چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

دراگ پارتی


دراگ پارتی
با فراز و نشیب‌های بسیاری که در سیر قیمت انواع دارو در سال ۱۳۸۷ در بازار دارویی ایران به‌وجود آمد، نمایندگان گروه‌های مختلف دارویی که با افزایش یا کاهش قیمت مواجه شده بودند، طی برگزاری یک گردهمایی در قالب میهمانی، خرسندی و از سویی، اعتراضات خود را به گوش مسوولان مربوطه رساندند. مصاحبه همکار نشریه «سپید» را با این عزیزان با هم می‌خوانیم!
▪ زمان: هفته اول آبان‌ماه، ۱۳۸۷
▪ مکان: اداره محترم دارو و غذای وزارت بهداشت.
یک ماشین آخرین مدل شش در جلوی در نگه می‌دارد. پیشخدمت در را باز می‌کند و دست پیرزن را می‌گیرد تا از ماشین پیاده شود. نامش «اکسی‌بوتینین» است و سال‌ها بود که مهجور وتنها زندگی می‌کرد و منتظر بود تا شاید با افزایش قیمتش برارج و قربش در مجامع داروسازی اضافه شود. اکنون ۵۰ درصد به قیمتش اضافه شده بود و او داشت احساس جوانی می‌کرد. در کنارش پیرمرد سپیدمویی که در حال درست کردن سرووضعش بود، با نام «متوکلوپرامید» قدم برمی‌داشت. او نیز از اینکه بعد از مدت‌ها ۴۵ درصد به قیمتش اضافه شده بود، خوشحالی در چشمانش موج می‌زد و حسرت روزهای گذشته را می‌خورد، اما هنوز معتقد بود که قیمتش از یک بسته آدامس کمتر است و حالا حالا‌ها جا برای او است تا ارزش‌های نهفته‌اش پیدا شود، هر چند ته دلش به پسر عمویش «دیمن‌هیدرینات» که قیمتش دوبرابر شده، حسودی می‌کرد، اما سعی کرد خودش را به او برساند و تبریکی هر چند از سر ناچاری به او بگوید....
● بیا یه صفایی کنیم
به سمت پیرمردی هم‌سن و سال خودش می‌رود: «سلام آقای «سایمتیدین». «سایمتیدین» به گرمی جوابش را می‌دهد و خوشحال است که او نیز به سان نوه‌هایش «رانیتیدین» و «فاموتیدین» بعد از سه سال قیمتش افزون شده! «پیروکسیکام» کپسول به همراه خواهرش ژل «پیروکسیکام» دست در دست هم وارد می‌شوند و یکسر به طرف خانواده «دیکلوفناک» می‌روند و بعد از تبریک و شادباش، «آلفن‌ایکس» در حالی که دهانش پر از میوه است، به «ایندومتاسین» کپسول رو می‌کند و می‌گوید: «ایندو جان، بالاخره تو هم جون گرفتیا! بیا! بیا دور هم یه صفایی بکنیم...»
«متوکاربامول» آمپول با آن قد درازش در حالی که دست همسرش خانوم «متوکاربامول» قرصی را گرفته و مواظب است با آن هیکل تپلش کسی به او تنه نزند، بدون اینکه به کسی توجه کند، به طرفی می‌رود و در کنار برادران «سیپروفلوکساسین» می‌نشیند و مثل همه افراد حاضر، پیام تبریک است که رد و بدل می‌شود...
