جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


دو چهره دونگاه


دو چهره دونگاه
دو دفتر از مجموعه روشنگران ایرانی و نقد ادبی درباره علی دشتی و ناتل خانلری منتشر شده است.
ایرج پارسی نژاد محقق فرهیخته که سال های متمادی در دانشگاه توکیو به تدریس و تحقیق مشغول بوده است با توجه به علاقه و ذوق وافری که نسبت به ادبیات، تاریخ و نقد ادبی داشته است سال ها پیش پروژه چاپ کتاب های «روشنگران ایرانی و نقد ادبی» را در دست گرفته و تاکنون موفق شده است در این پروژه افکار و آثار میرزافتحعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی، میرزا ملکم خان، زین العابدین مراغه یی، طالبوف تبریزی، احمد کسروی و صادق هدایت را در حوزه نقد ادبی مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد و سهم هریک از این ادیبان برجسته تاریخ ادبیات ایران را در مسیر تکامل نقد ادبی روشن کند. اخیراً آقای دکتر ایرج پارسی نژاد دو دفتر از این پروژه را تحت عناوین «علی دشتی و نقد ادبی» و «خانلری و نقد ادبی» به وسیله نشر سخن روانه بازار کرده است. این دو کتاب که اولی در ۲۷۰ و دومی در ۲۰۰ صفحه با چاپ نفیس و کاغذی مرغوب در دست علاقه مندان قرار گرفته است با دقت و وسواسی خاص نقش این دو بزرگوار را در تاریخ ادبیات و نقد ادبی به شکل علمی و موشکافانه یی مورد نقد و بررسی قرار داده است.
ایرج پارسی نژاد قبلاً در «روشنگران ایرانی و نقد ادبی» نشان داد میرزافتحعلی آخوندزاده نخستین بار با نوشتن مقاله «قرتیکا» در ۱۲۸۳خورشیدی در نقد به قصیده سروش اصفهانی بنیاد نقد ادبی جدید ایران را پی ریزی کرد. این نقد که در زمان تحصیل میرزافتحعلی آخوندزاده به عنوان رساله تحصیلی در دانشگاه آکسفورد انگلیس نوشته شده نشان می دهد این رساله نقد ادبی در مفهوم علمی و اروپایی آن، نوع تازه یی در ادبیات جدید ایرانی است که اثری از آن در ادبیات قدیم ایران نیست. آنچه در میراث گذشته ادبی ایران می توان یافت ایرادهایی در ساخت و صورت شعری یا نکته گیری هایی توام با شوخی و ظرافت است و کمتر نشانی از تحلیل موضوع و داوری در ارزش ذاتی ادبی آثار دیده می شود. آخوندزاده برای اولین بار تحت تاثیر افکار و آثار نویسندگان و منتقدان نواندیش روسی نقد مضمون را جانشین خرده گیری های بحث درباره صنایع بدیعی و لفظی کلام کرد و نقد و سنجش را در ارزش موضوع، به شیوه بیان کشاند و بر طرح مضامین فکری، اجتماعی و اخلاقی در آثار ادبی تاکید کرد. همچنین برای نخستین بار در تاثیر نقد اجتماعی تعهد شاعر و نویسنده را در خدمت به جامعه یادآور شد و در این عقیده تا آنجا پیش رفت که ادبیات و هنر را وسیله تهذیب اخلاق شناخت.
با این همه گفتنی است محقق معاصر ایرج پارسی نژاد در بررسی باریک بینانه یی با بهره گیری از مدارک و اسناد اصیل از آخوندزاده در نقد ادبی، ارزیابی بدیع آن متفکر نواندیش را از مضمون آثار شاعران و نویسندگان گذشته ایران نشان داده و یادآور شده هرچند آخوندزاده در آثار انتقادی خود از خطا برکنار نمانده است، اما با برخورداری از عقل نقاد جسارت انتقاد از آثار معتبر گذشتگان را در آیندگان برانگیخت. در همین زمینه با رجوع به «کتاب روشنگران ایرانی و نقد ادبی» درمی یابیم متفکران ایرانی پس از آخوندزاده در پی انتشار آثار و افکار این متفکر پیشرو، کتاب ها و مقاله های بسیار نوشتند و با ادبیات زمانه خود، که بنیادش بر تقلید و تکرار و تصنع و تملق بود، به نبرد برخاستند، از آن جمله می توان به عنوان نمونه، به مولفان و آثار متعدد آنها در این زمینه اشاره کرد؛ میرزا آقاخان کرمانی متفکر، مورخ و نویسنده در کتاب ناتمام «ریحان بوستان افروز»، میرزا ملکم خان نویسنده، جامعه شناس و عالم علوم سیاسی، در فرقه کج بینان که مهم ترین اثر او در نقد ادبی است، به نقد تکلفات مضحک منشانه بزرگان سیاست و ادبیات در گفتار و سخنوری پرداخت، زین العابدین مراغه یی نویسنده و منتقد اجتماعی در «سیاحت نامه ابراهیم بیک» بی خبری شاعران و نویسندگان ایرانی را (در توجه به احوال وطن و ملت و تقید ایشان به تصنع و پیچیدگی در کلام) برشمرد.
میرزا عبدالرحیم طالبوف منتقد اجتماعی، هرچند اثر مستقلی در نقد ادبی از خود به جا نگذاشت، اما در آثار پراکنده اش می توان افکار انتقادی او را در نقد انحطاط شعر و ادبیات بازیافت. آثار احمد کسروی مورخ و زبان شناس نیز در بررسی ادبیات گذشته و معاصر ایران (با همه تندروی ها) از اندیشه تحلیل انتقادی خالی نیست همچنین آنچه از صادق هدایت در زمینه نقد ادبی به جا مانده حاکی از ذوق، هوش و قریحه درخشان ادبی اوست. باری امروز ایرج پارسی نژاد در تورق این تاریخ، دست به خلق اثر باارزش دیگری زده است.
