاصله سال ۱۵۲۶م تا اواسط قرن نوزدهم ، ما شاهد تأثیرات روزافزون تفکرات مولانا در ادبیات هندوفارسی و پس ازآن در ادبیات اردو می باشیم . در دوران مغول به خصوص پس از اکبرشاه و در دوره شاه جهان تعداد زیادی از مفسران مذهبی وجود داشتند.شاهزاده جهان آرا دختر شاه جهان نیز به تعدادی از عالمان مأموریت داد تا درباره مثنوی تفسیرنویسی نمایند. در قرون ۱۷ و ۱۸ نمی توان هیچ آثار منظومی را در ادبیات فارسی یافت که بی تأثیر از مثنوی نوشته نشده باشند. این نکته نیز بسیار مهم است که حتی در ادبیات عامیانه نیز پژواک تفکرات مولانا به چشم می خورد. براساس میراث فرهنگی موجود در سند در قسمت جنوبی پاکستان امروز که از سال ۷۱۱م تحت حکومت اسلام درآمد، مثنوی به طور دائم مطالعه می شده است .
شاعر بزرگ سندی زبان ، شاه عبداللیف متوفی به سال ۱۷۵۱ در رساله اش که اثر بزرگ نظمی وی است ، به حدی منعکس کننده نحوه تفکرات مولانا است که هربرت سلی می نویسد: "این کافی است که شاه عبداللیف با آثار مولانا آشنا باشد و از این طریق بتوان آثار وی رادرک نمود ". به خاطر می آورم که اولین بار که رساله سندی شاه عبداللیف را خواندم ، به ناگهان قسمتی از جملات مثنوی را مشاهده کردم ، به خصوص مصرع هایی از دفتر اول (مصرع ۱۷۰۴) که در آن مولوی از آب صحبت می کند که نه تنها تشنگان به دنبال آب می گردند، بلکه آب نیز در جستجوی تشنگان است .
شاه عبداللیف راز عشق میان چشمه آب و انسان تشنه را در رساله اش به شکل یک داستان عاشقانه مطرح نموده است و نمونه هایی ازاین دست را در اثر وی بسیار می توان یافت .
در قدیم نیز در مناطق مسلمان نشین چنین گفته می شد که عارفان بزرگ در کتابخانه های خویش این سه کتاب را حتماً دارا هستند، یعنی قرآن ، مثنوی و دیوان حافظ این سه کتاب به شکلی استاندارد و سنتی نزد همه عارفان قرن ۱۸ در ایالت سند نیز یافت می شد.
در تمامی آثاری که به صورت نثر در سند و پنجاب نوشته شدند، مثنوی مولانا نقش بسیار عمیقی را ایفا نموده اند.
نیکلسون که ما به خاطر ترجمه و چاپ کامل مثنوی از او سپاسگزاری می نماییم ، از تفسیر عالم و محقق هندی "بحرالعلوم " به عنوان بهترین تفسیر نوشته شده یاد می کند. بحرالعلوم به سال ۱۸۱۵ در شهر مدرس درگذشت .
اما می توان نقش های بسیار مهم تر مثنوی و کلیه اشعار مولانا را مشاهده کرد. هر کسی که آثار محمد اقبال را مطالعه نموده باشد، می داندکه اقبال تا چه اندازه متأثر از مولانا بوده است و در قبال وی احساس مسؤولیت می نماید.
