جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


نقد از منظر اقتصاد


نقد از منظر اقتصاد
‌ ● انرژی هسته‌ای، بسیار خطرناک بوده و باید ممنوع شود
اکثر روش‌های تولید انرژی خطرناک هستند. تعداد کشته‌ها یا مجروحان جدی ناشی از تولید برق هسته‌ای بسیار اندک هستند حتی با شامل کردن کسانی که به دلیل فاجعه راکتور هسته‌ای چرنوبیل در شوروی سابق کشته شدند. خوشبختانه آمارهای کشته‌شدگان سایر منابع تولید انرژی مستند شده است.
برای مثال معادن زغال سنگ هر ساله چند صد نفر را در سراسر جهان در حوادث گوناگون می‌کشند. هزاران معدنچی به خاطر امراض ریوی جان خود را از دست می‌دهند. صدها هزار نفر به خاطر انتشار گازهای آلوده کننده ناشی از سوختن زغال‌سنگ می‌میرند. تولید نفت و گاز نیز عده‌ای از مردم را در حوادث آتش‌سوزی و انفجارات و تنگی نفس می‌کشد. برق آبی نیز با شکستن سدها و غرق شدن روستاییان، قربانیان خود را می‌گیرد. تولید برق با آلودگی هوا که نیروگاه‌های برق ایجاد می‌کنند عده‌ای را می‌کشد. اگر برق خورشیدی، برق بادی یا برق از امواج دریا را بتوان توسعه داد تا بخش قابل توجهی از نیازهای اقتصادهای رو به پیشرفت را تامین کند تردیدی نیست که آنها نیز به شیوه‌های گوناگون قربانیانی خواهند داشت. به خاطر داشته باشیم برق بادی نیز بدون آلودگی نیست. برای ساختن و نصب دستگاه‌های تولید برق بادی، نیاز به انرژی و مواد است.
برق هسته‌ای شاید ۱۰۰‌درصد مطمئن نباشد، اما آن منحصرا خطرناک نیست و از بسیاری انرژی‌های رقیب ایمن‌تر است. برق هسته‌ای یک منبع برق نسبتا تمیز، ارزان و ایمن ‌ارائه می‌کند و به شکلی که اینک استفاده می‌شود یک انرژی تجدیدپذیر است. راکتورهای جدید، از سوخت به نحو کارآتر استفاده کرده و مطمئن‌تر هستند و دائم از روش‌های جدید و امن‌تر انهدام ضایعات و دفن آنها استفاده می‌شود.
باید اتفاقات ناگوار بسیار زیادی بیفتد تا برق هسته‌ای حتی به صنعت ذغال‌سنگ از نظر میزان خسارت به جان و سلامت انسان‌ها نزدیک شود. و برق هسته‌ای هرگز نمی‌تواند تاثیر مخرب زیست‌محیطی ناشی از سوختن زغال، خصوصا زغال کثیف که خرید آن برای کشورهای در حال توسعه ساده‌تر است داشته باشد. برق حاصل از گداخت را اگر بتوان تولید کرد احتمالا بهترین امکان آینده است اما تا آن زمان، برق هسته‌ای گزینه نسبتا تمیز و مطمئنی است.
‌ ‌ باید خدمات سلامتی و آموزشی، سراسری و یکسان باشد، تا طبقه متوسط خواهان بهبود آنها شود
این همان «تئوری گرفتار بدبختی شدن» است. فرض در پشت چنین ادعایی این است که طبقات متوسط و ثروتمند جامعه از هیچ چیز حمایت نخواهند کرد مگر اینکه از آن نفع ببرند. نتیجه منطقی آن این‌ است که تا حد امکان، افراد بیشتر و بیشتری را باید در شرایط خدمات ناکافی و افتضاح محبوس و گرفتار نگه داریم تا فشار اعتراض آنها، وضعیت را برای همه بهبود بخشد. چنین ذهنیتی در وهله نخست، توانایی طبقه متوسط در به‌دست آوردن آنچه آنها از سیستم می‌خواهند را دست کم می‌گیرد. در هر خدمت سراسری، کسانی که فصاحت زبانی و اعتماد به نفس دارند، کمتر از بقیه از محدودیت و کمبود خدمت آسیب می‌بینند؛ آنها قدرت کنترل و استفاده بیشتری از منابع کمیاب را دارند. در واقع این افراد بی‌سر و زبان و فقرا هستند که در رقابت با طبقات متوسط عقب می‌مانند. آنها در نظام سراسری دولتی، خدمات سلامت و آموزش بدتر و کمتری دریافت می‌کنند. منتقدین به ترس خود از نظام دو لایه‌ای اشاره می‌کنند که باعث ‌ارائه خدمت کافی به طبقات متوسط و خدمت نامطلوب برای فقرا می‌شود. آنها توجه نمی‌کنند که خدمات سراسری دولتی نیز باعث ایجاد نظام دولایه می‌شوند.