«علی دشتی و نقد ادبی» نخستین دفتر از مجموعه «تاریخ نقد ادبی در ایران»
در این دفتر پارسی نژاد به کارنامه علی دشتی نویسنده، منتقد و سیاستمدار نام آور معاصر در حوزه کتاب ها و نوشته های انتقادی او از شاعران گذشته ایران پرداخته است و یادآور می شود؛ دشتی با کتاب های نقشی از حافظ، سیری در دیوان شمس، در قلمرو سعدی، خاقانی؛ شاعری دیرآشنا، دمی با خیام، تصویری از ناصرخسرو و نگاهی به صائب کوشید به یاری تجربه روزنامه نگاری و قلم جذاب خود طبقه متوسط مردم ما را (که چندان آشنایی و انسی با ادبیات قدیم ایران نداشتند) با شاعران گذشته آشنا کند. به یاد بیاوریم که پیش از آثار دشتی کتاب ها و مقاله های معتبری از رجال ادبی ایران چون محمدعلی فروغی، سیدحسن تقی زاده، دکتر قاسم غنی، بدیع الزمان فروزانفر، جلال همایی و امثال ایشان در دسترس بود. اینان آنچه درباره شاعران قدیم ایران نوشته بودند، صرف نظر از دقت های محققانه و عالمانه برای دوستداران متفنن شعر فارسی ثقیل و نامانوس بود. دشتی با قلم دلپذیر و درخور فهم همگان کوشید خوانندگان متفنن را با میراث شعر گذشته ایران آشتی دهد و آنان را به تامل انتقادی در معنی و مضمون شاعران برانگیزاند.
ایرج پارسی نژاد با آشنایی با معیارهای معتبر نقد علمی و اروپایی، در کتاب گرانمایه علی دشتی و نقد ادبی آنچه را که از قلم دشتی سست و ناتندرست می یابد، نقد می کند. در داوری پارسی نژاد از آثار دشتی، احکام بی اعتبار، بی هیچ خطاپوشی آشکار می شود. قلم فرسایی های شاعرانه و آرای ذوقی دشتی پریشانی و تنگدستی را می رساند و در مقابل سوال های شما جواب درستی نمی دهد و معلوم است که خیالش متوجه جای دیگری است که با سیاست است. ایرج پارسی به درستی و با ذکاوتی تحسین برانگیز، این نوع زائده های قلمی را در آثار دشتی به نقد کشانده و گوشه هایی از این ضعف و فتور را به مخاطب ایرانی هزاره سوم نشان داده است.
پارسی نژاد در «علی دشتی و نقد ادبی» هرچند فروتنی سیاستمدار اهل ذوق را از اینکه دعوی یک ادیب محقق را ندارد می ستاید، با این همه نمی تواند کم بهره بودن او را از دانش و روش کار نادیده بگیرد. پارسی نژاد در مورد این اهل قلم می نویسد؛«دشتی برکنار از تمرکز و انضباط لازم در کار تحقیق است. کار تحقیق کاری است دشوار که انضباط و نظم فکری و سماجت و کنجکاوی و زحمت و دقت و حوصله بسیار می طلبد. اما دشتی، چنان که خود می گوید، منتقد ادبی در معنی تخصصی نیست. او از شمار کسانی است که در اصطلاح به ایشان «اهل ذوق» می گویند. دشتی هنگام فراغت از کار سیاست دیوان و دفتر شاعران گذشته را از سر تفنن ورق زده و هر کجا نکته یی مطابق ذوق خود یافته یادداشت کرده است. او خود نیز جز این ادعایی ندارد.» علی دشتی در نوشته یی که در نشریه «سایه» منتشر شد درباره چهار شاعر بزرگ ایران تحت عنوان «فردوسی یا حافظ» نوشته که در آن زمان بحث های فراوانی را برانگیخت. طرح این مقاله گفت وگوی نویسنده با دوست صاحب نظری است درباره این پرسش که «بزرگ ترین شاعر ایران کیست؟» پرسش مهملی که موجب طرح پرسش های مهمل تری می شود.
سرانجام معلوم می شود که غرض پرسش کننده از «بزرگی شاعر» بزرگی جثه شاعر یا کمیت شعر یا موضوع شعر او نیست، بلکه غرض از «بزرگ ترین شاعر»، «بهترین شاعر» است، این مکررگویی بی مزه بین نویسنده و مخاطب فرضی اش همچنان ادامه می یابد تا سرانجام به رای محمدعلی فروغی می رسد که فردوسی، مولوی، حافظ و سعدی را به عنوان چهار شاعر بزرگ پیشنهاد می کند تا از میان ایشان یکی را به عنوان بزرگ ترین برگزینند. راوی که ظاهراً همان دشتی نویسنده مقاله است، پیشنهاد می کند نظامی را هم بر این چهار شاعر بیفزایند. اما پیش از هر چیز باید معلوم شود غرض از «شعر» چیست؟ پاسخ این پرسش این است که «شعر باید دارای فصاحت و بلاغت باشد و موضوع شعر موضوع شعری باشد». توضیح موضوع شعر نیز چنین است؛ «تخیلات زیبا، رویاهای پر از وجد و شوق، احلام مملو از اندوه و ناکامی، احساسات سرشار از تحسین و تعجب، تاثر از زیبایی های جسمی و روحی، بیان صفات بزرگ انسانی» یعنی تصویر مبهمی از تصورات شاعران رمانتیک که نویسنده در ذهن دارد.
نویسنده در پی این تعریفات و توصیفات به ارزیابی چهار شاعر نامزد «بزرگ ترین» می پردازد؛ اول مولوی را از ردیف شعرا خارج می کند و در صف «فلاسفه و محققین» قرار می دهد. بعد به سراغ فردوسی می رود، اما سعدی را «از حیث فصاحت و جزالت و عذوبت» بر فردوسی برتری می دهد. دیگر جایی برای نظامی باقی نمی ماند، زیرا «با وجود اشعار متوسط و سست در خمسه او نمی توان او را بزرگ ترین شاعر ایران دانست.» در نتیجه سعدی و حافظ باقی می مانند. کدام یک را باید «بزرگ ترین» خواند؟ مساله این است.
استدلال نویسنده در کنار گذاشتن حافظ و گزینش سعدی درخور توجه است؛ زبان حافظ زبان خاص و ممتازی است. دقت در انتخاب کلمات و تعبیرات، باریک بینی و مرصع کاری لفظی زبان او را خیلی دور از زبان جاری مردم قرار می دهد و از این رو باید او را از جرگه دور و از صف خارج ساخت.