به خاطر می آورم زمانی که دانشجوی جوانی بودم و برای اولین بار مقاله نیکلسون درباره اثر اقبال به نام "پیام مشرق " را مطالعه نمودم ،مشاهده کردم که چگونه اقبال در این اثر که به سال ۱۹۲۳م منتشر گردید برای اولین بار هر دو شاعر محبوب خویش را در کنار هم قرار داده است . او در تفکر خویش ملاقاتی میان گوته شاعر آلمانی و مولانا در بهشت را تجسم می نماید و درباره حقیقت مولانا سخن می راند و بدان جا می رسد که "زیرکی و هوشمندی از جانب شیطان می آید و عشق از جانب انسان ". اقبال از اینکه مولانا به عنوان بزرگ ترین شاعر ایرانی محسوب می شود همواره به وجد می آمد. وی مولانا را به عنوان راهبر خویش در "جاویدنامه " می شناسد و از طریق رهبری مولانا عروج روح آدمی به بالا و در نهایت رسیدن به خداوند را تجربه می کند، همان طوری که دانته در کمدی الهی ورجیل را به عنوان راهبر خویش جهت عروج به آسمان انتخاب می کند.
تصور اقبال چنین است که وی در مولانا هوا و روح زنده اسلام را مشاهده می کند. من نسبتاً مطمئن هستم ، ولی نمی توانم به اثبات برسانم که تصویر به دست آمده از مولانا به توسط اقبال مرهون مجموعه کوچکی از آثار مولانا توسط نیکلسون بوده است و این مجموعه به نام "اشعار انتخابی از دیوان شمس " در سال ۱۸۹۸م در کمبریج منتشر گردید و اغلب تفسیرهایی که وی از دیوان شمس داشته ، براساس همین مجموعه انجام گردیده است . مجموعه ای که من در دوران دانشجویی نسخه ای از آن را برای خویش دست نویسی نمودم . من معتقدم که انعکاس هایی که درباره مولانا در اقبال ایجاد گردید، به وجود همین منابع برمی گردد. مولانا برای اقبال به مثابه یک انسان ایده آل خداجوی تلقی می گردد.
قسمتی از اشعار برجسته وی که همواره به مناسبت های مختلف تکرار می شود چنین است :
"انسانم آرزوست " من به دنبال انسانی می گردم و این چیزی است که اقبال در مولانا آن را می یابد که دربرگیرنده نیروی محرکه عشق خداوندی است ، پس از اقبال نیز گروهی از شاعران بودند که مولانا را سمبل خویش قرار داده اند که البته نمی توانیم وارد جزییات آثار آنهاشویم و این دسته از شعرا به زبان های هندوفارسی ، اردو، سندی و یا حتی به زبان بنگالی شعر می سرودند. اما تأثیر مولانا در کشوری که وی بیشتر سالیان عمر خویش را در آن جا سپری نموده است چیست ؟ از زمان های قدیم تاکنون بر روی آثار مولانا تحقیقات زیادی انجام گرفته است .
آداب و قواعد مولوی که از جانب پسرش سلطان ولد اشاعه یافت ، بیش از همه در روشنفکران و هنرمندان امپراتوری عثمانی تأثیر نهاد ورقص جمعی سماع در اغلب مناطق عثمانی اشاعه یافت ولی سماع مولوی در هند وجود نداشت اگرچه صوفیان هندی به موسیقی علاقه داشتند.
البته قابل درک است که تفسیر و شرح مثنوی قبل از هر جا در ترکیه آغاز گردید. دانشمندان و عالمان ترک و نیز بوسنیایی بیش از همه در این زمینه سهم دارند و یکی از مقاصد آنها این بود که این اثر را برای کسانی که به زبان فارسی آشنایی نداشتند در دسترس قرار دهند.میل ارائه و تفسیر آثار مولانا به زبان ترکی از دوره جمهوریت به بعد افزایش یافت ، به این ترتیب که امروزه به سختی می توان خواننده ترک زبانی را پیدا نمود که برای خواندن آثار مولانا زبان فارسی را بداند. در طول ۷۰ و یا ۸۰ سال اخیر مثنوی و قسمت هایی از دیوان شمس به گونه هایی مختلف انتقال یافته است . در این جا من از یکی از مترجمان عالیقدر به نام "شیخ عبدالباقی گول پینارلی " نام می برم که مثنوی ودیوان شمس را به زبان ترکی جدید و گونه ای مدرن ترجمه نموده و تفاسیر متعددی به صورت دست نوشته از وی موجود است . اما به نظرمن کاری که بسیار اهمیت دارد وظیفه دانشمندان و عالمان است که همواره سعی داشته و دارند که آثار مولوی را به زبان مدرن ترکی امروزبرگردانند.
