پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا


در‌ جستجوی ‌حقیقت ‌بی‌فریب


در‌ جستجوی ‌حقیقت ‌بی‌فریب
کافی است یک بار شیطان را به درون خویش راه دهیم تا شیطان دیگر هیچ وقت ازما نخواهد که به او اعتقاد داشته باشیم.(۱)‌
فرانتس کافکا
«یادبود ایوب در جهان کافکا» در کنار «سیری در جهان کافکا» دو اثر ارزنده نویسنده و مترجم نام‌آشنا و توانای فلسفه در ایران، سیاوش جمادی است. این نوشته نگاهی دارد به اثر نخست، یادبود ایوب در جهان کافکا که سال ۱۳۷۹ توسط انتشارات قطره به چاپ رسیده است. جمادی در این اثر خود به واکاوی مبانی و ریشه‌های فکری و اعتقادی کافکا می‌پردازد و با تکیه بر دانش و تجربه گسترده خود از ادبیات و فلسفه مغرب‌زمین و بعلاوه تسلط بر زبان آلمانی، شناختی تازه و دیگرگونه از این نویسنده پرآوازه ادبیات جهان به دست می‌دهد که در آشفته بازار ترجمه‌های دست چندم و خوانش‌های غلط و عمدتا یکسویه از کافکا عملی شایسته تحسین و ستایش بسیار است. کتاب بعلاوه شامل بخشی نیز با نام آثاری از کافکاست که خود مشتمل بر گزیده‌ای از کلمات قصار و داستان‌های کوتاه کافکا به انتخاب و ترجمه سیاوش جمادی است.
سیاوش جمادی در مقدمه کتاب با عنوان تذکار قبلی اینچنین شکل مواجهه درست با اثر هنری و در ادامه مواجهه خود را با آثار کافکا شرح داده و پیشاپیش دریافت‌های خود از آثار وی را مبرا از شائبه‌های نقادانه اعلام می‌کند: «اساسا نسبت طبیعی با آثار ادبی از آن خواننده است، نه منقد. [جمادی عامدانه واژه «منقد» را به جای «منتقد» به کار می‌برد] خواننده با عقل و احساسش (نه یکی از آنها) با اثر همزیستی دارد و منقد اثر را به ترکیبی از مناسبات صرفا معقول تبدیل می‌کند. منقد به تبدیل اثر به ماشین قابل شناخت می‌بالد و خواننده به عواطف خود. منقد گریستن و خندیدن با آثار هنری را مایه خفت و شرمساری می‌داند و خواننده اثر را در اشک شوق و اندوه خویش باز می‌زید. خواننده نسبت به اثر چون هم صحبتی مشتاق است و منقد چون مامور تدفین. منقد هیجان‌ها و عواطف خود را سرکوب می‌کند تا مبادا قاب پیش‌ساخته‌ای که قرار است نویسنده و اثرش را در آن دفن کند، کج و کوله از آب درآید و خواننده بند از شوق و شور خود می‌گسلد تا مجلس خود و اثر را از حیات (اگرچه حیاتی کاذب و خیالبافته باشد) لبریز کند. داعیه این نوشته نه نقد است و نه تفسیری مطلق، بلکه شوق گفتگویی است میان من و آثار کافکا.» این گفتگو در مسیر همان بهترین روش‌شناختی قرار دارد که جمادی به بیانی ساده در کتاب «سینما و زمان» و به طور مفصل و تخصصی در کتاب «زمینه و زمانه پدیدارشناسی» به آن می‌پردازد، روش مواجهه بی‌واسطه، بی‌گذشته و کودک‌وار با پدیدار (فنومن) یا همان روش پدیدارشناسی که نخستین پایه‌گذار یا بهتر بگوییم کاشف و جامع آن در فلسفه، ادموند هوسرل است، اما خاستگاه بحث به تصریح جمادی آخرین جمله‌ای است که کافکا در بستر مرگ به پزشک معالجش گفته: «مرا بکش. اگر نکشی قاتلی.» نگارنده در این باره می‌نویسد: «به راستی این مرد کیست که در واپسین لحظات حیات با پارادوکسی چنین دلخراش ما را به حیرت می‌اندازد؟.»