به این ترتیب حافظ به عذر اینکه زبانش «زبان جاری مردم» نیست در این گزینش مردود می شود و سعدی برنده می شود که «سخن ملکی است سعید را مسلم. سعدی رب النوع فصاحت و بلاغت است. سعدی خداوند زبان پارسی است. کلیات شیخ قرآن زبان فارسی است.» و از این قبیل.
چنین است که دشتی بی هیچ دلیل نقادانه مستدلی، صرفاً با کلی گویی های متعارف رجال ادیب عصر، در آذرماه ۱۳۱۳ سعدی را بزرگ ترین شاعر ایران اعلام می کند، هرچند او در قلمرو سعدی، در سال ۱۳۳۸، با اشاره به همین مقاله نظر خود را نقض می کند و اعتراف می کند «نتیجه مقاله به کلی مغایر با عنوان آن «فردوسی یا حافظ» بود و بحث مختصری که در باب شعر شده بود به این رای می رسید که شعر غنایی صادق ترین یا لااقل طبیعی ترین آینه روح انسانی است و بالملازمه نتیجه جست وجو به سعدی منتهی می شد.»
اما واقعیت این است که مقاله دشتی نه تنها در نتیجه گیری که از بنیاد، در طرح پرسش، نیز یاوه و بی معنی است و استدلال او در رد یکی و قبول دیگری هیچ یک براساس موازین نقد ادبی و زیبایی شناسی شعر استوار نیست. «اندیشه هایی درباره شعر نو» مقاله دیگری است که دشتی بر یکی از دفترهای شعر فریدون مشیری نوشته و در نشریه « سایه» در شمار انتقادهای ادبی آمده است. در این مقاله دشتی از تمایل بهار و وحید دستگردی و یحیی دولت آبادی به کاربرد کلمات بیگانه، اصطلاحات دوره مشروطه و کلمات و تعبیرات فرنگی در آغاز مشروطه در شعر یاد می کند و به ترجمه شعرهای اروپایی می پردازد که تحت تاثیر آنها آثاری به شعر فارسی درآمد که در آنها تغییراتی در کاربرد قافیه داده بودند. در پی این گروه دشتی اشاره به شاعرانی دارد که از وزن شعر هم چشم پوشیدند و سرانجام اینکه «هنگامی شعر نو به اوج جذبه و ملاحت رسید که از معنی هم صرف نظر کردند و هذیان هایی به عنوان شعر نو منتشر ساختند».
از اینجا به بعد لحن دشتی در نقد به پرخاش و دشنام می کشد و شاعرانی را که با سلیقه آنها موافق نیست دیوانگانی می خواند که هذیان می گویند و باید ایشان را برای تیمار و درمان به آسایشگاه فرستاد،
در پی این مقدمه دشتی به طرح مبحث شعر نو می پردازد و تعریفی کلی و مبهم از شعر به دست می دهد. برای شعر خوب دو شرط قائل می شود؛ «عوام فهم و دور از لهجه عوام». غرض او از عوام فهم ظاهراً دور بودن شعر است از تعقید و آنچه مخل فصاحت است. اما می دانیم که تنها دوری از تعقید در شعر لزوماً موجب فهم عوام نیست. عوام سلیقه و فهم تربیت نشده و خامی دارند که هر شعر ساده و روشنی را که با درک و ذوق آنها موافق نباشد پس می زنند. آثار بهار و نیما که جای خود دارد، گاه شعرهایی که در صورت و معنا ساده تر و آسان تر نیز هست با ذوق و فهم آنها سازگار نیست. شاید در روزگار جوانی دشتی آثار اشرف الدین حسینی (نسیم شمال) به فهم عوام نزدیک تر دیده باشد. اما دشتی در توضیح «دور از فهم عوام بودن» می گوید؛ «گوینده در انتخاب کلمات، در طرز تعبیر به سطح مبتذل لهجه عامیانه سقوط نکند» و این را از خصایص زبان سعدی می داند. دشتی از این واقعیت غافل است که خصایص زبان سعدی موافق با افکار و معانی زمانه خود اوست و مناسب زبان و زمانه دشتی نیست. اما او به غلط بر این باور است که ایرانیان نوابغی در شعر داشته اند که انحراف از سبک و روش دیرین ایشان «اجتناب و تنافر و اشمئزاز» برمی انگیزد.
با این همه، بعد از چندین سال اندک اندک فکر و لحن دشتی معتدل می شود و به صورت «موافق مشروط» شعر نو در می آید و می گوید؛«اساساً شعر باید نو شود و تحولاتی در شعر فارسی درآید، زیرا شعر نو هم مانند تمام عناصر تمدن و فرهنگ و فکر سایرین تغییر می کند... مخصوصاً که عصر ما عصر برق و رادیو و سینماست و صدها کتاب از زبان های مختلف به فارسی ترجمه شده و خواهد شد. طبعاً در طرز فکر و تخیل و تعبیر گویندگان تحول هایی پیدا می شود و نمونه بارز و موجه و معقول آن اشعار متین فریدون توللی و قطعات حساس ابوالحسن ورزی است.» اینجاست که دشتی نشان می دهد در کار نقد شعر معاصر شناخت و آگاهی لازم را ندارد. فریدون توللی از شاعران متجددی است که از سال ۱۳۲۶ به بعد در پیروی از وزن عروض آزادی که نیما آن را پیشنهاد کرد، آثاری هنرمندانه آفرید، اما احتمالاً اشاره دشتی به این گونه آثار توللی نیست، به غزل هایی است که همانند غزل های ابوالحسن ورزی و رهی معیری تنها از عشق و سرمستی می گویند و با زبان و فکر فرسوده و علیل تجسم بی دردی و بی خیالی اند. دشتی در ادامه مقاله خود به نمونه هایی هذیانی از شعر نو می پردازد و از هوشنگ ایرانی، از دفتر بنفش تند بر خاکستری، «شعر کبود» را که در آن صورت ذهنی «جیغ بنفش» آمده نمونه می آورد. ناگفته نماند که در آن سال ها آثار هوشنگ ایرانی و متفننانی از طراز او بهانه یی به دست معاندان داده بودند که به انکار بدعت ها و بدایع نیما یوشیج و استعدادهای اصیل و بالنده پیروان او برخیزند.
دشتی در پی هوشنگ ایرانی یادآور نیمایوشیج می شود که «یکی از جوانان باذوق و باقریحه یی» بوده که در بدو طلوع شفق سرخ با او همکاری می کرده و فصلی از کتاب حسنک وزیر نیما را به عنوان نثر حساس و قوی منتشر کرده و «زاده های قریحه او گاهی مانند قلب حساسی از تپش لبریز است.»
