شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


ساعات ناامیدی


ساعات ناامیدی
فهرست فیلم‌های مربوط به جنگ جهانی دوم را که مرور می‌کنیم به این نکته جالب می‌رسیم که از سال ۱۹۳۹ که جنگ شروع شد تاحال حاضر بدون استثنا هیچ سالی نبوده است که حداقل یک یا دو فیلم با محوریت این فاجعه فراگیر ساخته نشده باشد. تولید این فیلم‌ها روندی نوسانی داشته است و مثلاً‌ درسال ۱۹۳۹ فقط یک فیلم «شیرها بال دارند» مایکل پاول ساخته شده اما در سال ۱۹۴۵ و آخرین سال جنگ ۲۳ فیلم مستقیماً به این موضوع و حواشی پرشمار آن پرداخته‌اند. بررسی کلی این روند نشان می‌هد که فیلمسازان و کمپانی‌های فیلمسازی در سه دهه ۴۰، ۵۰ و ۶۰ بیش از هر زمان دیگری به ساخت چنین فیلم‌های روی آورده‌ و از دهه هفتاد به بعد آرام آرام توجه خود را کاهش داده‌اند و مثلاً به فیلم‌هایی درباره جنگ ویتنام متمایل شده‌اند. بعد از ۱۱ سپتامبر و حمله به برج‌های تجارت جهانی چنین تولیداتی جای خود را به فیلم‌هایی با محوریت تروریسم جهانی دادند و تا حدی در حاشیه قرار گرفتند. با این حال کماکان جسته و گریخته به حیات خود ادامه دادند و نگذاشتند خاطره یکی از مخوف‌ترین تجربه‌های بشر در قرن بیستم از ذهن سینمارو‌ها پاک شود. در سال ۲۰۰۶ کلینت ایستوود با دو فیلم‌های «پرچم‌های پدران ما» و «نامه‌هایی از ایوجیما» و در سال ۲۰۰۷ جو رایت با فیلم «تاوان» مهم‌ترین آثار این ساب ژانر شناخته شدند و چراغ آن را اندکی پرفروغ‌ کردند تا در سال ۲۰۰۸ فیلمسازان بیشتری جرأت کنند و به یاد جنگ جهانی دوم بیفتند. در سال ۲۰۰۸ باز لورمن در فیلم «استرالیا»، برایان سینگر در فیلم «ولکیری»، اسپایک لی در فیلم «معجزه در سانتا آنا» و استیفن دالدری با فیلم «کتابخوان» هر کدام به نحوی و به فراخور موضوع فیلم‌شان اشاره و گریزی به وقایع سال‌‌های ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵ و یا تأثیرات و پیامد‌های آن داشتند که البته هیچکدام به اندازه استفن دالدری و فیلمش توفیق نیافتند. «کتابخوان» که به وقایع پس از جنگ و تأثیر آن بر نسل بعدی آلمانی‌ها می‌پردازد با اقبال اکثر منتقدان مواجه شد و گرچه در جلب عامه تماشاگران موفقیت فوق‌العاده‌ای کسب نکرد اما از تمام جشنواره‌های معتبری که تاکنون برگزار شده‌اند بی‌نصیب نمانده است و خصوصاً برای بازی غیرمنتظره کیت وینسلت جوایز مهمی از جمله گلدن گلوب و اسکار را کسب کرده است.
استیفن دالدری بریتانیایی که فیلم تحسین برانگیز «ساعت‌ها» را هم در کارنامه دارد فیلمسازی گزیده کار است که یکی از کارگردانان شاخص تئاتر انگلستان هم محسوب می‌شود. وی بعد از فیلم کمتر دیده شده «هشت» که در سال ۱۹۹۸ کارگردانی کرد با فیلم «بیلی الیوت» به عنوانی فیلمسازی نوظهور اما خوش آتیه معرفی شد. وی بعد از تجربه «بیلی الیوت» بدون معطلی به سراغ درام پرحاشیه «ساعت‌ها» رفت که در مراسم اسکار سال ۲۰۰۰ نامزد دریافت ۹ جایزه شد. «ساعت‌ها» داستان سه زن را در سه بازه زمانی متفاوت تعریف می‌کرد که شباهت‌های آشکاری خصوصاً در حیطه روانی و احساسی با یکدیگر داشتند و بیشتر با یک شخصیت واحد قابل مقایسه بودند که در سه دوران متفاوت تاریخی قرار گرفته است. فیلم از یک طرف ویرجینیا و ولف (نیکول کیدمن) را در انگلستان ۱۹۴۱ به تصویر می‌کشید. از سوی دیگر به لورا براون (جولین مور) در سال ۱۹۵۱ می‌پرداخت و در کنار این دو شرح‌حال کلاریسا وگان (مریل استریپ) را در سال ۲۰۰۱ روایت می‌کرد. «ساعت‌ها» با رفت و آمد‌های زمانی و تداخل تصاویر قصه هر کدام از این سه زن به دستاورد بصری و احساسی قابل توجهی تبدیل شد که تا حدی هم وامدار رمانی بود که از آن اقتباس کرده بود. رمان «ساعت‌ها» به قلم مایکل کالینگهام که جایزه پولیتزر را هم بله نام خود ثبت کرده بود کمک شایانی به خلق شخصیت‌هایی به یاد ماندنی در فیلم کرد که از بهترین شخصیت‌های زن سینمای این سال‌ها محسوب می‌شوند.