خوش نویسان ترک همواره سعی داشته اند که با رقابت با دیگران جمله "یا حضرت مولانا " را به شکلی زیبا خوش نویسی نمایند و امروزه می توان آویزهایی طلایی با این مضمون را یافت . اما انسان متعجب خواهد گشت که مشاهده نماید که در غزلیات مدرن ترک که در دهه های اخیر سروده شده است همواره مولانا و آثارش در آنها انعکاس داشته است . بنابراین تنها ترجمه ها و تفاسیر گول پینارلی و طارق یحیی ودیگران درباره مولانا نیست ، بلکه شاعران مدرن امروز نیز همواره در آثار خویش بر وی اقتدا می نمایند. هر شخصی که با ادبیات مدرن ترک آشنایی دارد، می داند که یحیی کمال بیات لی ، متوفی به سال ۱۹۵۸م یکی از بزرگ ترین نمایندگان ادبیات کلاسیک ترک می باشد. یکی ازآثار تقریباً ناشناخته ولی بسیار باارزش وی به نام "سماع سماوی " به معنای رقص آسمانی است که در آن از تجربیات و احوال دراویش که بارقص چرخان حول خویش ، خود را در آسمان می یابند، صحبت می نماید. همچنین نیز شاعر سورآلیست دیگری به نام آصف خان جلبی درمورد رقص سماع اثری بسیار ارزشمند در قالب اشعار نو دارد. از شاعر دیگری به نام نظیم حکمت نیز می توان نام برد که وی در دنیای غرب به عنوان پیش قراول سوسیالیسم و منتقد سنن و رسوم شناخته می گردد و در مسکو درگذشته است . وی در دوران جوانی خویش شعری بسیار زیبا و مملو از احساسات به افتخار حضرت مولانا سروده است . به هر حال قونیه موضوع تعداد بسیار زیادی از کتب بوده است که دردهه های ۴۰ و ۵۰ در ترکیه به طبع رسیده اند.
به خاطر می آورم ، البته از اینکه دوباره از خودم صحبت می کنم از شما عذرخواهی می کنم زمانی که برای اولین بار به عنوان یک شرقشناس جوان که به ترکیه آمدم و پول بسیار کمی به همراه داشتم همان طوری که اغلب دانشجویان به این معضل مبتلا هستند، سعی کردم تا آخرین فنیگ ها را پس انداز نمایم تا بتوانم به قونیه بروم . در آن زمان قونیه هنوز ماوای رویایی برای حیوانات بود و طبیعت زیبای خود را داشت . اگر انسان رعد و برق بهاری را در قونیه دیده باشد و اینکه یک شبه درختان سبز می شوند و شهر از عطر مملو می گردد، آنگاه می توان به ناگهان پی برد که چرا اشعار بهاری همیشه در اثار منظوم مولانا به کرات به چشم می خورد، زیرا وی بهار را سمبل بیداری می داند.من معتقدم که اگر شخصی یک بار چنین روزی را در قونیه مشاهده نماید، آنگاه می تواند به راحتی تصاویر ترسیم شده از جانب مولانا رادرک نماید.
همان طوری که در ابتدا عرض نمودم تاکنون به تأثیرات ترجمه هامر ـ پورگشتال و روکرت از رومی در ادبیات آلمانی بسیار پرداخته ام . امااین تأثیرات نه تنها در ادبیات آلمانی از قرن ۱۹ با ترجمه "رومی " آغاز گردید، بلکه همچنین در ادبیات انگلیسی از همان زمان نیز برای اولین بار قابل مشاهده است . در این جا ما شاهد اولین ترجمه از قسمت هایی از مثنوی به زبان انگلیسی هستیم و به دلیل ترجمه ـ هامر ـپورگشتال و روکرت از مثنوی ، هگل ـ فیلسوف نیز به رومی علاقه مند گردید و بعضی از عناصر اولیه تفکرات خویش را از وی الهام گرفت .