دشتی پس از این تعارفات به شعر «وگ دار» نیما می پردازد و آن را نقل می کند. روایت نادرست ناشی از چاپ نادرست شعر نیما وقتی با ناباوری و ناآشنایی توام باشد حاصلش برای شخصی مثل دشتی، که با ذهن و زبان نیما هیچ گونه انس و الفتی ندارد، طبعاً چیزی جز حیرت نیست. طرفه اینکه ایرادهایی که دشتی بر شعر «وگ دار» نیما وارد می کند، همه حاصل چاپ نادرست شعر است، اما اگر دشتی روایت درستی نیز از شعر نیما می داشت هنوز هم از او رفع حیرت نمی کرد، زیرا کسی که با آثار گذشتگان شعر فارسی انس و الفت دارد و ذهن و ذوق خود را با شعر شاعران قدیم پرورش داده است طبعاً این گونه آثار، با نمونه هایی که او از شعر می شناسد، مطابقت نمی کند و آن را خلاف آنچه در ذهن دارد می یابد و احساس رمیدگی و بیزاری می کند.
اما حقیقت این است که نیما در شعر «وگ دار» نیز، مانند دیگر آثارش، در عین حال که بنای وزن عروضی شعر فارسی را حفظ کرده، یکی از قیود اصلی شعر کلاسیک فارسی را، که تساوی شماره اجزا و ارکان در هر مصراع است، فرو گذاشته است. و این کار به این منظور صورت گرفته، که به گفته خود او، بحور عروضی مسلط باشد. اما هنر نیما تنها در این نبود. هنر او در این بود که اندیشه و عاطفه و مضمون شعر خود را مستقیماً از زندگی و طبیعت می گرفت. به عبارت دیگر او تجربه شخصی خود را از زندگی اجتماعی و عواطف فردی به زبان شعر بیان می کرد و از لحاظ نگاه به طبیعت و انسان و تصویر آن به صورت شعر دیدی داشت که در سنت هزار ساله شعر فارسی بی سابقه بود. علاوه براین، او با ترکیب و تلفیق دقیقی از ذهنیت و عینیت شاعرانه و به کارگیری عناصر طبیعی و بومی برای خلق فضای شعری و تصویر جامعه روزگار خود و بیان امیدها و آرزوهایش به زبان رمز و تمثیل بدعت هایی آورد که در شعر فارسی سنت و سابقه نداشت.
در همین شعری که موجب حیرت دشتی شده «شب»، «توفان»، «باران»، «صبح» و «وگ دار» رمزها و نمادهایی هستند که اشاره به اختناق و اضطراب و رهایی و رستگاری مردم ایران دارند. از این رو دور از انتظار نیست که ذهن و زبان نیما برای دشتی، که به قول و غزل های ابوالحسن ورزی و رهی معیری خو گرفته، غریب بنماید و آن را هذیان و پریشان گویی بداند.
با این همه کارنامه علی دشتی در حوزه نقد ادبی، با همه ایرادهایی که برآن وارد است، حائز اهمیت و درخور توجه است.
به یاد داشته باشیم که دشتی با برخورداری از عقل نقاد و تعقل تاریخی خود به ضعف کارش در نقد و بررسی ادبیات بیش از دیگران آگاه بود. در نوشته های خود مکرر یادآور شده که تحلیل انتقادی درست و دقیق از آثار گذشته ادبیات ایران نیازمند حوصله و دانش تخصصی است که او از آن محروم است.
می گفت که نوشته های او «صرفاً مولود تفنن طبع هوسناک و تاثیرپذیر» او بوده است و به طور کلی ورودش به این وادی برحسب تصادف بوده، به این معنی که نخست سیری در دیوان شمس را به درخواست ناشر دیوان آن شاعر به عنوان مقدمه نویسنده و در پی آن دوستش جمال امامی از او خواسته مشابه آن نوشته را درباره حافظ بنویسد. حاصل آن نقشی از حافظ بوده است. به همین ترتیب در قلمرو سعدی به درخواست رهی معیری و دمی با خیام را به اشاره فروزانفر نوشته است. تنها کتابی که به صرافت طبع خود فراهم آورده شاعری دیرآشنا درباره خاقانی است که این کار را هم از دوستش دکتر صورتگر خواسته بود اما مرگ نابهنگام آن دوست به اجابت درخواست او فرصت نداده است،
به این ترتیب دشتی به اعتراف خود برای بررسی های انتقادی در آثار ادبی هیچ گونه طرح و برنامه یی نداشته است. او خود مکرر به «بی حوصلگی و شتابزدگی» خود در اول و آخر رساله هایی که درباره شاعران نوشته اشاره می کند، اینکه از سر ذوق یادداشت های ثبت شده خود را در حاشیه دفتر و دیوان شاعران به صورت کتاب درآورده است.گذشته از اینها دشتی برای تحقیقات تاریخی در آثار ادبی شأن و اعتباری قائل نیست. تحقیق تاریخی وقت و حوصله و انضباط و دقت بسیار می طلبد که طبیعت متفنن دشتی از آن گریزان است. او ابداع کننده درآمیختن تاثرات منتقد با متن ادبی است و به کیفیت ادراک خواننده و طرز پذیرش اشیا در ذهن او باور دارد. از این روست که محمد سعیدی دشتی را «نویسنده امپرسیونیست» خوانده که «تاثرات شخصی او از زیبایی های آثار شاعران و نقش آنها با الفاظ خوش رنگ و خوش آهنگ همانند مکتب رنوار در نقاشی به امپرسیونیسم می گراید». و عبدالحسین زرین کوب نیز از نوشته های دشتی در بررسی آثار شاعران به عنوان «نقد تاثر نگار» یاد کرده است.
دشتی نیز خود جای جای بر استنباط حسی و تصور ذهنی خود از آثار ادبی تاکید دارد و با چنین عقیده و سلیقه یی است که به تحقیقات ادبی و تاملات انتقادی براساس اسناد و مدارک تاریخی چندان اعتقادی ندارد.
دشتی خود تاکید می کند تنها به «ترسیم صور ذهنی» خود از خوانده هایش اعتماد دارد و از بیم آنکه تحت تاثیر نوشته های دیگران قرار گیرد از خواندن حاصل تحقیق دیگران می پرهیزد.