«تریامترن» به سمت «فروزماید» می‌دود. او را سخت در آغوش می‌فشارد و می‌گوید: «حالا دیگه مردم قدر مارو بیشتر می‌دونن، پسر خاله!» «فروزماید» هم می‌گوید: «آره! اگر چند ماه خودمو قایم نمی‌کردم و سهمیه نمی‌شدم، شاید هنوز داشتم واسه خاطر ۸۰ تومن عرق می‌ریختم... ای خدا می‌شه یه روزی ما هم محتاج نون شب و شرمنده زن و بچه نباشیم؟»
● پول خورد
کمی آن‌جاتر، «سانستول» و «فروگلوبین» دست در گردن هم انداخته و منتظرند تا با شروع آهنگ رقص را آغاز کنند... پشت سرشان «بروفن» و «مفنامیک» نشسته‌اند و در حال وراجی هستند: «ببین بروفن خان، قدیما هر کی هر جاش از دست زمونه درد می‌گرفت، میومد سراغ ما. دوتا دونه می‌نداخت بالا، حالش که جا میومد، دیگه مارو محل نمی‌داد. همین «استامینوفن» بدبخت چند سال بود هیچکی نمی‌پرسید حالت چه‌طوره. تا کی باید نقش پول خورد رو بازی کنیم. آخه والله ما هم آبرو داریم تو در و همسایه!»
بانو «انسولین رگولار» دست در کمر آقای «انسولین ان‌پی‌اچ» انداخته و خوشحال از افزایش ۵۰ درصدی قیمت به آرامی راه می‌روند؛ چرا که تا چند وقت دیگر باید تولد نوزاد خود «انسولین لانتوس» را جشن بگیرند.
خواهران «جمفیبروزیل» از خوشحالی نمی‌دانند چه کار کنند و بعد از مدت‌ها بی‌توجهی با این افزایش نرخ چشمگیر ۳۵ درصدی، پاداش صبر و حوصله خود را گرفته بودند. «لووتیروکسین» هم با دوبرابر شدن قیمتش داشت به سایرین فخر می‌فروخت.
● محل تجمع خلافکاران
انتهای مجلس مثل تمام مجالس، محل تجمع خلافکاران بود. «دیازپام‌ها» در حال نشئگی و سرخوشی بودند و لورازپا‌م‌ها به همراه پدر بزرگ خانواده، «کلردیازپوکساید»، دست دردست یکدیگر درکنار کوچک‌ترین عضو خانواده، «اگزازپام»، نشسته‌اند. «تری‌هگزیفندیل» بشکن‌زنان به ایشان اضافه می‌شود تا جمع خلافکاران تکمیل شود و بعد از نشستن در کنار دوستان، متلکی به برادران «کلرپرومازین» انداخته وایشان را بیش از پیش از عدم توجه بهشان دمغ می‌کند! خانواده «تری‌فلوپرازین» و «بی‌پریدین» هم از دست متلک‌هایشان در امان نمی‌مانند. کم‌کم میهمانان بیشتر و بیشتر می‌شوند. پماد «موپیروسین» و پماد «تتراسیکلین» و «بتامتازون‌ها» و «کلوبتازول‌ها» به همراه «فلوئوسینولون» و سایرین به تدریج به جمع حضار افزوده می‌شوند و بر شور و حال مجلس می‌افزایند...
گویا در قسمت دیگری از مجلس خبرهایی است. می‌روم تا ببینم چه خبر است. اووه! ولوله‌ای بر پاست: شیاف‌ها ظاهرا از این وضعیت راضی نیستند. به طرف شیاف «دیکلوفناک» بزرگ‌تر می‌روم و از او جویای وضعیت می‌شوم. بدون معطلی می‌گوید: «ببینید وضعیت کار ما بد جوره، شرایط کاری ما خیلی سخته، هر کسی نمی‌تونه تحمل مارو داشته باشه، تمام مدت سرمون لای کثافته، اما بعد از این همه مدت فقط ۱۰ تومن به قیمتمون اضافه شده!»
هنوز حرفش تمام نشده بود که شیاف‌های «استامینوفن» و «ایندومتاسین» با صدای بلند حرفش را تایید می‌کنند...ناگهان صدایی جیغ‌مانند توجهم را به خود جلب می‌کند...
او «دوش واژینال بتادین» بود که می‌گفت: «خدا لعنتتون کنه! منو جلوی فک و فامیل بی‌آبرو کردید. همه فکر می‌کنن چی‌کار کردم. مگه من چیم از دختر خالم کمتره؟! (ژل واژینال بتادین را می‌گفت که قیمتش دوبرابر شده بود). مگه من کمتر از اون کار می‌کنم یا سختی کارم کمتره؟ تازه من کلی دم و دستگاه اضافه هم دارم. هر جفتمون کله‌مون تو کثافت و قارچه، حالا چی شده اون بشه دوبرابر و من ۴۰۰ تومن ارزون‌تر شم؟!»