در سال ۱۸۲۱م کتابچه ای به زبان لاتین توسط یک تئولوگ جوان پروتستان تحت عنوان : Sufismus Sire Philosophia PersarumPantheitica و به معنای "صوفی گری و یا پانته ایسم ایرانی " منتشر گردید که در آن به این مطلب که صوفی گری با فلسفه پانته ایسم تفاوت دارد، پرداخته است .
اما وی با تمام بیزاری از تمام چیزهایی که جنبه عرفانی داشته ، همان طوری که اغلب روحانیون ، پروتستان چنین هستند، برای اولین باردر این کتابچه یکی از معروف ترین داستان های مثنوی را بازگو نموده که در آن یک عابد فکر می کند که دعاهایش مستجاب نمی گردد. این یکی از زیباترین داستان های مثنوی می باشد که بنابر آن زاهد دائم و همواره خداوند را می خواند تا اینکه شیطان بر وی ظاهر گردیده می گوید که از خداوند پاسخی نخواهد شنید و این سعی و تلاش تو برای دریافت پاسخ از خدا بیهوده است پس تسلیم من شو و دست از این عمل بردار. سپس زاهد در خواب می بیند که از جانب خداوند پاسخ می رسد که "ای انسان صدا کردن تو، صدا کردن من است و من این جاهستم " این بدین معناست که عبادت یک هدیه خداوندی است و هر چه انسان در حین عبادت به جای آورد در حقیقت از جانب خداوند برزبان آورده است . " در هر خطاب تو که می گویی کجا هستی خطاب من نیز می باشد و در پی آن خداوند می گوید لبیک من این جا هستم . این یکی از عمیق ترین و زیباترین داستان های مثنوی می باشد ولی وی نظر موافقی با این داستان ندارد و آن را نمی پذیرد، وی این مسأله را که خداوند عبادت را تا حدودی در درون خود انسان قرار داده را بی معنا می داند.
جالب توجه این جاست که این داستان در یک اثر سوئدی که درباره ادیان مختلف نوشته شده است و اسقف بزرگ سوئدی به نام ناتان زودربلوم که یکی از بانیان علوم دینی مقایسه ای می باشد این داستان را در آن اثر یافت ، برای وی این نشانه ای بود مبنی بر اینکه اسلام نیزهمانند مسیحیت به عفو و بخشش آشنایی داشته و معتقد است . زودربلوم اهمیت این داستان را در جهت تفاهم بیشتر میان ادیان متذکرگردیده و در میان تمامی آثار داستانی دینی در اروپا، آن را به عنوان یک نمونه مهم برای عرفان اسلامی و نیز تمامی محافل عرفانی برشمرده است .
انگلیسی ها قبل از همه مولانا و آثارش را پذیرفتند و این پذیرش از طریق ترجمه های کامل و یا بخش هایی از مثنوی بوده است . درآلمان نیز همواره خلاصه هایی از آثار مولوی نوشته شده از جمله توسط گئورک روزن که براساس ترجمه کتاب اول مثنوی انجام گرفت و این کار توسط پسرش فریدریش روزن در سال ۱۹۱۳م دنبال گردید.
ولی پس از پایان جنگ جهانی اول گسترش و اشاعه مولانا و آثارش در اروپای مرکزی به شکلی جدی به جریان افتاد. در این مقطع زمانی ما تلاش های زیادی را شاهد هستیم که سعی در فهم و درک مولانا دارند. مارتین بوبر می گوید که دو دانشمند سوئدی و روسی ترجمه هایی از این آثار را انجام داده و پس از آن در جمهوری دموکراتیک آلمان (آلمان شرقی سابق ) بعضی از آثار مولانا را به عنوان نماینده فلسفه دیالکتیک معرفی نموده اند.