«من به همان قیاس که برای لذت می خوانم نه کسب معلومات در نگارش هم به ترسیم صور ذهنی خود می پردازم. روش من در نگارش نقشی از حافظ و سیری در دیوان شمس چنین بود. یعنی صرفاً ذاتی و انعکاس احساسات شخصی. من ابداً دنبال حافظ خارج، حافظی که طی کتب تاریخ و ادب موجود است، نرفته ام. حافظ تصورات خود، حافظی که از اشعار بلند وی منتزع شده و در ذهنم به شکل مجرد زندگی می کرد را رسم کرده ام... بدین جهت از هزاران صفحه یی که درباره مولوی و حافظ نگاشته شده است شاید بیش از صد صفحه نخوانده باشم...
من گاهی خیال می کنم علاوه بر طبع گریزان از تفحص و تدقیق و گذشته از بیزاری فطری که نسبت به کهنه و گذشته مشکوک دارم شاید این حالت ناشی از نقطه ضعفی باشد. آیا شائبه این بیم در کنه مشاعر ناآگاهم نیست که خواندن نوشته های دیگران مرا تحت تاثیر گرفته و صورت های ذهنی ام را مشوش می کند؟»
از این روست که دشتی به علت بی حوصلگی از جست وجو و تحقیق در مدارک تاریخی یا بیزاری از کهنه و مشکوک یا ترس از پذیرش تاثیر نوشته های دیگران از تحقیق ادبی می پرهیزد و به تاثرات خود از متن ادبی رو می آورد. نثر دشتی در رساله هایش در بررسی آثار شاعران فاقد خصوصیت نثر تحقیقی است. نثر تحقیقی باید دقیق، سنجیده، روشن و موجز باشد و از هیجانات و احساسات مبالغه آمیز و تعبیرات شاعرانه و عاطفی دور بماند. غرض آن ابلاغ معنی در کوتاه ترین، دقیق ترین، روشن ترین و مستدل ترین وجه باشد. اما چه می توان کرد که قلم هیجان آمیز و شورانگیز دشتی این نظم را برنمی تابد. نثر او که آموخته و پرورده تجربه سال ها روزنامه نگاری و داستان نویسی است بیشتر خصوصیات داستان های او (فتنه، جادو، هندو)را دارد؛ نثری رمانتیک، احساساتی، با رنگی از تعبیرات شاعرانه که به هیچ وجه به درد القای مفاهیم پژوهشی نمی خورد. از این روست که قلم دشتی در بررسی آثار شاعران به جای تحلیل مستدل تاریخی و انتقادی ناگهان سرکشی می کند و موضوعاتی پراکنده و گسیخته را مطرح می کند و به حکم تداعی معانی خاطره های بی ارتباط با موضوع را به یاد می آورد. تمثیلات و تعبیرات دشتی در نقد ادبی، در جایی که می کوشد از پدیده های جهان امروز در علوم و فنون برای بیان نظرگاه های خود بهره بگیرد، درخور توجه است. در جایی می نویسد؛ «اگر اندیشه و جهش روح را از شعر برداریم چه می ماند؟ لامپی که جریان برق به سیم های سوخته آن راه ندارد.»
و در جایی دیگر از عینیت و ذهنیت مولانا تعبیری چنین دارد؛ «قرائن و امارات کوچک و نامحسوس، همچنین نوع بیان مولانا و صحنه سازی های گوناگون که در دیوان شمس پراکنده است این پندار دیگر را در ما بیشتر می پروراند که حوادث و مشاهدات ناچیز در مولانا به مثابه پیچ رادیویی است که آنتن او را به فضای پر از امواج برق متصل می کند و زبان او را به گفتن می گشاید.»
دشتی گاهی کلمات فرنگی را در نوشته خود می آورد بی آنکه به معنای دقیق آن آگاه باشد. به عنوان نمونه Obsession را که می توان «مشغله ذهنی و وسواس» دانست گاه به نادرست «تمرکز فکری» ترجمه می کند و گاه در معنی مجذوب به کار می برد.
به نظر می رسد تسلط دشتی بیشتر بر زبان عربی بوده و ترجمه ها و ارجاعات او از ادبیات اروپایی بیشتر از این زبان باشد. به درستی دانسته نیست دشتی تا چه حد با آثار نویسندگان بزرگ جهان آشنایی دارد. اشاراتی که در آثار خود به نام ایشان می کند چیزی را ثابت نمی کند. این اشارات بسیار کلی و مبهم است؛«آنچه ثابت و جاویدان و باارزش است این گسترش روح است که شکسپیر و گوته را از دیگران ممتاز می کند. ولتر و روسو از این سرچشمه فیض گرفته اند. آثار داستایوفسکی از جان منقلب و پرقلق او سیراب و زنده شده است. دنیایی که پروست آفریده است در ذهن وسیع او زندگی کرده اند نه در محله سنت ژرمن. ژان کریستف سرگذشت روح بیرون جسته از قالب های تنگ قومی و نژادی و مذهبی خود رومن رولان است و قوه خلاقانه بالزاک و قدرت طبع هوگو در مخیله پهناور و پراشباح آنها آرمیده است و زردشت در فضای پرغوغای نیچه زندگی کرده است.»
و در جایی دیگر می نویسد؛ «مثل این است که هنرمندان اصیل نمی توانند از زیر سلطه نبوغ و اهریمن روح خود رها شوند. به موضوع های خارجی که دست می زنند جز تلاشی برای بیان مکنون اندیشه و نشان دادن زاویه های پرغموض روح خود چیزی نیست. و این نکته در بعضی از نویسندگان و شعرا مانند ادگارآلن پو، فرانتس کافکا، بودلر، رمبو و داستایوفسکی به شکلی محسوس تر مشاهده می شود.»
به راستی این ردیف کردن نام های نویسندگان برای چیست؟ اوصافی که دشتی از این نویسندگان و شاعران می آورد، می تواند بسیاری از نویسندگان و هنرمندان را دربرگیرد. آیا در ذکر این نام ها نیت فضل فروشی پنهان نیست؟
دشتی برکنار از تمرکز و انضباط لازم در کار تحقیق است. گاه در حال بحث از موضوعی معین ناگهان وارد موضوعی دیگر می شود و کارش به پراکنده گویی می کشد. خود نیز به مشکل «از این شاخ به آن شاخ پریدن ها» اشاره دارد.