دالدری در فیلم جدید خود «کتابخوان» تا حدی به همان مسیر امتحان پس داده‌ای می‌رود که در فیلم «ساعت‌ها» تجربه کرده بود. این بار هم وی به سراغ رمان پرفروشی به قلم برنارد شلینک رفته است که مانند رمان کالینگهام از مشهورترین آثار ادبی چند سال اخیر می‌شود. رمان «کتابخوان» در سال ۱۹۹۵ به زبان آلمانی منتشر شد و با تأخیری دوساله در سال ۱۹۹۷ به بازار نشر آمریکا هم راه یافت و به عنوان یک رمان آلمانی، موفقیت چشمگیری را تجربه کرد و به اولین کتاب آلمانی تبدیل شد که در لیست کتاب‌های پرفروش‌ نیویورک‌تایمز قرار گرفت و در مدت کوتاهی به ۳۷ زبان دیگر هم ترجمه شد. کتاب شلینک همچنین براساس آمارگیری شبکه ZDF در لیست بهترین کتاب‌های آلمانی در تمامی حوزه‌ها رتبه چهاردهم را کسب کرده است. دالدری که در «ساعت‌ها» هم علاقه و اشتیاق خود را به سینمای مبتنی بر ادبیات نشان داده بود از رمان «کتابخوان» استقبال کرد و با دوست قدیمی‌اش دیوید هِر که در «ساعت‌ها» هم با وی همکاری کرده خواست تا دست به کار یک اقتباس سینمایی از رمان شلینک شود. البته قبل از دالدری دیگر دوست وی آنتونی مینگلا قرار بود بر صندلی کارگردانی فیلم جلوس کند که با مرگ زودهنگام وی قرعه به نام دالدری افتاد. جالب است سیدنی پولاک هم که مانند مینگلا یکی از تهیه‌کنندگان فیلم بود در زمان تولید از دنیا رفت.
اولین کاری که دیوید هیر در فرایند اقتباس انجام داد تبدیل زاویه دید داستان از اول شخص به سوم شخص بود تا آزادی عمل بیشتری به فیلم در زمینه روایت بدهد و بتواند با کلیت و جامعیت بیشتری شخصیت‌های‌ متعدد را از زوایای متفاوت به تصویر بکشد. وی همچنین این بار هم مانند فیلمنامه «ساعت‌ها» از تمهید رفت و آمد‌های زمانی و تداخل دوران‌های نوجوانی، جوانی و میانسالی مایکل (رالف فاینس) با یکدیگر استفاده کرد که اتفاقاً‌ در نسخه نهایی به یکی از مزیت‌های فیلم تبدیل شد. وی همچنین مانند رمان به استفاده از شخصیت‌های محدود اکتفا کرد و غیر از مایکل و هانا (کیت وینسلت) از شخصیت‌های فرعی محدود اما کلیدی را مانند پرفسور (برونو گانز) استفاده کرد.
دالدری که می‌دانست نقش هانا در فیلمنامه دیوید هیر از هر بازیگری برنمی‌آید با شناختی که از کیت وینسلت داشت در همان ابتدای کار با وی مذاکره کرد. اما وینسلت درگیر پروژه «جاده رولوشنری» سم مندس بود و نمی‌توانست به گروه تولید «کتابخوان» ملحق شود. به همین دلیل دالدری به سراغ نیکول کیدمن رفت که تجربه مشترکشان در «ساعت‌ها» به یک جایزه اسکار برای نیکول کیدمن منجر شده بود. کیدمن از پیشنهاد دالدری استقبال کرد و قرار شد بعد از بازی در فیلم «استرالیا» باز لورمن کار خود را شروع کند اما بارداری‌اش مشکل جدیدی بود که مانع بازی در نقش هانا شد. گرچه بازیگران دیگری همچون نائومی واتس، ماریون کوتیار و ژولیت بینوش برای بازی در فیلم نامزد شدند اما دالدری باز هم به سراغ وینسلت رفت و با عقب انداختن پروژه خود از وی خواست بعد از «جاده رولوشنری» به گروه تولید به «کتابخوان»‌ملحق شود. موسیقی به یادماندنی فیلم «ساعت‌ها» که حاصل دسترنج فیلیپ گلس کاربلد بود و تا نامزدی اسکار هم پیش رفته بود یکی از ویژگی‌های مثبت آن فیلم محسوب می‌شد و دالدری با علم به این موضوع به سراغ یکی از دستیاران و زیر دستان گلس به نام نیکو مولی رفت تا لحن اندوهبار و سرشار از احساس «کتابخوان» با موسیقی وی کاملاً تقویت شود.