ما بیشترین قدردانی را از پروفسور نیکلسون می نماییم و ترجمه ارزنده و تفسیر بسیار خوب از مثنوی را مرهون تلاش و زحمات وی می دانیم . وی در عین حال آثار کوچکی درباره "رومی " تألیف نموده و جانشین وی آرتور جان آربری فعالیت های استادش را ادامه داد وداستان های مختلفی از مثنوی ، اشعار و رباعیات را به زبان انگلیسی ترجمه نمود.
در آلمان پس از روکرت ، تنها قسمت هایی از رومی در دوره هایی مورد توجه قرار گرفتند. البته شاید توجه و علاقه به رومی بیشتر از آن بود، اما قبل از جنگ جهانی دوم کارهای عملی زیادی در این زمینه صورت نگرفته بود.
هلموت ریتر، دانشمند بزرگ ، همت خویش را مشغول مولانا نمود. خود من نیز شخصاً در دوران شور و شوق جوانی ام مجموعه ای از آثاردیوان را ترجمه نموده و کتابچه ای را در مورد چیزی که در قلبم جای دارد، یعنی همان گفتار جلال الدین رومی را به رشته تحریر درآوردم .پس از آن همان طوری که در کارهایم نشان دادم ، چیزی که رومی را متمایز از دیگران می نماید همان نحوه و شیوه گفتار وی است . او دارای زیباترین تفکرات فلسفی و دینی است اما اینکه وی چگونه این تفکرات را به زبان می آورد به نظر من مهم ترین و اصلی ترین نکته است .فکر می کنم که وی بهترین مثال و تعبیر و نماینده برای سوریه ۴۱ آیه ۵۳ از قرآن می باشد. جایی که خداوند می فرماید:
"ما به شما آیات و نشانه های خویش را نشان دادیم ، در افق و در روح شما " این بدین معنی است که هر چه انسان در این جهان مشاهده می کند، تماماً نشانه های وجود خداوند است . همان طوری که در مثل قدیمی عرب داریم "در هر کس نشانه ای وجود دارد که نشان دهنده آن است که او یک وجود است . "
اگر آثار رومی را مطالعه نمایید، خواهید یافت که هر چیزی که در این جهان وجود دارد، از آشپزخانه تا فیل ، از مورچه تا ابر، از منازل تاموش کور، همه و همه آیاتی از خداوند می باشند. این ها برای شعرای عارف که تنها به اصول نظری بسنده نکرده بلکه هر چه را که مشاهده می کنند به عنوان اثبات وجود خدا و عشق الهی قلمداد می کنند، مهم هستند.
همکار من ، کریستف کنوبل ، در برن نیز خود را صرف کار و تحقیق در اشعار مولانا نموده و در آمریکا نیز مجموعه ای از رساله های دکتری وجود دارد. یکی از دانشجویان من درباره علم پیشگویی رومی رساله اش را نوشته و دیگر دانشجویانم در باره استعداد و قوه شاعرانه رومی درسرودن اشعار به زبان فارسی و عربی تحقیق نموده و در سال ۱۹۸۷م نیز سمپوزیوم بسیار خوبی در لوس آنجلس برگزار گردید که به دیدگاه های مختلف آثار رومی پرداخت .
همان طوری که قبلاً نیز متذکر شدم ، رومی در این میان تبدیل به یک سمبل فرهنگی گردیده است طوری که نام وی بر سر زبان هاجاری است . اما زمانی که اشعاری را که در رثای وی سروده شده و می شود را به عنوان یک شرقشناس کنترل می نمایم ، تقریباً شوکه می گردم . از جانب دیگر مولوی نیز در میان مردم بسیار محبوب گردیده است ، به خصوص از سال ۱۹۵۴ که گارد قدیمی قونیه در انظارعمومی وارد گشت و پس از آن همواره مردم بیشتری به جمع دوستداران مولانا می پیوندند و گروه های دوستداران مولانا در همه جا وجوددارند و در آمریکا نیز محلی به نام مرکز مولانا برپا گردیده است .