می دانیم کار تحقیق کاری است دشوار که انضباط و نظم فکری و سماجت و کنجکاوی و زحمت و دقت و حوصله بسیار می طلبد. این کار با عوالم ذوق و طرب و خوش باشی و خیالبافی فاصله بسیار دارد. اما دشتی چنان که خود می گوید منتقد ادبی در معنی تخصصی نیست. او از شمار کسانی است که در اصطلاح به ایشان «اهل ذوق» می گویند. دشتی هنگام فراغت از کار سیاست دیوان و دفتر شاعران گذشته را از سر تفنن ورق زده و هر کجا نکته یی مطابق ذوق خود یافته یادداشت کرده است. او خود نیز جز این ادعایی ندارد؛«نوشته های من صرفاً مولود تفنن طبع هوسناک و تاثرپذیر من بوده. گاهی پیشامدهایی از اشتغال سیاسی و اجتماعی به عرصه ادبم کشانده است.»
معیار اصلی دشتی در بررسی های تفنن آمیزش از شاعران استنباط شخصی و تصور ذهنی اوست از یک اثر ادبی. این عیار نه تنها او را از مطالعه آثار دیگران بازمی دارد، که از هر نوع تامل انتقادی که حاصل استدلال عقلی و منطقی است نیز معاف می کند. دشتی به استنباط حسی از اثر ادبی معتقد است که طبعاً هر شخص صاحب ذوقی می تواند دارا باشد. ظاهراً از نظر او نقش عقل و استدلال تنها در حوزه مسائل فکری و فلسفی می تواند مطرح باشد نه ادبیات و هنر. ملاک داوری دشتی درباره ادبیات «ذوق سلیم» است و بحث درباره واقعیات تاریخی را درخور مسائل ریاضی و علمی می شناسد نه مباحث ذوقی و ادبی. به اعتبار همین «ذوق» است که هر کس می تواند تصور خاص خود را از یک اثر ادبی و هنری داشته باشد.
اما معیار این «ذوق» چیست؟ ذوق سلیم؟ طبعاً هر کس خود را صاحب ذوق سلیم می داند. حتی احمد کسروی هم که دیوان و دفتر سعدی و حافظ را مستوجب آتش می دانست در سلامت ذوق خود تردید نداشت. از آن گذشته به گفته خود دشتی «ذوق و پسند شخصی پیوسته بر یک قرار نمی ماند.» از این روست که روزگاری دشتی سعدی را بزرگ ترین شاعر ایرانی می دانست و در سال های بعد مولوی و حافظ را ترجیح می داد.
اما «ذوق» تنها معیار دشتی در نقد شعر نیست. معیارهای غریب دیگری را هم مطرح می کند که نظریه«خط منحنی» یکی از آنها است. دشتی میان خط منحنی و زیبایی تلازم و تناسب می بیند و به عنوان شاهد از انحناهای جاده های کوهستانی سوئیس و جمال انسانی در رقص روی یخ و منحنی خلقیات سیاستمداران و نرم خویی و انعطاف زنان گرفته تا تحریر آواز بنان و نقش کاشی های مسجد شیخ لطف الله اصفهان را همه از برکت خط منحنی می داند.
با این همه فضیلت دشتی بر بسیاری از محققان کم مایه فروتنی اوست. او خود می داند که تحقیق ادبی، مانند هر کار دیگری، نیاز به برخورداری کامل از مقدماتی دارد که او از آن کم بهره است. او البته خواننده هوشمند و نکته یاب و صاحب ذوق متن های ادبی است، اما در کار تحلیل فنی راز و رمز سخن ایشان دانش و صلاحیت کافی ندارد و خود نیز فروتنانه به آن معترف است؛ من در لحظات فراغت ایام سفرها، در حدوث قضیه یی، برای بیان نکته یی که ذهنم را تحریک کرده نوشته ام، حتی در این زمینه زیاد نوشته و ترجمه کرده ام. در هر صورت طبیعت خستگی پذیر و متنوع دوست من اگر فقط به یک رشته کار بپردازد، از کار خواهد افتاد. این بد است. من هم می دانم بد است. و شاید به همین جهت باشد که نه یک ستایشگر ماهر شده ام و نه یک داستان نویس زبردست و نه در هیچ موضوعی صاحب تخصص نشده ام.
میراث پژوهشی دشتی در فراهم آوردن دفترهای بررسی آثار شاعران ماندگارترین بخش از حاصل عمر سیاسی، اجتماعی و ادبی اوست. از یاد نبریم که پیش از نشر آثار دشتی، آنچه درباره شاعران گذشته ایران نوشته شده بود، یا از نوع تحقیقات فاضلانه یی بود که در اصالت نسخه اثر منسوب به شاعر بحث کرده بودند یا با عبارات مبهم و کلی به وصف یا ستایش از آن اثر برخاسته بودند و کمتر به تحلیلی انتقادی در موضوع و سبک و زبان اثر شاعر توجه شده بود.
دشتی با نگرش تعقلی و تحلیلی خود در آثار ادبی گذشته، به ویژه میراث شعر صوفیه و تامل انتقادی در معنا و مضمون آثارشان، با همه ایراد و انتقادهایی که بر او وارد است، به سهم خود تجددی در کار آورد که از افراط نگرش آخوندزاده و میرزا آقاخان و کسروی برکنار بود و در عین حال تحجر و تقلید و تصدیق بلاتصور بسیاری از محققان و فاضل نمایان عصر را نیز نداشت. او در تحلیل گفتارها و سروده های اهل تصوف در حالی که بلندی و ارجمندی و زیبایی اندیشه عارفانی وارسته و آزاداندیش چون ابوالحسن خرقانی، بایزید بسطامی، ابوسعید ابوالخیر، عین القضات همدانی، سنایی، عطار و جلال الدین محمد بلخی را می ستاید از تعلیمات و تحکمات صوفیان متعبد متشرعی چون مالک دینار، حسن بصری، نجم الدین رازی و احمد جام نکوهش و انتقاد می کند. تاکید دشتی بر ارائه جوهر اندیشه این شاعران، با همه ایراد و انتقادی که بر ملاک ها و معیارهای انتقادی او وارد است، در تحریک فکر خوانندگان به تامل بیشتر در معنی و مضمون آثار شاعران درخور توجه است. از این همه گذشته، دشتی با برخورداری از تجربه دراز روزنامه نگاری و آشنایی با نوع زبان و حد درک طبقه متوسط مردم توانست نوشته هایی در بررسی آثار شاعران گذشته ایران به یادگار بگذارد که گذشته از برخورداری از خصلت انتقادی، بی آنکه نازل و مبتذل باشد، آسان و خوش خوان و دلپذیر جلوه کند. به این ترتیب دشتی بسیاری از کسان را با چهره شاعران ایرانی، که برای ایشان عبوس و نامانوس جلوه می کرد، آشتی داد و بسیاری از ناآشنایان را با شاعران ایرانی آشنا کرد. ایرج پارسی نژاد در کتاب دیگرش (خانلری و نقد ادبی) آثار نظری و انتقادی پرویز ناتل خانلری را در موضوعات ویژه یی، حائز اهمیت می داند از آن جمله؛
۱) مقاله هایی در نقد شعر، از قبیل «زبان شعر»، «ساختمان شعر» و «موسیقی شعر» که برای نخستین بار به زبان فارسی نوشته شده و به نقد، معنا و مفهومی علمی و امروزی داده است.