اما ایوب چرا؟ یادبود او چه نقشی در جهان کافکا دارد که مدنظر نویسنده این کتاب قرار گرفته است؟ مقصود نویسنده از این ایوب چنانچه خود در پاورقی صفحه ۲۸ کتاب ذکر می‌کند اشاره به سفر ایوب در تورات است. از همین رو داستان ایوب نیز از همین منظر روایت می‌شود و تاثیرات آن در جهان فکری کافکا مورد مداقه قرار می‌گیرد وگرنه سیاوش جمادی تصریح می‌کند: «اشارات کوتاه قرآن کریم به ایوب نبی و تفصیل ماجرای او از زبان مترجمان تفسیر طبری و دیگر تفاسیر اسلامی اگرچه بظاهر و در کل تکرار همان داستان است، اما در منابع اسلامی جان داستان تفاوتی اساسی دارد.» بخش قابل توجهی از این کتاب نیز به روایت داستان ایوب با زبانی یادآور «چنین گفت زرتشت» نیچه اختصاص دارد. جمادی بر آن است که «جهان آفریده کافکا که از سرچشمه کشمکش‌های درونی خود او زاده می‌شود، نه‌تنها آینه تمام نمای بحران ایمان و غروب حقیقت در عصر ماست بلکه همچون زندگی دردآلود و بلازده آفریننده‌اش صحنه زنده و مجسم ژرف‌ترین و کهن‌ترین پارادوکس‌های زندگی بنی‌آدم در آوردگاهی نابرابر با راز هستی است و بدین سان مضامین آثار کافکا همزاد آدم است که هبوط او از باغ عدن کهن‌ترین حس و حال این ماجراست، زیرا او نخستین انسان و نخستین پیامبر ‌بود که به قول خود کافکا ماجرایش همواره در ما تکرار می‌شود؛ اما جهان کافکا که جانمایه آن پیکار ناگزیر آدمی با سرنوشت مقدر اوست با هیچ اثری بیش از درام کهن ایوب همداستان نیست جز آن که در آن دیگر از ظهور یهوه و امید رحمت او اثری نیست.» به واقع، کافکا و ایوب هر دو مبتلایانی هستند که ابتلا و آزمایش الهی در هر کدام اثری متفاوت بر جای می‌نهد.
تشابه کافکا با ایوب تورات گویا بیش از تفاوت این دوست. کافکا همه عمر در جستجوی تکیه گاهی ثابت که با فریب، این بزرگ‌ترین گناهی که در نظر او در بی‌صبری ریشه دارد، نسبتی نداشته باشد، با خود و خدا به مبارزه برخاست و با همین «نه» گفتن و با همین «لا» که از فرط صداقت او با خویشتن نشات می‌گرفت خود را تا مرزی نزدیک به «الا» بالا کشید: «به تعبیر بایزید او دریافته که برای رسیدن به الله نخست باید لا اله گوید. در یک کلام هر دلبستگی آینده‌ای که بنای آن بر آزادی مطلق نباشد، ایمان قلب و ناسره است. به قول کافکا، شبیخون پلنگ‌ها به معبد برای نوشیدن جام مقدس نیز چون تکرار شود به آیین تبدیل می‌گردد(»۲)‌. یا چنانچه کرکه گور، که نویسنده کتاب از او با تعبیر حکیم الهی بزرگ نام می‌برد، در این بیان زیبا و اندیشمندانه به آن اشاره می‌کند: «آن کس که با جهان ستیزه کند با غلبه بر جهان بزرگ شود، و آن کس که با خود ستیزه کند با غلبه بر خویش بزرگ‌تر و آن کس که با خدا ستیزه کند باز هم بزرگ‌تر و آن کس که با خدا ایمان آورد بزرگ‌تر از همه است.(»۳)‌ کافکا تصویرگر انسان فراموشکار و فریب زده‌ای محاط و مقهور در تصاویری چون سایه‌های افتاده بر دیوار غار افلاطونی است که خواب شیرین او «عزم نابهنگام آن دیوانه زنجیرگسلی را که از سایه‌ها روی می‌گرداند به خود راه نمی‌دهد و خوش‌تر آن دارد که در هوای پالوده از سموم فیلسوفانه شادکام و فارغ‌بال زندگی کند. البته در این زمانه گاه غلغله عصیان و گاه زمزمه ایمان شنیده می‌شود، اما آن یک جیغ بنفشی به سوی تباهی و ویرانی است و این یک خانقاهی برای عافیت طلبی.» جمادی تفسیر مفسرانی همچون ماکس برود را که به دنبال بازنگری جهان کافکا در افقی رو به ساحت دین هستند رد می‌کند و از طرف دیگر کافکا را از اتهام بدبینی و تاریک اندیشی نیز مبرا می‌داند و در ادامه این موضع نه لزوما قریب به یقین اما دست کم قریب به عدل و انصاف اضافه می‌کند: سعی کسانی که در هنر کافکا به دنبال نطق‌های آتشین ملحدانه و نیز موعظه‌های باشکوه دینی می‌گردند بیهوده است، ایمان و الحاد قشری هر دو به یکسان در جهان کافکا فریبی بیش نیست، اما آثار کافکا کاوشی به ژرفای این هر دوست.