در ترکیه نیز مشتاقان فراوان مولانا وجود دارند که زبان فارسی را نمی دانند، اما حداقل با زمینه هایی اسلامی آشنا هستند و از جانب دیگرانسان های فراوان و متجدد که مشتاق مولانا بوده ولی هیچ گونه آشنایی و اطلاعی از اسلام و فرهنگ اسلامی ندارند. آنها احتمالاً مایل اند تاقطعاتی از مثنوی و یا دیوان را ترجمه نمایند، ولی با روح آنها چیزی که حتماً باید در آثار و اشعار مولانا درک و فهمیده شود، آشنایی ندارند واین مسأله را من بسیار غم انگیز می بینم .
به هر حال نام وی ، نامی آشنا بوده و بسیاری از جنبش و جماعات مشتاق وی ، نام مولانا را در غرب شناسانده اند.
در این جا باید از کارهای همکارم اوا دوویتاری در پاریس یاد نمایم . وی به شکل بسیار فشرده ای در زمینه آثار مولانا کار و تحقیق نموده و ما به خاطر مجموعه ای از ترجمه های مثنوی به خصوص کتاب "فیه مافیه " که توسط وی انجام گردیده است ، از ایشان تشکر می نماییم .در ایتالیا و چکسلواکی تعدادی ترجمه از مولوی وجود دارد.
جالب توجه است که آهنگساز بزرگ لهستانی به نام شیما نوفسکی به همین ترتیب مولانا را به عنوان یک الگو و مدل شناخته و یکی ازکارهای خویش را به رومی اختصاص داده است این بدین معنی است که تأثیرات مولانا در همه جا قابل لمس است . همواره آثار وی تفسیرمی گردد و ما او را به عنوان یک عارف بزرگ می شناسیم . بعضی وی را به عنوان مترجم تعدادی از اشعار ابن عربی به زبان فارسی شناخته اندکه البته من این امر را درست نمی دانم و بعضی وی را به عنوان یک پانته ایست می شناسد که در این مورد بسیار شک دارم . در واقع برای من ،هر زمانی که بخواهم درباره وی صحبت نموده و توضیح دهم ، می توانم از وی به عنوان یک مفسر قرآنی نیز نام ببرم . یک انسان که در تمام عرصه هستی همه چیز را دال بر وجود خداوند بداند و جهان را انعکاس وجود وی تلقی نماید، هیچ چیزی بهتر از قطعه شعری که در پایان مثنوی آمده ، گویای حالش نمی تواند باشد.
آنهایی که با مثنوی آشنایی دارند، می توانند صفحه ای که در آن زلیخا عشق و شوق خویش را نسبت به یوسف ابراز می نماید را به خاطرآورند که هر چه که زلیخا به زبان می آورد، مفهوم یوسف در آن نهفته بود. اگر زلیخا می گفت : "آفتاب چه زیبا می تابد " و یا هنوز نان آماده نیست و یا باغبان میوه هایی را آورد. هر چه و هر چه که او بیان می کرد تماماً نشانه هایی برای وجود یوسف می دید.
باید بگویم که هر کلمه که وی گفته نشانه وجود معشوق وی است . "خوش بود آنکه حدیث دلبران گفته آید در حدیث دیگران ".
بهتر آن است که اسرار معشوق را باز کرد که در آن از دیگری صحبت می شود. انسان اجازه ندارد تا راز را باز گوید، اما می تواند بدان اشاراتی نماید حال این اشارات به وسیله حکایتی در باره یک پشه و یا حکایتی از خورشید باشد. مولانا همیشه راهبر ما به سوی خداونداست . من فکر می کنم که این آن چیزی است که ما باید از وی فرا گرفته و الهامات خویش را بر پایه آن قرار دهیم .
نویسنده: آنه ماری شیمل
منبع : خبرگزاری فارس


همچنین مشاهده کنید