نمی‌دانم چه بگویم. کله‌ام را می‌خارانم که با تابلوی «ما با تبعیض‌نژادی مخالفیم» بر می‌خورم.
«گلی‌بن‌کلامید» را می‌بینم که با قیافه‌ای براق و سرخ می‌گوید: «مگه ما «گلی‌بن‌کلامید»های شرکتای دیگه چیمون از «گلیبوتکس» کمتره که یه دونه اسمشو عوض کردن و ۵۰ درصد قیمتش روبردن بالا! و پشت سرش «سوسپانسون استامینوفن» صدایش بلند می‌شود، اسمشو می‌کنن «تیلوفن»، یهو قیمتشو می‌کنن دوبرابر! نه داداش! این رسمش نیست. نمی‌دونستیم تو داروها هم واسه احقاق حقت، باید پارتی داشته باشی و به یه جاهایی وصل باشی!»
● کجایی جوونی که یادت بخیر
به طرف دیگر میهمانی می‌روم. یک نفر در حال بردن سینی‌های خالی به آشپرخانه است. به قیافه‌اش دقت می‌کنم، آشنا می‌آید... «آه! تویی کو‌آموکسی‌کلاو؟! چرا این‌جوری شدی؟ تو چرا داری پذیرایی می‌کنی؟» آهی می‌کشد.
در کناری می‌نشیند و سیگارش را از جیب در می‌آورد و روشن می‌کند. می‌گوید: «ای دکتر جان! یه زمانی وقتی اسممون توی یه نسخه میومد، دکتر دواخونه از خوشحالی و مریض از ترس پولش غش می‌کردن، اما حالا چی؟! مردم جرات می‌کنن...!»
حرفش را قطع می‌کند و می‌گوید: «خود تو روزی چند تا شربت و قرص منو بدون نسخه به مردم می‌فروشی. اون موقع این جوری بود؟ روزایی که تازه مدرکتو گرفته بودی، ما جامون تو داروخونه کجا بود؟ تو قفسه مخصوص کنار آقای دکتر! چرا؟ تا موجودیش جلو چشم باشه تا یه دونه‌مون هم هدر نریم و نیفتیم زیر دست و پا، اما امروز چی؟ هی! کجایی جوانی که یادت به خیر...!»
راست می‌گفت بنده خدا...داشتم می‌رفتم که با آشنایی دیگر برخورد کردم. «امپرازول» با آن قد کوتاه و هیکل چاقش، پاپیونی زده ومشغول پذیرایی بود. مرا که می‌بیند، می‌زند زیر گریه: «دکتر جون، بازم جلوی زن و بچه شرمنده شدم. آبرومو بردن! با جایزه میدن، با تخفیف میدن، با چک مدت‌دار میدن، اما هیچ‌کس حاضر نیست دیگه منو داشته باشه. یادته اولش که اومدم، چه قدر ارج و قیمت داشتم، اما حالا چی! یه قوطیم رو میدن ۱۱۲۹۸ ریال، یعنی ارزش نداریم که دو ریال گرونمون کنن. این قیمتمون روندشه که دواخونه چی وقتی قیمت می‌زنه، ۳۰ درصدش اعشاری نیاد! آخه صبرو تحملم حدی داره...!»
