شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


یا مکن با پیلبانان دوستی ...


یا مکن با پیلبانان دوستی ...
ما ایرانی ها (مردم جوامع دیگر را نمی دانم) احساس می کنیم و یا کمی بیشتر، مطمئنیم که همه کاری را بلدیم. یک جورهایی «همه کس همه چیز را می داند» هستیم. این جوری می شود که بازیگرمان ورزشکار می شود، ورزشکارمان سیاستمدار می شود، و سیاستمدارمان هم رمان می نویسد و نظریه بر نقد ادبی.
یک خصیصه دیگر که به جرات می گویم فقط و فقط مختص ما ایرانیان است صاحب نظر بودنمان در هر چیز است. امتحان کنید: یک روز در اداره یا شرکت یا صف اتوبوس و نان یا چه می دانم هرجای دیگری بگویید مثلا معده تان یا سرتان درد می کند. اگر کسی زودتر از جمله پنجم به شما پیشنهاد بدهد که به دکترمتخصص مراجعه کنید حاضرم شما را به دیدن مجانی فیلم اخراجی ها دعوت کنم. اولین جملاتی که می شنوید اختصاص دارد به خواص و فواید داروهای گیاهی و شما در عرض کمتر از ده دقیقه اطلاعاتی را در این مورد کسب می کنید که به طور متوسط برابر اطلاعات کسب شده در پی حضور یک روز کامل در کلاس های درس گیاه شناسی رشته های داروسازی است. و بعد از آن هم انواع تشخیص بیماری ها توسط مهندس و معلم و کاسب و نانوا و راننده و ... فرق نمی کند البته که موضوع مورد بحث بیماری شما باشد یا یک بحث سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و یا هزار مورد دیگر. عرض کردم که همه مان در هر رشته ای صاحب نظریم.
مسعود ده نمکی برای ساخت فیلم بلند هنوز پخته نشده است. فیلم اولش بد بود و این فیلم بنا به دلایلی که در سطور بعدی خواهم نوشت بدتر.
البته من فیلم های نیمه بلند و اجتماعی او را بسیار موفق می دانم. چه کسی به اندازه ده نمکی جرات و جسارت این را دارد که به ناهنجاری اجتماعی و معضلات جامعه نوین ایران این گونه نزدیک شود و بدون موضعگیری یا پاک کردن صورت مساله به این تابوها بپردازد؟ شاید تنها اشکال دو فیلم مشهور او که البته به صورت غیرمجاز وارد بازار شد این بود که وی برای این مشکلات راه حلی ارائه نداد و تنها یک ناظر نسبتا بی طرف بود در حالی که شاید مهمترین وظیفه یک فیلمساز اجتماعی و به ویژه مستند اجتماعی این باشد که علاوه بر تحلیل درست و کامل و همه جانبه موضوع اگر راه حلی برای موضوع مطرح شده نمی یابد حداقل برای رفع آن پیشنهاداتی داشته باشد. سوای این ایراد به نظر می رسد که ده نمکی می بایست چند فیلم دیگر ویدیویی می ساخت و به قول معروف دست خود را گرم می کرد و بعد وارد سینمای حرفه ای می شد. چرا که سینمای حرفه ای مشکلات خاص خود را دارد و متاسفانه یا شاید هم خوشبختانه فروش بالای اثر آن را ماندگار نمی کند و چه کسی دوست دارد یک فیلم تاریخ مصرف دار بسازد؟ فیلمی که بعد از گذشت پنج سال یا کمی بیشتر هیچ کس نه تنها علاقه ای به دیدن مجددش نداشته باشد بلکه کسی حاضر نشود درباره اش یک کلمه بگوید یا بنویسد. چند نام به ذهنتان می رسد که واجد این ویژگی باشند؟
فیلم اخراجی های دو را نمی توان بدون در نظر گرفتن قسمت یک آن بررسی کرد، چرا که اشخاص و ماجراها به شدت وابسته به قسمت اول این فیلم است. در قسمت اول فضاها به دلیل بیان اغراق آمیز شاید قابل باور تر بود. نمایش گوشه هایی از جبهه که تا بحال در فیلمی دیده نشده (یا من ندیده ام) و به تصویر کشیدن اشخاصی که به جز چند مورد تا بحال دیده نشده بودند و ماجراهای عجیب و غیرقابل باور به روند کلی داستان که خیلی هم اصرار نداشت واقعی است لطمه ای نمی زد. اما در تیتراژ آغازی فیلم اخراجی های دو قرار است به بیننده ثابت شود که این بار با فضاهای بسیار واقعی طرف است و از همان اول توضیح می دهد که در زمان وقوع این حوادث گارد امنیتی پرواز وجود نداشته و بسیاری از صحنه های بازداشتگاه عراقی ها از روی خاطرات آزادگان عزیز نوشته شده است. خوب پس همه اندیشه و توان فکری بیننده بر این استوار می شود که همه صحنه ها را از فیلتر واقع گرایی ذهن خود عبور دهد و کنش ها و واکنش های اشخاص داستان را از همین منظر بسنجد اما، پس از گذشت یک سوم از فیلم دچار یک حس عجیب وغریب می شود. این فیلم قرار است یک فیلم تاریخی باشد که به گوشه ای از مهمترین بخش تاریخ معاصر ایران یعنی جنگ تحمیلی می پردازد و آدم هایی که با ایثار خود و با گذشتن از مهمترین سرمایه دنیوی هر انسان یعنی جان خود نگذاشتند که گوشه ای از این خاک به دست بیگانگان بیفتد. اما واقعا در این فیلم هم این اتفاق به تصویر کشیده می شود؟ آیا تحول اخلاقی تک تک اشخاص لمپن این فیلم باور کردنی است؟ لیلی با من است را به یاد بیاورید; هرچه سیر تحول شخصیت در آن داستان پله پله و بر روی منطق است در این جا یک هو همه آدم ها خوب می شوند. در قسمت اول جناب سوزوکی و در این جا آن گروه اراذل و اوباش واویلا لیلی خوان! چرا و چگونه شنیدن چند جمله معمولی از دهان یک آدم معمولی چنین معجزاتی می آفریند لابد به بیننده ربطی ندارد. او بیاید فیلمش را ببیند و خنده اش را بکند و برود دیگر. به چیزهای دیگر چه کار دارد؟ اما راستش من یکی نمی توانم اینقدر راحت و آسوده باشم. آخر اگر قرار است این فیلم مبتنی بر واقعیات باشد چرا هیچ ندارد؟ نه شخصیت پردازی و نه سیر منطقی حوادث و ماجراها و نه هیچ چیز دیگر. توجه کنید که اشخاص این فیلم همه تیپ هستند و نه شخصیت چون نه کنش و واکنش ها درست و برپایه منطق داستان است و نه بیننده می تواند لحظه ای با آن ها همذات پنداری کند و خود را به جای آن ها قرار دهد. از سوی دیگر بسیاری از این اشخاص اضافی اند و فقط برای خنداندن بیشتر تماشاگر به فیلم سنجاق شده اند که با حذفشان گمان کنم تنها اتفاقی که می افتاد این می بود که فیلم حداقل از نظر ساخت به استانداردهای یک فیلم بلند نزدیک تر می شد!
سیر حوادث هم که برای خود ماجراهایی دارد. دریغ از یک اتفاق پرداخت شده. یک مشت تصادف های بی منطق که از روی بخت و اقبال فقط می تواند رخ دهد و البته جالب این جاست که این ها عامل پیش برنده داستان هم هستند: مثلا دقیقا همان هواپیمایی که اعضای خانواده محترم مجید سوزوکی و آشنایان محترم در آن نشسته اند باید به سرقت برود و دقیقا در عراق به روی زمین بنشینند و دقیقا وارد همان آسایشگاهی شوند که برادران اراذل به قول حاجی به آن جا برده شده اند و دقیقا...فکر می کنم اگر همین جور ادامه دهم چندده دقیقا دیگر مجبور شوم به متن بیفزایم. به همه این ها بیفزایید آن سرود ای ایران که صدای گروه کر و یک ارکستر مجهز و بزرگ می آید و در دست برادران خواننده جز چند آلات موسیقی کوبشی و یک هارمونیکا چیزی دیده نمی شود! و تازه این سرود را هم همان گروهکی در دوران جنگ بسیار می خواندند که در این فیلم هواپیماربایشان را داریم می بینیم.
به همه این ها بازی های بسیار بد(تاکید می کنم بسیار بد) بازیگران در همه رده ها چه آنهایی که نقش های اصلی را دارند چه کسانی که نقش مکمل را ، بیفزایید. لازم به ذکرمجدد نیست که شریفی نیا همان حاجی دنیا است و جواد هاشمی که خوب فقط از بازیگری همین حرکات اغراق شده و با کمال شرمندگی لوس و بی مزه و تکراری را بلد است و اکبر عبدی که سال هاست دارد درجا می زند و خوب شد که بلد است با لهجه حرف بزند وگرنه کلی از صداهای خنده های تماشاگران قطع می شد و امین حیایی که تکرار دست چندم بازی خودش در کما را دارد و فخرالدین صدیق شریف و مهران رجبی و مهراوه شریفی نیا و نگار فروزنده و جواد رضویان و ...( این... شامل بقیه بازیگران است که به دلیل اتلاف وقت شما از همه آنها فاکتور می گیرم) بازی های بسیار دم دستی و متشتت و چندپاره و به شدت اغراق آمیز نه چندان دلنشین. و یک نکته دیگر که ذهنم را به شدت مشغول کرد آن گریم عجیب و غریب حسام نواب صفوی و رامین پرچمی و بازی های عجیب و غریب تر این دو بود. یعنی در سینمای ما کسی پیدا نمی شد که هم فیزیک صورت و هم بازی اش به این دو پرسوناژ نزدیک تر از این دو باشد؟
راستش فکر نمی کنم لازم باشد چیز دیگری بنویسم. اما واقعا دلم می خواهد بدانم که دلیل این همه فروش بالا چیست چون بسیاری از بینندگان این اثر آن را اثری در خور ستایش نمی دانند اما برای بار چندم به دیدن این فیلم می روند. نمی دانم این را باید در مناسبات روانی و اجتماعی آدمهای جامعه جست یا یکی دیگر از خصلت های ویژه ما ایرانی ها؟ که خیلی وقت ها اگر از چیزی خوشمان نیاید الکی و برای حفظ کلاس کار می گوییم عالی بود و برعکس؟
این ضرب المثل خیلی بدجور توی سرم می چرخد و نمی دانم چرا: یا مکن با پیلبانان دوستی یا بنا کن خانه ای در خورفیل.
نویسنده : لیلا محمودی شرق
منبع : روزنامه مردم سالاری


همچنین مشاهده کنید