جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


شهر ما خانة ما!


شهر ما خانة ما!
دگرگون‌ نامه ـ‌ مثنوی طنز و جدّ ـ یکی از آثار دکتر سید جعفر حمیدی استاد ادبیات دانشگاه است. استاد حمیدی، خود در نامه‌ای که همراه کتاب است یادآوری می‌کند: دگرگون‌نامه، مجموعه یکصد و چهل حکایت طنز و جدّ است که در قالب مثنوی متقارب سروده شده و در بازار کتاب منتشر شده است.
مثنوی استاد، کاری است ابتکاری. زیرا "دگرگون‌نامه" از مردمی سخن می‌گوید که بسیاری از گفتارها و کردارها را وارونه کرده‌اند. در این مثنوی، فکر و فرهنگی به نقد کشیده شده است که جوانمردی و صداقت و امانت و همدلی و اخلاق‌گرایی را "دگرگونگی" می‌داند و ریاکاری و فریب و دغل را نادگرگونگی می‌شمارد. یعنی راستی و درستی، امری غیرطبیعی است. و ناراستی و نادرستی، امری طبیعی. سراینده این مجموعه، "عهد قجر" را آدرس داده است. شاید به دلیل آنکه عهد قجر، هم از حیث موسیقی کلامی و هم از حیث دلالت مضمونی، عصر حجر را در ذهن تداعی می‌کند. شاید هم بدین دلیل که این نام، تعارض را در درون خویش یدک می‌کشد. از سویی به قرون اخیرِ تاریخ که همروزگارِ مدرنیته است اشاره دارد و از سوی دیگر به قرون نخستین که همروزگار غارنشینی و سنگ‌تراشی بوده است. البته نباید از یاد برد که کلمه "حجر" با تحجّر، هم ریشه و هم خانواده است. همچنین کلمه "عهد" نه فقط به عصر و زمان بلکه به پیمان فکری و درونی آدمی از ازل تا امروز نیز توجه می‌دهد. واژه‌های عصر حجر و عهد قجر، هرگونه عقب‌ماندگی و انحطاط در حوزه اخلاق و رفتار اخلاقی را نمایندگی می‌کند. باری استاد ادبیات دانشگاه ما در آغاز کتاب چنین می‌گوید:
بیا بشنو این قصه‌های قَدَر
ز اوضاع مغشوش عهد قجر
که در عهد قاجار این‌گونه بود
همه رسم و آداب وارونه بود
من این داستان‌ها که آورده‌ام
هم از گوهر جان بپرورده‌ام
که تا عبرت روزگاران شود
دل از خواندنش نوبهاران شود
دلت شادمان گردد و تازه روی
ولی با تعجّب کنی گفت‌وگوی
که رسم زمانه بدین‌گونه بود
همه کار آن عهد وارونه بود
یکی از داستان‌های دگرگون نامه، که دانشجوی اهل ادبِ استاد یعنی احمد پورصدری نیز در مقام نقد و بررسی داستان‌های کتاب ایشان گریزی به "رسم‌زمانه" زده است، قصه غریب و قریب رانندگی و دارندگی و برازندگی است! قصه غصه‌های کوچک اما بزرگ در روزگار کژکردار.
دگرگونه‌یی پشت فرمان نشست
کشید از قوانین مربوطه(!) دست
به دستیش فرمان به دستی موبایل
همی راند گردونه را مایْل مایل
نشانده به دامان خود کودکی
تو گفتی همی‌راند گردونکی
سر چار راه و چراغ عبور
شده بسته راه عبور و مرور
کسی گفتش ای آدم خوش‌خیال
بده کودکت را به دست عیال(!)
سر چارراه است و وقت خطر
تو بگذار گوشی به وقت دگر
چرا راه‌بندان به پا می‌کنی
مگر فیل داری هوا می‌کنی؟
دگرگونه‌ی نادگرگونه کا
برآورد بانگ و خروش و هوار
نه مربوط باشد به تو کار من
برو کار خود کن مبر بار من
که ناگاه آن غافل از عیب و عار
چو از دور آمد پلیس سوار
بینداخت کودک به دامان زن
برانداخت گوشی ز گوش و دهن
متین و موقّر به جایش نشست
نزد بر موبایل و جگرگوشه دست(!)
ولی تا پلیس از کنارش گذشت
دوباره همان بود و آن سر گذشت!
البته مصرعِ "نَزَد بر موبایل و جگرگوشه دست" ممکن است مثل اتومبیل راننده به کمی صافکاری نیازمند باشد. شاید تقطیع و تطبیق هجاهای بلند و کوتاه ایجاب کند که مثلاً کلمه موبایل را در اینجا موبال یا بلکه "مَبال" تلفّظ کنیم. هم به ضرورت وزنی و موسیقایی (موسیقی شعر) و هم به دلیل اینکه چنین موبایلی با چنین کارکردی در حکم مَبال است! و برای ترافیک و قانون و سلامت و بهداشت، مایه وزر و وبال. چنانکه داستان دیگری از وزر و وبال‌های روزگار نیز این است:
یکی از همان نادگر گونگان
که بُد صاحب باغ و ملک و دکان
طمع کرد تا ثروت افزون کند
زر از حدّ و اندازه بیرون کند
به دنبال ملک کلنگی دوید
به نیمه بها خانه‌یی را خرید
مجوّز هم از شهرداری گرفت
دلش اندکی بردباری گرفت
در آن کوی کم‌عرض و بن‌بست و تنگ
شب و روز می‌ریخت آجر وَ سنگ
چو می‌ریختند آهن و میل‌گرد
فلک را کری می‌فزود آن شگرد
چو آغاز تخریبِ آن خانه کرد
همه اهل آن کوچه دیوانه کرد
صدای موتورهای آهن‌بُری
هُرای چکش‌های آهنگری
غریو موتورهای مخلوط کن
که می‌سوخت آرامش از بیخ و بن
هوای کثیف و پر از گرد و خاک
گذرگاه پر لغزش و ترسناک!...
راستی در عهد قجر چه خبرها بوده است و ما نمی‌دانسته‌ایم. انگار آدرسِ "شهر ما خانه ما"ست. آدرس خانه‌یی که انگار در آنجا:
نه همسایه در فکر همسایه بود
نه کس را ز مهر و وفا مایه بود
پسر احترام پدر می‌شکست
پدر دل ز مهر پسر می‌گسست
چه امیّدهایی که بر باد رفت
خدا ترسی و دین زبنیاد رفت
عبید زاکانی می‌گوید: فرزندان متوفّا پشت‌سر جنازه می‌رفتند و می‌گریستند که تو را امشب به خانه‌یی می‌برند بی‌فرش و چراغ و خوراک و پوشاک و هیچ. "فقیربچّه"‌یی رو کرد به پدرش که همکارش هم بود و آنگاه هراسان گفت: باباجان جلوشان را بگیر، نشانی خانه ما را می‌دهند!
جلال رفیع
منبع : روزنامه اطلاعات


همچنین مشاهده کنید