رمان شلینک اثری تقریباً اتوبیوگرافیک محسوب می‌شود و خود شلینک هم به عنوان یک وکیل تا حدی سرگذشتی مشابه مایکل را از سر گذرانده است. از سوی دیگر دالدری هم به گفته خودش در دوران نوجوانی و از ۱۳ تا ۱۸ سالگی سفرهای متعددی به آلمان داشته است و برای خلق حس و حال بصری فیلم از خاطرات تلخ و شیرین خود هم الهام گرفته است. به همین دلیل تجربیات شخصی نویسنده رمان و کارگردان تا حد زیادی به کمک فیلم آمده است و نتیجه‌اش در پرداخت موشکافانه و جزئی نگر «کتابخوان» به خوبی مشهود است. دالدری به دلیل خاستگاه تئاتری‌اش توانایی بالایی در کار با بازیگران دارد و به بهترین شکل ممکن آنها را وادار به ادامه یک بازی ماندگار می‌کند. حتی بازیگر تازه کار فیلم دیوید کراس که نقش نوجوانی مایکل را بازی می‌کند حضوری قابل قبول دارد و مشخص است که بازی‌اش کاملاً به‌وسیله کارگردان کنترل شده است. وینسلت هم که بی‌شک در روزهای اوجش به سر می‌برد شخصیت چند لایه هانا که مهم‌ترین ویژگی وی است را به خوبی درک کرده و با هوشمندی در بازی خود میان خشم، اشتیاق، اغوا، اندوه و حسرت توازن ایجاد می‌کند تا همگان وی را مستحق کسب جایزه اسکار امسال بدانند.
«کتابخوان» با دستمایه قرار دادن ماجرای هولوکاست و پرداختن به رفتار ناشایست آلمانی‌ها علیه یهودیان داستانی تکراری را تعریف می‌کند و اتفاقاً عده‌ای از این جهت بر فیلم خرده گرفته‌اند اما فیلم با توجهی که نثار آلمانی‌های درگیر این ماجرا می‌کند هوشمندانه به مسیر جدیدی می‌رود که به‌دلیل عمق فاجعه هولوکاست اغلب مغفول مانده است. کشتار یهودیان و و آنچه بر آنها رفته است در فیلم‌های متعددی از مستند درخشان آلن رنه با نام «شب و مه» گرفته تا فیلم‌هایی شاخصی همچون «فهرست شیندلر»،‌ «پیانیست» و حتی «زندگی زیباست» به تصویر کشیده شده اما در هیچکدام از آنها به روحیات و چالش‌های اخلاقی آلمانی‌ها به اندازه فیلم «کتابخوان» توجه نشده است. «کتابخوان» اتفاقاً در دل داستانی کلیشه‌ای و دستمالی شده به قطب دیگر ماجرا می‌پردازد که پیش از این در فیلم «سقوط» اولیور هیرشبیگل هم تا حدی به آن پرداخته شده بود. با این حال «کتابخوان» چند قدم پیش می‌رود و به آلمانی‌هایی اشاره می‌کند که به‌دلیل پس زمینه جنگ جهانی دوم گرفتار یک چالش اخلاقی هستند و حتی برخی از آنها مانند مایکل گرفتار یک گیجی و گنگی شده‌اند که ظاهراً قرار نیست دست از سرشان بردارد. چهره رالف فاینس که به ندرت در طول فیلم تغییر شکل می‌دهد و چشمان وی که معمولا به نقطه‌ای نامعلوم خیره شده‌اند و نشان از درون آشفته وی دارند به خوبی این حس را به مخاطب منتقل می‌کند. ریتم سیال فیلم هم به خلق چنین حسی کمک فراوان کرده و در تلفیق با فیلمبرداری راجر دیکنز و کریس منجیز به تأثیر فزاینده‌ای رسیده است.
«کتابخوان» در این میان از بیسوادی هانا به شکلی کاملاً‌ استعاری استفاده کرده است تا غیرمستقیم به ناآگاهی آلمانی‌های درگیر جنگ اشاره کند که اغلب‌شان از روی جهل و بی‌خبری و با تأثیر پذیری از نظام تبلیغات هیتلری دست به آن کشتارهای فجیع زده‌اند. این رویکرد استعاری جایی به اوج می‌رسد که هانا بعد از باسواد شدن و درست هنگامی که در شرف آزادی قرار دارد واقعیت را تاب نمی‌آورد و با کمک گرفتن از کتاب‌هایی که با کمک آنها خواندن و نوشتن یاد گرفته است مرگ خود را رقم می‌زند.
یحیی نطنزی
عنوان مطلب برگفته از نام فیلمی است به کارگردانی ویلیام وایلر
منبع : روزنامه فرهنگ آشتی


همچنین مشاهده کنید