کافکا تصویرگر انسان مقهور در تصاویری چون سایه‌های افتاده بر دیوار غار افلاطونی است که خوش‌تر آن دارد که در هوای پالوده از سموم فیلسوفانه فارغ‌بال زندگی کنددر نهایت این جستجو بیش از آن که در احکام قطعی متوقف شود، پرسش‌های ایوب را از نو همچون بلایی ناخواسته بر خواب شیرین ما نازل می‌کند و این پرسش‌ها را در ابتدای فصل اول کتاب با عنوان داستان ایوب به ترجمه سیاوش جمادی از متن انگلیسی کتاب مقدس می‌خوانیم: «از چه سبب یهوه می‌گذارد زاده شود آن کس که مقدرش را در جهان جز زندگانی تهی از امید و آکنده از عجز و عبث قرار نداده است؟ چگونه می‌توانم تا دم مرگ صبر پیشه کنم؟ آیا چون سنگ بی‌احساسم؟ آیا گوشتم از مفرغ است؟ چگونه می‌توانم صبر پیش گیرم؛ در حالی که یکسره بی فریادرسم و مرا هیچ امیدی نیست؟ چرا باید به آنان که جز از مرارت و مسکنت بهره‌ای از زندگانی نمی‌برند، روشنی و حیات داده شود؟ آنان که مشتاقانه مرگ را می‌طلبند و مرگ از آنها دریغ می‌شود؟ با وحشت از من روی می‌گردانید و از کمک مضایقه می‌کنید؟ اما چرا؟ آیا تاکنون از شما کمتر چیزی خواسته‌ام؟ آیا اکنون می‌خواهم؟ آیا هرگز از شما کمکی طلبیده‌ام؟ تنها چیزی که می‌خواهم پاسخی معقول است... آن گاه خاموش خواهم شد.»
و اما اینک درباره خود این قبیل پرسش‌ها: «پرسش نه حقیقت است نه دروغ، اما دروغ را تهدید به رسوایی می‌کند، از نگاه یهوه دین دیگر حقیقت نبود، قدرت بود و چون به سخن درآمد، از قدرت وحشت‌آفرین خویش سخن گفت و البته به هیچ یک از پرسش‌های ایوب پاسخ نداد، به همان سان که ما نیز هنوز پرسش‌های کافکا را پاسخ نداده، آنها را بدبینانه و تاریک‌اندیشانه می‌خوانیم. پرسش چگونه می‌تواند بدبینانه یا خوش‌بینانه باشد؟ پرسش را چگونه می‌توان ملحدانه و کفرآمیز خواند؟ تنها می‌توان از پرسش ترسید. می‌توان در برابر آن کر شد. می‌توان آن را خفه کرد. می‌توان اصلا پرسنده را از روی زمین محو کرد، اما نمی‌توان نه به حق پرسش را تکفیر کرد و نه امکان آن را برای همیشه نابود ساخت... اگر پرسش کفر باشد، آفرینش انسان نیز دام تزویر است، زیرا که او را موجودی پرسنده آفریده‌اند.»
جمادی چنین صادقانه درباره کافکا و جهان او می‌نویسد: «اگر از کافکا بت یا مراد بسازیم همان کرده‌ایم که او خود در زمان حیاتش جدا از آن اکراه داشت. کافکا جز پرده‌برداری از فریب هیچ حقیقت و حتی توهم قابل اتکایی از خود باقی نمی‌گذارد و درک آثار او به هیچ وجه مناسب حال کسانی که عاقلانه و به اصطلاح نرمال از خط مستقیم زندگی به خیر و سلامت گذر می‌کنند نیست. در جهت عکس نیز باید گفت آنها که چون اورست در «مگس‌ها» در طغیان و سنت‌کشی خود سعادتی می‌جویند، هیچ درکی از آثار کافکا و همچنین کرکه گور نمی‌توانند داشته باشند.»