● دم در آشپزخونه
به طرف آشپزخانه می‌روم. «آتورواستاتین»، «لوستاتین» و «سیمواستاتین» را می‌بینم که درحال شستن ظرف‌ها هستند. با دیدن من سرشان را پایین می‌اندازند و انگار خجالت می‌کشند. یکیشان می‌گوید: «مگر ما چه کار ناشایستی انجام داده بودیم که این‌جوری با آبرومون بازی کردن، ارزونمون کردن و ما رو از رونق انداختن، اما دکتر جون، شیر زنده و مرده‌اش یه قیمته! ما تحمل می‌کنیم...» حرفش تمام نشده بود که صدای کلفتی گفت: ‌«ای پسر! وراجی نکن، کارتو بکن!» یاللعجب! این «سفکسیم» بود. از آن یال و کوپال دیگر خبری نبود. قامت خمیده و دندان‌های زرد حکایت دیگری داشت. مرا که می‌بیند می‌گوید: «با ۲۰ درصد جایزه می‌دادنمون، چیزی نگفتیم، مدت‌دار می‌دادن، چیزی نگفتیم، تا اینکه ۳۰ درصد از قیمتمون کم کردن! آخه مگه یه نفر چه‌قدر طاقت داره! خود تو یادت رفته، ۱۰بسته ۱۰بسته، تو فاکتورت سفیکسیم می‌گرفتی، اما حالا چی! هر کی از را میرسه، یه سفکسیم تو نسخه‌اش هست. دیگه با دیدن اسم من هیچ‌کس نیست که بترسه. دیگه گذشت اون دوران. دکتر جون حالا ماییم و این درد انتظار از دوسال پیش تا حالا که هی چشممون به دست این وزارتخونه‌ای‌ها باشه که کی دوزار می‌ذارن رو قیمتمون. دیگه شدیم مسخره این بچه مدرسه‌ای‌های «سیپرو» و «فاراموکس». برو دکتر جون، برو تا دوباره یکی گزارش منفی برامون رد نکرده و دوباره ارزونمون نکردن، برو بذار ما هم به کارمون برسیم.»
● سیگار به دست
از سالن می‌زنم بیرون تا هوایی بخورم. بیرون به «سودوافدرین» بر می‌خورم که به تازگی دستور توقف تولیدش داده شده. سرش را بالا می‌کند. پکی به سیگارش می‌زند و می‌گوید: «اونایی که دستور توقیف تولید من رو دادن، همونایی هستن که شبای امتحان دوتا سه‌تا منو می‌نداختن بالا تا خوابشون نبره و تا صبح بیدار بمونن، اما حالا که خرشون از پل گذشته، این بلا رو سرمن آوردن! باشه، ما هم خدایی داریم، یعنی از ترامادول بدتر بودیم؟!» به موسیو «فلیکسوتاید» برخورد می‌کنم. می‌گوید تصمیم دارد که به همراه خانواده دوباره به فرانسه برگردد. معتقد است با آمدن جنس ایرانی، دیگر بیمه‌ها قیمتشان را قبول ندارند و از قیمت خودشان هم روزبه‌روز کم می‌شود و با دست به پسر کوچکش «فلیکسوتاید ۵۰» و دخترش «فلیکسوتاید بینی» اشاره می‌کند. «اتوسپورین» هم ساکش را جمع کرده، به دنبالشان می‌آید.
● پلاویکس سکته کرد
صدای آژیر آمبولانس توجهم را به خود جلب می‌کند. گویا «پلاویکس» با شنیدن شایعه تغییر قیمتش از ۸۴۰۰۰ تومن به۴۸۰۰۰ تومن نتوانسته با واقعیت برخورد منطقی داشته باشد و سکته کرده بود. احتمالا باید مدت‌ها «اسویکس» یا «پلاگرول»! مصرف کند. راهم را کشیدم، آمدم بیرون.
● بازم اینجا خوابیدی
صدایی کنگ و مبهم به همراه ضرباتی آرام به شانه‌هایم می‌خورد. سعی کردم ببینم کیست که مرا تکان می‌دهد. صدای بانو را شنیدم که می‌گفت: «بازم جلوی تلویزیون، رو مبل خوابیدی! پاشو برو سرجات!»
وقتی رفتم سرجایم، به این فکر می‌کردم: «راستی چرا یک نفر می‌شود سفیر ایران در هلند، در آن کشور گل و بلبل و یک نفر دیگر می‌شود سفیر ایران در سومالی که مدام باید نگران حمله شورشیان آدمخوار باشد!»
دکتر مازیار ذوقی
منبع : هفته نامه سپید


همچنین مشاهده کنید