۲) نقد نثر و نویسندگی در زبان فارسی، که در گذشته تنها با معیارهای مبهم و کلی «فصاحت و بلاغت» ارزیابی می شد. (همراه با پیشنهادهایی برای ساده نویسی و درست نویسی.)
۳) حمایت از شعر و هنر نو در مقاله های «سخن» (مجله دانش و هنر و ادبیات امروز). روشن کردن مفهوم نواندیشی و تجددخواهی در هنر و ادبیات و برشمردن خام اندیشی ها، آسان گیری ها و بی مایگی ها و تعصب ادیبان کهنه گرا.
۴) طرح و تشویق انواع نمایشنامه، داستان کوتاه و رمان و طنز در ادبیات ایران و نقد آثار نویسندگان آن.
۵) معرفی نویسندگان و شاعران ایرانی به فارسی زبانان در مجله سخن. از جمله صادق هدایت، بزرگ علوی، صادق کوچک، جلال آل احمد، رسول پرویزی، غلامحسین ساعدی، بهرام صادقی و جمال میرصادقی. و همچنین شاعرانی مانند فریدون توللی، گلچین گیلانی، نادر نادرپور، هوشنگ ابتهاج، فریدون مشیری و شفیعی کدکنی (م. سرشک) و بسیاری دیگر که مجله سخن در شناساندن نخستین آثار آنان سهمی موثر داشت.
۶) معرفی موثر نویسندگان و شاعران پیشرو جهان، مکتب های مدرن ادبیات و هنر جهانی و نمایندگان آنها، همچنین ترجمه و تفسیر نمونه هایی از آثار مورد نظر.
۷) طرح بحث هایی درباره موسیقی کلاسیک، معرفی سبک های گوناگون نقاشی مدرن جهان و آشنا کردن مخاطبان با آثار نام برده.
۸) تحقیقاتی با معیارهای نو در ادبیات قدیم ایران. پیشنهاد ضرورت ها و اولویت های پژوهش در قلمروهای ناشناخته ادبیات قدیم (با روش علمی تحلیلی و انتقادی)
۹) تحقیق انتقادی در عروض فارسی و ابداع طرح تازه یی با روش علمی برای شناختن وزن ها و بحرهای شعر سنتی. جدا کردن قوانین عروض فارسی از عروض عربی و وضع علائم و اصطلاحات تازه برای آن در زبان فارسی.
۱۰) طرح نخستین مباحث زبان شناسی نوین در زبان فارسی و موضوعاتی از قبیل تحول زبان و جامعه، و زبان و لهجه، که نخستین بار به زبان فارسی نوشته شده است.
۱۱) تالیف «تاریخ زبان فارسی» نخستین کتاب در موضوع خود که تاریخ زبان فارسی را بنا به موازین علم زبان شناسی بررسی کرده است.
۱۲) تالیف دستور زبان فارسی که نخستین بار بر بنیاد اصول نوین زبان شناسی صورت گرفته است. در این کتاب علم قواعد زبان فارسی براساس اصول منطقی و عقلی تعلیم شده است، در این اثر با طرد احکام سنت ۱۰۰ساله دستور زبان فارسی و تعریف های کلی و مبهم و انتزاعی، روش علمی توصیفی ساده و آسانی جانشین قواعد تجویزی کهنه برگرفته از صرف و نحو عربی و گرامر زبان فرانسه شده است.
۱۳) تصحیح انتقادی متون قدیم فارسی که مهم ترین آن دیوان حافظ است. در تصحیح دیوان حافظ گذشته از بهره گیری از ۱۴ نسخه معتبر کهن، با برخورداری مصحح از روش های پیشرفته در تصحیح انتقادی متون، آشنایی با دانش زبان شناسی و سبک شناسی و هنر شاعری، اصیل ترین روایت از غزل های حافظ به دست داده شده است.
۱۴) ترجمه آثار معتبری مانند «دختر سروان» از پوشکین، «تریستان و ایزوت» از ژوزف بدیه، «چند نامه به شاعری جوان» از ریلکه، برگرداندن نمونه هایی از شعر نو جهان و روایت برخی از آنها به نظم فارسی که نخستین آشنایی ایرانیان با آثار شاعران مدرن جهان را فراهم کرد. این چهره ۱۴گانه عمری پربار است که خانلری بزرگ را به ما معرفی می کند،و ایرج پارسی نژاد توفیق در انجام هر یک از ابتکارهای اصیل یادشده را موجب اعتبار بسیار برای این منتقد و مولف ادبی دانسته است. البته کارنامه پربرگ و بار خانلری تنها موقوف به موارد یادشده نیست. او با انتقاد از نثر ناتندرست فارسی و نوشتن مقاله های بسیار سرمشق نثر درست و زیبا شد. با نقد و بررسی آگاهانه از کتاب های تازه در قلمرو داستان و شعر، نویسندگان و شاعران جدید را معرفی و تشویق به ادامه کار کرد. ابتکارش در تاسیس کرسی تاریخ زبان فارسی، بنیاد فرهنگ ایران، پژوهشکده زبان و ادبیات فارسی و فرهنگستان ادب و هنر ایران و خدماتش در طرح پیکار با بی سوادی در ایران و نظارت بر طبع و نشر ۳۵۰ کتاب از اسناد معتبر تاریخی ایرانیان از تفسیر قرآن و متون عرفانی و ادبی گرفته تا آثار مربوط به نجوم و هیئت و ریاضی، و اهتمام در گسترش زبان و ادبیات فارسی در قلمروهای خارج از ایران درخور بحث و بررسی جداگانه یی است. حقیقتاً اهتمام ایرج پارسی نژاد در شناختن و شناساندن عالمانه منتقدان معتبر ادبی ایران و تامل و باریک بینی بسیار او در آثار مهم معاصر، درخور ستایش و قدردانی است، چشم به راه نشر دفترهای دیگری از این مجموعه از جمله محمدتقی بهار، فاطمه سیاح، احسان طبری، نیما یوشیج و دیگر بزرگان و اهل قلم می مانیم.