آنها همچنین آمادگی و تمایل طبقات متوسط برای پشتیبانی از آرمان‌هایی که هیچ نفع شخصی برایشان ندارد را کمتر از واقع برآورد می‌کنند. طبقات متوسط ستون فقرات اکثر موسسات خیریه بوده و پشتیبان اکثر سازمان‌های دینی هستند. طبقات متوسط در گذشته مبارزه می‌کردند تا وضع فقرا را بهبود بخشند و اکنون هم متفاوت با گذشته نیستند. نیازی نیست که آنها را در یک خدمت بی‌کیفیت حبس کنیم تا برای بهبود وضعیت آن خدمت تلاش کنند. برعکس، اگر آنها درون آن حبس شوند، ابتدا انرژی‌های خود را جهت تضمین یک خدمت کافی برای خودشان صرف می‌کنند. اگر مردم را آزاد بگذاریم تا انتخاب‌های باب میل خود را پیدا کنند، به استانداردهای جدید و سطوح کیفیت بالاتر می‌رسیم که پس از مدتی دیگران هم قادر به منتفع شدن هستند.
دلیل واقعی برای استفاده اجباری طبقات متوسط از یک خدمت سراسری بی‌کیفیت، با ممانعت آنها از انتخاب‌های بدیل، احتمالا ترغیب به یک جامعه برابرطلبانه و عادلانه است. اما عدم وجود رقابت، مانع از بهبود یافتن خدمات مربوطه می‌شود و همه جامعه زیان خواهند دید.
● ‌ مدارس باید به دنبال برابر و همسان ساختن کودکان باشند
ایراد چنین باورهایی این‌ است که جلوی رشد استعدادها را می‌گیرند. بچه‌ها هیچ‌کدام شبیه هم نیستند. برخی باهوش‌تر، برخی قوی‌تر و برخی دیگر سریع‌تر هستند. برخی استعداد موسیقی، برخی استعداد ادبیات و برخی دیگر استعداد ریاضی دارند. هر کوششی برای تحمیل برابری مصنوعی، بالاجبار کودکان را به سطح پایین‌ترین مضرب مشترک تنزل می‌دهد.
برابری، فی‌نفسه چیز خوبی نیست. آنچه خوب است تنوع و گوناگونی است. مردم با استعدادهای مختلف، کارهای گوناگونی انجام می‌دهند و به شیوه‌های مختلف در خدمت همنوعان خود هستند. هدف از مدرسه رفتن باید تلاش در جهت جلوگیری از هرز رفتن استعدادها باشد و هر بچه را به حداکثر توان بالقوه‌اش برساند. این که وانمود کنیم هر کسی با بقیه برابر است و نخواهیم استعدادهای متفاوت را به رسمیت بشناسیم، به آن هدف اساسی نمی‌رسیم.
کودکان به مثابه افراد انسانی باید ارزش و احترام یکسانی دریافت کنند؛ آنها مستحق برخورد عادلانه و برابر هستند، اما اگر به آنها آموزش دهیم که عملکرد ضعیف به همان اندازه عملکرد عالی ارزش دارد، خدمتی به آنها نکرده‌ایم. مدارسی که اجازه برگزاری رقابت‌های ورزشی یا مراسم جایزه بردن را نمی‌دهند، هیچ خدمتی به کودکان نمی‌کنند. دنیای واقعی بیرون از مدرسه، شباهتی با آن وضعیت ندارد و آنها برای محیط بیرونی آمادگی پیدا نخواهند کرد.
حتی برابری فرصت هم محدودیت‌های خاص خود را دارد. برخی کودکان دارای والدین فکورتر یا بچه دوست‌تر هستند. برخی کودکان فرصت‌های آموزش یافتن بیشتر در مسافرت به خارج خواهند داشت، چون والدینشان چنین نوع تعطیلاتی را انتخاب می‌کنند. سایرین دسترسی بیشتری به کتاب دارند چون والدینشان در خانه کتاب فراوانی نگهداری می‌کنند. منطق غایی از برابری کامل فرصت، ایجاد یک مرغداری دولتی است، اما هدف ارزشمند برای جامعه، تلاش به بسط و توسعه پتانسیل هر کودک است و نه اینکه علیه هر گروه خاصی تبعیض قائل شویم. اگر استعداد و توانایی‌های بچه‌ها متفاوت است، پس مدارس هم باید متنوع باشند تا پدر و مادر هر بچه‌ای بتوانند محیط آموزشی مناسب با شرایط بچه خود را انتخاب کنند.
نویسنده: ماسن پیری
مترجم: جعفرخیرخواهان
منبع : روزنامه دنیای اقتصاد


همچنین مشاهده کنید