اما قهرمان کافکا کیست؟ «حادثه‌ای که خاستگاه کشمکش روحی قهرمان کافکاست نه امتیازی برای او در بر دارد و نه اساسا زاده عزم و اراده اوست. همچنان که مصیبت ایوب ناخواسته بود کشواکش ناکام، عبث و جانفرسای آفریدگان کافکا نیز نوعی بلازدگی است... وصف‌الحال او چنین است: او تخته بند زندان ذهن خویشتن است و ماجرای ذهن او ناامنی ذاتی و مقدر است. او سایه‌گذران در پیش و در اطراف خویش را واقعی نمی‌بیند. وهم او را احاطه کرده است. در جستجوی نور و اعیان ثابته و منشا وجود سر برمی‌گرداند، اما نه اثری از نور می‌بیند و نه نشانی از مُثُل بلکه همان قدر که فراروی او وهم است، در ورای او نیز خلا‡ و ظلمت است. او ایوب در کناسه است، لیکن هنوز به تجربه الهی نرسیده است . زندانی مغاره است لکن زندانی بی‌اشراق. نه این‌که ملحد یا منکر حقیقتی باشد، بلکه هر قدر که در پی آب می‌دود جز سراب نمی‌بیند» و به دنبال این آفریدگان، نگارنده چنین موضعی در خصوص جهان کافکا اتخاذ می‌کند: «تا آنجا که زندگی و یادداشت‌های شخصی کافکا نشان می‌دهد شاید هیچ لاادری مذهبی به قدر او تشنه حق نبوده باشد.»
بحث دیگر، ارتباط جهان کافکا با تئوری‌های فروید و سوررئالیست‌هاست. در فصل هشتم کافکا و کرکه گور از نگاهی دیگر، که با جمله «بدرود ای روان‌شناسی» کافکا آغاز می‌شود در این باره می‌خوانیم: «امروز بسیاری از تئوری‌های اساسی فروید از جمله توسط کارل گوستاو یونگ و شاگردانش از طرفی و همچنین روانکاوی مبتنی بر اگزیستانسیالیسم سارتر و هایدگر و پدیدارشناسی ادموند هوسرل با مخالفت روبه‌رو شده است، اما هنوز مخصوصا در نقدهای ادبی وقتی از نقد روانشناختی صحبت می‌شود، در درجه اول فرویدیسم و مخصوصا عقده ادیپ در نظر است. این تفسیرها اغلب هر اثر هنری را به زور سمبه با فرمول‌ها و نظریه‌های فرویدی تطبیق می‌دهند. اگرچه تفسیر آثار کافکا بر مبنای فرویدیسم مخصوصا با توجه به جهاتی در زندگی شخصی او از جمله مناسبات او با پدرش موجه می‌کند؛ اما چنان که ناباکوف نیز به زبانی دیگر می‌گوید، کافکا خود هرگز در آثارش دست کم دانسته، نظریات فروید را در نظر نداشته است.»
در بخش دوم کتاب، آثاری از کافکا آنچه بیش از همه شایان ذکر است انتخاب آگاهانه ۲ داستان «هنرمند گرسنگی» و «تحقیقات یک سگ» به عنوان داستان اول و آخر ترجمه شده در کتاب است که به دلیل ارتباط معنایی تنگاتنگی که با هم دارند بخوبی در ادامه مسیر کافکاشناسی کتاب قرار گرفته‌اند.
نهایت این‌که کافکا فریب گریز است و بر همین اساس، شیطان گریز و این ویژگی خویش را چه زیبا در این کلمه قصار نغز پرمغز بیان کرده است: «کافی است یک بار شیطان را به درون خویش راه دهیم تا شیطان دیگر هیچ وقت ازما نخواهد که به او اعتقاد داشته باشیم.»
پا‌نوشت‌ها:
۱- کلمات قصار، شماره ۲۸.
۲- کلمات قصار، شماره ۲۰، بخش «آثاری از کافکا» همین کتاب.
۳- ص ۱۰۲، به نقل از کتاب «ترس و لرز»، اثر کرکه گور، فصل «گفتاری در ستایش ابراهیم.»
آزاد جعفری
منبع : روزنامه جام‌جم


همچنین مشاهده کنید