ایرج پارسی نژاد (که باید گفت خود یکی از همین سلسله سرفراز و درخشان در حوزه قلم و تحقیق و تفحص و نقد و نظر است.) در پروژه بی مثال و ماندگار «تاریخ نقد ادبی ایران» پا به راهی سترگ گذاشته است. دو دفتر از این کهکشان کلامی یعنی نقد و تحقیق درباره آثار و احوال علی دشتی و ناتل خانلری خود نشان می دهد جای چنین کتابخانه و دایره المعارفی در جهان فرهنگ امروز ایران خالی بوده است. در حقیقت این دو کتاب معرفی چهره های بزرگ و محققانه خانلری و علی دشتی به جوانان امروز ایران است. پارسی نژاد در بخش هایی که مقالات و نقدها و نظریه های خانلری را درباره شعر و نثر فارسی و نقد ادبی و عروض و وزن شعر فارسی بیان کرده، از بررسی آنها و هرگونه اظهارنظر صریح پرهیز کرده است. از محتوای کتاب (خانلری و نقد ادبی) چنین برمی آید که پارسی نژاد ضرورت و نیاز به چنین اثری را در ادبیات معاصر احساس کرده و هدفش شناساندن مقام بسزا و درخور خانلری در ادبیات است که کمرنگ و محو شده، که البته جای چنین تحقیقی در حوزه ادبیات امروز خالی می نمود، بنابراین پارسی نژاد با خوش فکری این انتخاب را انجام داده ولی در این کتاب سعی بر نقد و بررسی آثار خانلری نشده است و پارسی نژاد بیشتر به نقل پرداخته است تا نقد و کتاب در جاهای متعدد توان پاسخگویی به سوالاتی را که در ذهن خواننده در میان مطالعه اثر به وجود می آید ندارد و این جهت داری نقص و نارسایی است. به عنوان مثال پارسی نژاد از قول خانلری آورده؛ «در نقد ادبی، منتقد باید بداند سخنور در کار خود چه هدف و غرضی داشته و رابطه این غرض با مقتضیات اجتماعی زمان و محیط زندگی وی چه بوده؟ و بر سرمایه ذهنی و ادراک معنوی زمان خود چه افزوده یا کاسته است.» (ص۲۰)
حال این سوال پیش می آید که محقق بزرگی چون خانلری نسبت به مقتضیات اجتماعی و ضرورت های جامعه چه واکنشی نشان داده؟ آیا مجله سخن در ۳۲ سال توانسته بازتاب فکر و اندیشه متعالی و اجتماعی زمانه خود باشد؟ در جایی دیگر پارسی نژاد از قول خانلری ذکر می کند؛ « به اعتقاد خانلری بیان اعتقادات مذهبی و عقاید اجتماعی و مرام و مسلک شاعر و نویسنده در حوزه نقد اثر جایز نیست ولی خود در جایی دیگر از پیوند اندیشه و ادبیات سخن می گوید و ارتباط شخص با نهادهای اجتماعی را تایید می کند.» (ص ۲۵) آیا سکوت خانلری درباره بسیاری فریادها در شعر و نثر معاصر با توجه به وجهه و مقام و موقعیت خانلری ایجاد تضاد و ابهام برای خواننده نمی کند. در جایی دیگر پارسی نژاد آورده؛ «خانلری معتقد است وقتی آزادی برای بیان ادبیات اصیل و خلاق نباشد، تحقیقات ادبی و تاریخی و آنچه مربوط به گذشته است، بی دردسرترین کار است.» (ص ۹۵)
بنابراین به وضوح می توان دریافت در ادوار مختلف تاریخ ایران تا همین دوره اخیر، چرا ادیبان و فضلا و پژوهشگران ما به کار کم دردسر و بی ضرر و گاهی سود آفرین روی آورده اند و پارسی نژاد هم در این مورد سکوت کرده و گذشته است.»
خانلری خود می گوید؛ «نبود آزادی برای ابداع و آفرینش تنها به تحقیق در تاریخ گذشته و ذکر مفاخر ملی امکان داده بود، در حالی که تنها ستایش مفاخر ادبی کافی نیست، ادبیاتی زنده است که نشانه حیات و بقای قومی است، هرچند تحقیقات ادبی سودمند است.» (ص ۱۰۲) این سخن خانلری درست و بجا به نظر می رسد ولی مطالب داخل کتاب پارسی نژاد و حوزه فعالیت های خانلری چیز دیگری را نشان می دهد و جالب اینکه پارسی نژاد هم از آن پیروی کرده و همتش را بر تعریف و تمجید یکی از مفاخر ادبی- خانلری -معطوف کرده است. بنابراین اگر با حسن نیت به کتاب «خانلری و نقد ادبی» پارسی نژاد بنگریم باید نتیجه گرفت عرصه فعالیت های خانلری آنقدر گسترده است که پارسی نژاد در این کتاب فقط به معرفی خانلری و ذکر فضائل او پرداخته و جلد دوم این کتاب را به تحلیل و بررسی فعالیت ها و آثار خانلری اختصاص خواهد داد. ان شاءالله. با این حال باید به پارسی نژاد دست مریزاد گفت با چنین قلمی که روشنایی بخش نسل های فردای ایران زمین است.
شاهرخ تویسرکانی
تاریخ نقد ادبی ایران / نوشته ایرج پارسی نژاد/ دکترای ادبیات تطبیقی از دانشگاه آکسفورد/ انتشارات سخن
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید