جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


یک شب یک ستاره یک ماجرا


یک شب یک ستاره یک ماجرا
ـ حاشیه ای بر : میلیونر زاغه نشین
ـ ساخته: دنی بویل
ـ فرهاد اکبرزاده
قهرمان نشانه گذاری ارگاسم جمعیت است. لحظه ای که توده خود را برای فراموشی خود مورد تجاوز آرزو قرار می دهد و این حفره حمل شده همواره خود را به دست لحظه ای می سپارد که زمان در آن بعدی ایستا یافته؛در کالبدی که میل شدیدی به مادیت دارد "ژست" را می آفریند. به طور کلی منطق فانتزی منطق ارگاسم است . ارگاسم، همان لحظه جنسی که همه چیز در اوج به مرگ چشم می‌دوزد. به تعبیر دیگر لحظه ای ارگاسم بهترین چشم انداز مرگ و فرود است. قهرمان نشانه سکوت توده‌ای قابل فراموشی‌ست. قهرمان لحظه ای قربانی کردن همه برای همین است. اصلان مگر منطق سرمایه داری (تجمع سرمایه در یک نقطه و تو لید ارزش افزوده) چیزی جز امتداد همین خواست است.
تجلی اراده مجموعه‌ها در ایده توحیدی خدا / شاه/ حاکم و هبوط ناگهانی آن به سمت قهرمان، چهره ، و سر ریزشدنش به سمت مفاهیم پاستوریزه شده‌ای چون"موفقیت" همواره در ساختی خیالی ایده " آن لحظه فراموش نشدنی "(اگه بشه چی میشه ) را بازسازی می کنند. جایی که آخرین ضربه زده می شود . اصلان همین لحظه است که فوتبال را همواره با بازی دادن این هیجان جنسی پنهان می آمیزد ”GOOL” یا همان هدف چیزی جز امکان فراموشی بازی در کالبد نتیجه نیست. امکان فراموشی زمان به دست هدف. در نهایت این مهم نیست که در زاغه های هند و کشورهای همسایه‌اش چه می گذرد مهم این است که فیلم "دنی بویل " انگلیسی اسکارها را درو می کند.
هند ،با آن سینمای فانتزیک‌اش، جایی که تصویرش از دور برای ما ایرانی‌ها تصویر رقص‌های دسته‌جمعی و تصادف‌های باور نکردنی، پیدا کردن برادرها و همزاد های گمشده و خیانت و مفاهیمی از این دست است دیگر نمی توانست مخاطب پیشرفته را مورد توجه قرار دهد و به همین دلیل باید کمی خود را به واقعیت خود می مالید و نیاز به آرایش داشت باید از آن دیسکو های پر زرق‌ و برق و کارکتر های اتو کشیده و تجمل خیره کننده اش پایین می آمد و خود را در مدفوع خود غرق می کرد و لباسی از واقعیت تشدید شده به تن می کرد تا بتواند دوباره از ببینده امضاء بگیرد. "میلیونر زاغه نشین" یک چشم چرانی تمام عیار را برای خود و ببینده ای که از منطق اوج و فرود ماجراهای آن دلزده است می گشاید.
یک مسابقه یک میلیون دلاری در کانون ماجراست و پسر زاغه نشین درست در راستای همان منطق داستان های شهسواری برای رسیدن به این جایزه باید مراتب را طی کند. جمال تمام جواب‌ها را می داند و فیلم هم با این سئوال که او چطور می تواند برنده شود و با پیش کشیدن گزینه هایی مثل: او نابغه است ، او خوش شانس است و او تقلب می کند سعی دارد این لحظه را باز خوانی کند. پس ماجرا بر این قرار است که ما از اوج به سطح برسیم .
هر پاسخ جمال ما را به سمت دالان روایی می کشاند که در نهایت به یک زخم عمیق ختم می شود ؛ این چه معنی می دهد. آیا ما با این نمایش با این جمله که زخم های بشر نوعی سرمایه برای او به حساب می آیند برخورد نمی کنیم ؟ چه منطق جالبی که زخم ها را مقدس و با ارزش می کند، چرا ؟ در جایی از فیلم جمال از دختر مورد علاقه و دربند "دیو سفید" خود می پرسد که چرا مردم به این برنامه توجه می کنند و جواب دختر ساده و قابل بررسی است : «این یک شانس برای فرار است» منطق کلی ماجرا ساده است منطق فانتزی (میل – مشکلات قابل حل = تلاش + جایزه) این نهایت تمام داستان های عاقبت به خیر و تماشاگر پسند است (سیندرلامن را به دلایل شخصی‌تری دوست داشتم) که باید کمی شکل غیرروایی به خود بگیرد گویی قصه ها دیگر از نفس افتاده اند وتوان مبارزه با ارقام را ندارند و ما شاهد حضور ارقام و جایزه و موانع بدون ماجراییم. همه چیز به شدت در حال پاستوریزه شدن و استقرار منظم درون کادر و قواعده بازی‌ست و بازی کاملان در چهار چوب صحنه بر گزار میشود بدون اینکه توان استعلایی روایت بتواند راوی و خدایگان قصه را در گرداب خود بیالاید بدون هیچ لطمعه ای به پس زمینه. خنده دار است در این مملکت بی صاحب که هر کسی تا حد توان هر چه می خواهد می کند کار با کمترین انتقاد سیاسی برای تولید جنگلی این چنین به جلو رانده شده و همه چیز با لحظه برنده شدن جمال روکش می شود. این لحظه خیلی هنرمندانه با تصویر نوعی کانال در یک زاغه که مردم به درون آن می ریزند (ترجمه ای دقیق و تصویری از انزال) به نمایش گذاشته می شود .
فرهاد اکبرزاده


همچنین مشاهده کنید