جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


تظاهر به دانش


تظاهر به دانش
فردریش آگوست فون هایک (۸ مه ۱۸۹۹ - ۲۳ مارس ۱۹۹۲) اقتصاددان و فیلسوف سیاسی معاصر بود که اندیشه های او در مورد اقتصاد سیاسی و لیبرالیسم کلاسیک مورد توجه است. هایک در اتریش به دنیا آمد. وی تحصیلات دانشگاهی خود را در حقوق و علوم سیاسی در اتریش به پایان رساند. در دهه ۱۹۳۰ وارد انگلستان شد و در مدرسه اقتصاد لندن (LSE) به تدریس پرداخت. در ۱۹۵۰ این مدرسه را به قصد دانشگاه شیکاگو ترک گفت. وی پس از بازنشستگی مجدداً به اروپا بازگشت و در سال ۱۹۷۴ موفق به دریافت جایزه نوبل اقتصاد شد. متن زیر سخنرانی ترجمه شده فون هایک در آکادمی نوبل است. این سخنرانی در زمانی ارائه شد که نرخ بیکاری و تورم در کشورهای صنعتی بالا بود.
□□□
موقعیت کنونی که از قضا با مشکلات عملی که امروزه اقتصاددانان با آن مواجه هستند همراه است باعث شده انتخاب عنوان سخنرانی اجتناب ناپذیر باشد. در حقیقت باید بگویم در این لحظه که از یک طرف اقدام اخیر ارائه جایزه یادبود نوبل به علم اقتصاد و گام مهمی که در این خصوص برداشته شده، سبب شده علم اقتصاد از نگاه عمومی شأن و منزلت علم فیزیک را به دست آورد و از طرف دیگر اقتصاددانان در این زمان که تورم دنیای آزاد را تهدید می کند، فراخوانده شده اند تا بگویند چگونه می شود این دنیا را از تهدید جدی آن رها ساخت - و البته باید تایید کرد سیاست هایی هم حاصل شده که اکثر اقتصاددانان آن را توصیه کرده اند و حتی به دولت ها هم فشار وارد شده تا آن را اجرا کنند. در حقیقت ما در این لحظه علت خاصی برای مغرور شدن نداریم زیرا به عنوان یک حرفه آشفته بازاری ساخته ایم. به نظر من قصور اقتصاددانان برای هدایت یک سیاست، به تمایل آنها در تقلید روش هایی برمی گردد که به علم موفق فیزیک بسیار نزدیک است ؛ روندی که ممکن است در حوزه ما به بروز خطا منجر شود. این روند را می توان تمایل به «علمی بودن» توصیف کرد. این تمایل را حدود ۳۰ سال پیش به مفهوم واقعی کلمه غیرعلمی «توصیف کردم» زیرا می خواهند «افکار را در قالب رفتارهای مکانیکی و غیرنقادی به حوزه های متفاوتی از آنچه تاکنون شکل گرفته تسری دهند.» من امروز می خواهم سخنرانی خود را با این نکته شروع کنم که چگونه بعضی از خطاهای بزرگ سیاست های اقتصادی اخیر ناشی از پیامدهای مستقیم این خطاهای علمی است. تئوری وجود دارد که طی ۳۰ سال گذشته راهنمای سیاست های پولی و مالی بوده و من معتقدم این تئوری کاملاً ناشی از برداشت اشتباه یک روش درخور علمی است. این اظهارنظر که یک رابطه مثبت میان اشتغال کل و اندازه تقاضای کل برای خدمات و کالا وجود دارد منجر به این اعتقاد شده که ما می توانیم به طور دائم اشتغال کامل را با نگهداشتن مجموع هزینه پولی در یک سطح مناسب، تضمین کنیم.
این تئوری در میان تئوری های گوناگون که به بیکاری گسترده مربوط است، تنها تئوری است که می تواند شواهد کمی قوی را به طور نمونه ارائه دهد. من هرگز این تئوری را از اساس رد نمی کنم اما همین که آن را داریم تجربه می کنیم، خیلی آسیب پذیرمان کرده است. این مساله مرا به یک مورد مهم تر هدایت می کند. در اقتصاد و دیگر نظم هایی که با پدیده پیچیده سر و کار دارند برخلاف علم فیزیک که جنبه های رخدادی ما می توانیم بر اساس آن داده های کمی لازم به دست آوریم، بسیار محدود است و شاید اصلاً موارد مهم را شامل نشود. در حالی که در علم فیزیک، آن طور که معمول است، مبنا فاکتور های مهمی است که رویدادهای عینی را تعیین می کنند و به طور مستقیم مشاهده پذیر و قابل اندازه گیری هستند، اما در مطالعه پدیده های پیچیده یی مثل بازار که به کنش های افراد زیادی بستگی دارد، تمام شرایط محیطی که پیامد یک فرآیند را مطالعه می کنند، به دلایلی که بعداً شرح خواهم داد، به سختی قابل اندازه گیری خواهد بود. در حالی که کار یک محقق در علم فیزیک براساس تئوری اولین نگاه است، یعنی آنچه او فکر می کند مهم است اندازه می گیرد در حالی که در علوم اجتماعی آنچه را که قابل دستیابی به اندازه گیری است، مهم است.
گاهی اوقات این به نقطه یی راه می برد که می طلبد فرضیات ما به طریقی فرموله شوند که فقط به مقادیر قابل اندازه گیری قابل ارجاع باشند.به سختی می توان چنین تقاضایی را نادیده گرفت که به طور قراردادی حقایقی را در بر می گیرد که حتی الامکان ناشی از رویدادهایی است که در دنیای واقعی روی می دهد. این نگاه که روش های علمی به طور ساده لوحانه را قبول کرده اند، پیامدهای غامضی به دنبال دارد. ما با توجه به ساختار بازار و ساختارهای مشابه اجتماعی می دانیم که حقایق بسیار زیادی را می توانیم اندازه بگیریم. در حقیقت ما فقط اطلاعات کلی و غیردقیق داریم و از آنجا که تنها شواهد کلی می توانند تاثیر این حقایق را تایید کنند، آنهایی از پذیرفتن آن امتناع می کنند که سوگند خورده اند فقط آنچه را قبول داشته باشند که شواهد علمی تایید می کنند. بنابراین آنها بر اساس همین فریب خوشحال خواهند بود که می توانند فاکتورهایی را اندازه گیری کنند که مرتبط (با علم) هستند.
شاید ارتباط میان تقاضای کل و اشتغال کل تقریبی باشد اما از آنجا که این فقط یکی از داده های کمی شده است که داریم به عنوان تنها ارتباط علٌی که داریم مقبول است.
بنابراین براساس این معیار ممکن است شواهد «علمی» بهتری برای یک تئوری دروغین وجود داشته باشد که به این خاطر مقبول خواهند شد که «علمی تر» از یک تفسیر معتبر است و به این خاطر رد می شوند که هیچ شواهد کمی کافی برای آن وجود ندارد.اجازه بدهید این را با ترسیم مختصری که آن را به عنوان علت اصلی بیکاری گسترده در نظر می گیرم بیان کنم - محاسبه یی که همچنین توضیح خواهد داد چرا چنین بیکاری را نمی توان با سیاست های تورمی توصیه شده یی که تئوری های مد شده طرح می کنند، درمان کرد. به نظر من این توضیح صحیح می تواند علت اختلاف میان توزیع تقاضا بین کالاها و خدمات مختلف و تخصیص کار و دیگر منابع در بین تولید آن ستانده ها باشد. ما دانش «کیفی» خوبی از نیروهایی که در بخش های مختلف اقتصادی میان عرضه و تقاضا هماهنگی به وجود آورده اند، شرایطی که به آن دست خواهند یافت و از عواملی که به احتمال مانع چنین تعدیلی خواهند شد، داریم..
گام های جداگانه یی که مسوول این فرآیند هستند، روی حقایق تجربی هر روزه تکیه دارند و نیز افراد اندکی که را هم همراه خود کرده اند زحمت پیروی از مباحثی را می کشند که اعتبار فرضیات واقعی یا صحت منطقی نتایجی را که از آنها استخراج می شوند زیر سوال می برند. در حقیقت ما دلایل خوبی داریم تا باور کنیم بیکاری حاکی از آن است که ساختار قیمت ها و دستمزدهای نسبی (معمولاً با تثبیت قیمت های دولتی یا انحصاری) منحرف شده اند و اینکه اجرای عدالت بین تقاضا و عرضه کار در تمامی بخش ها، قیمت های نسبی را تغییر می دهد و به همین خاطر انتقال برخی از نیروهای کار هم الزامی می شود.
اما زمانی که از ما درخصوص شواهد کمی برای ساختار ویژه قیمت و دستمزدهایی که به منظور اطمینان از تداوم فروش محصولات و خدمات پیشنهاد شده که الزامی است، پرسیده می شود باید قبول کنیم چنین اطلاعاتی را نداریم. به بیان دیگر ما شرایط کلی را که در آن تعادل خود را برقرار خواهد کرد - که تا حدی هم گمراه کننده است - می دانیم، اما هرگز نمی دانیم اگر بازار چنین تعادلی را بخواهد برقرار کند، دستمزدها و قیمت ها چقدر خواهد بود. ما صرفاً می توانیم بگوییم در چه شرایطی از بازار می توانیم این انتظار را داشته باشیم که قیمت ها و دستمزدها را که در آن تقاضا معادل عرضه خواهد بود برقرار کند اما هرگز نمی توانیم اطلاعات آماری تولید کنیم که نشان بدهد دستمزدها و قیمت های غالب چقدر باشد تا فروش عرضه نیروی کار را تضمین کند. با این حال دلیل علت بیکاری یک تئوری تجربی است که ممکن است نادرست بودن آن اثبات شود به این مفهوم که اگر برای مثال، عرضه ثابت پول و افزایش کلی دستمزدها منجر به بیکاری نشد یقیناً این تئوری از آن نوع تئوری هایی نیست که ما بتوانیم برای به دست آوردن یک پیش بینی مشخص عددی که نرخ دستمزدها یا توزیع نیروی کار از آن انتظار می رود، استفاده کنیم.
با این حال چرا ما باید در علم اقتصاد مجبور به نادیده گرفتن آن نوع از حقایقی باشیم که اگر این حقایق در تئوری های فیزیکی وجود داشت به یقین اطلاعات دقیقی را یک دانشمند از آن بیرون می کشید؟ احتمالاً تعجب آور نیست آن افرادی که تحت تاثیر مثال های علوم فیزیکی نیستند موقعیت فعلی را هم خیلی رضایت بخش نمی دانند و همچنان اصرار به اثبات استانداردهایی دارند که می یابند. دلیل این امر همان طور که پیش از این توضیح مختصر دادم این حقیقت است که علوم اجتماعی مانند بسیاری از علوم زیست شناسی و برخلاف اکثر حوزه های علوم فیزیکی با ساختارهای اساساً پیچیده سر و کار دارد، به عبارت دیگر با ساختارهایی سر و کار دارد که مشخصات بارز آنها را می توان با ساخت مدل هایی که از تعداد متغیرهای بزرگی تشکیل شده نمایش داد. برای مثال، رقابت، فرآیندی است که اگر در بین تعداد زیادی از اشخاص کنشگر صورت گیرد، نتیجه می دهد.
در بعضی از حوزه ها، به ویژه در حوزه هایی که این نوع مسائل مشابه علوم فیزیکی به وجود می آید، بر این مشکلات می توان به جای اطلاعات مشخص درباره تک تک عناصر از فرکانس نسبی، احتمالات و از رویداد خواص متغیر عناصر استفاده کرد و بر تفاوت ها فائق آمد. اما این امر فقط در جایی حقیقت دارد که ما مجبور باشیم با آن چیزی که دکتر وارن ویور (رئیس پیشین بنیاد راکفلر) آن را «پدیده های پیچیده غیرسازماندهی شده» نامیده و در مقابل «پدیده های پیچیده سازماندهی شده» علوم اجتماعی طرح کرده، سر و کار داشته باشیم. در اینجا پیچیدگی های سازماندهی شده به آن معناست که مشخصه ساختارها نشان می دهند آنها نه فقط به خواص تک تک عناصر که از آنها تشکیل شده و فرکانس نسبی که با آن حرکت می کنند وابسته هستند بلکه به رسومی که در آن این عناصر فردی با یکدیگر در ارتباط هستند، وابستگی دارند. ما در توصیف وظیفه چنین ساختاری می توانیم بگوییم نه فقط می توان اطلاعات آماری را جایگزین اطلاعات فردی کرد بلکه اگر بخواهیم از تئوری مان پیش بینی های مشخصی درباره رویدادهای فردی استخراج کنیم، نیازمند اطلاعات کامل درباره هر عنصر فردی هستیم. ما بدون داشتن اطلاعات مشخص درباره این تک تک عناصر خود را به موقعیت های دیگری محدود می کنیم که من آن را الگوی پیش بینی های محض نامیده ام-پیش بینی که مبتنی بر تعدادی از نسبت های کلی ساختارهایی است که خودشان را شکل می دهند اما حکم مشخصی را درباره تک تک عناصر که ساختار را شکل داده اند نمی دهد.
این امر به ویژه در خصوص تئوری مان که مسوول تعیین نظام دستمزدها و قیمت های نسبی است که در یک بازار «خوب کارکرد» خودشان را شکل می دهند، حقیقت دارد. برای تعیین این قیمت ها و دستمزدها، باید در آنجا تاثیر اطلاعات ویژه یی را که هر فرد دخیل در فرآیند بازار جمع آوری می کند، وارد کرد- جمع حقایقی که کلیت آنها را نمی توان به یک ناظر علمی یا به هر کس دیگر شناساند. این در حقیقت منشاء حاکمیت نظم بازار است، و به همین خاطر زمانی که قدرت های حکومتی این نظم را تحت فشار نمی گذارند، بازار به طور منظم نظم دیگری را جایگزین می کند که در تخصیص منابع، دانش بیشتری از حقایق مشخص را که فقط به طور پراکنده در بین اشخاص به حساب نیامده وجود دارد، مورد استفاده قرار می دهد تا هر فردی که می تواند آن را دارا باشد. اما به خاطر آنکه ما به عنوان دانشمندان ناظر هرگز نمی توانیم تمام دترمینان های چنین نظمی را شناسایی کنیم و در پی آن نمی توانیم بدانیم در کدام ساختار ویژه قیمت ها و دستمزدها، تقاضا در همه جا برابر عرضه است، در نتیجه نه می توانیم انحراف از این نظم را اندازه گیری کنیم و نه می توانیم از لحاظ آماری تئوری مان را که انحراف از سیستم «تعادلی» قیمت ها و دستمزدهایی است که فروش برخی از محصولات و خدمات را به قیمت پیشنهادی غیرممکن می سازد، آزمون کنیم.
پیش از آنکه من نگرانی خود را از تاثیر تمام این موارد روی سیاست های اشتغالی که اخیراً ترغیب می شود، ادامه دهم، اجازه دهید به طور مشخص محدودیت های ذاتی دانش عددی مان را که غالباً از آن چشم پوشی می شود، تعریف کنم. پیش از این من این عقیده را که روش ریاضی در اقتصاد را در کل قبول ندارم، رد می کنم.
در حقیقت استفاده از روش های ریاضی را یک امتیاز بزرگ می دانم که به ما این امکان را می دهد که با ابزار معادلات جبری مشخصه کلی یک الگو را حتی در جایی که ما ارزش های عددی را که نمود ویژه آن تعیین خواهد کرد نادیده می گیریم، توصیف می کند. ما بدون این تکنیک ریاضی به ندرت می توانستیم در یک بازار به تصویر جامعی از تعاملات دوگانه رویدادهای مختلف نائل آییم هرچند که توانایی استفاده از این روش در تعیین و پیش بینی ارزش های عددی آن مقدار شاید به توهم منجر شود که این به نوبه خود به جست وجوی بیهوده ثابت های عددی و کمی منجر می شود. این اتفاق به رغم این حقیقت رخ می دهد که بنیانگذاران علم اقتصاد مدرن هیچ توهمی نداشتند. این درست است که سیستم معادلاتی آنها الگوی یک بازار جمع و جورشده و متعادل را شرح می دهد اما به شرطی که ما قادر می بودیم تمام جاهای خالی فرمول انتزاعی را پر کنیم. به عبارت دیگر اگر ما تمام پارامترهای این معادلات را می دانستیم می توانستیم قیمت و کمیت تمام کالاها و خدمات فروخته شده را محاسبه کنیم. اما همچنان که ویلفردو پارتو یکی از بنیانگذاران این فرضیه به روشنی بیان کرده است، هدف آن نمی تواند «رسیدن به یک محاسبه عددی قیمت» باشد، چنان که او گفته خیلی «مضحک» خواهد بود ما بخواهیم به اثبات تمام داده ها بپردازیم. در حقیقت، نکته اصلی از سوی آن دسته از پیش بینی کنندگان علم اقتصاد مدرن دیده شده بود. مردان مکتب اسپانیایی قرن شانزدهم روی نکته مهمی تاکید داشتند که آن را قیمت ریاضی می نامیدند یعنی آنکه قیمت به شرایط ویژه زیادی بستگی داشت که جز برای خدا برای هیچ فرد دیگری شناخته شده نبود. من گاهی اوقات آرزو می کنم اقتصاددانان ما این نکته را قلبی بفهمند. باید اعتراف کنم هنوز شک و تردید دارم که آیا سعی آن اقتصاددانان برای تعیین یک مقدار قابل اندازه گیری توانسته کمک شایانی به فهم تئوریک ما از یک پدیده اقتصادی کند یا خیر - حال می خواهد این فهم به عنوان ممیزه یی از ارزش باشد یا توصیفی از وضعیت ویژه. همچنین من نمی خواهم قبول کنم این شاخه از تحقیق هنوز جوان است، زیرا «سر ویلیام پتی» بنیانگذار اقتصادسنجی همکار ارشد «سر اسحاق نیوتن» در انجمن سلطنتی بود.
در حال حاضر مساله تورم و اشتغال از موارد خیلی مهم هستند. تاثیر آن آنقدر مهم است که شاید علت اصلی بیکاری گسترده از سوی اکثر اقتصاددانانی که به طور علمی فکر می کنند مورد توجه قرار نگرفته است.
البته باید تایید کنم تئوری مورد توجه من که به عنوان یک توضیح درست از بیکاری است، آن تئوری است که به طریقی مفاد آن محدود است زیرا فقط به ما این اجازه را می دهد که یک پیش بینی خیلی کلی از نوع رویدادهایی که در یک وضعیت داده شده انتظار می رود، کنیم. اما تاثیر آن روی سیاستی که ساختارهای جاه طلبانه تری دارند خیلی مساعد نیست و اعتراف می کنم از آنجا که حقیقت را ترجیح می دهم باید بگویم داشتن دانش ناقص برای وانمود کردن به داشتن دانش دقیق دروغ بزرگ است. اعتباری که تئوری های دروغین با استانداردهای علمی شناخته شده می توانند بگیرند، همچنان که نمونه های فعلی آن را نشان می دهند، پیامدهای وحشتناکی را به دنبال خود دارند.
در حقیقت در بحث فعلی، خیلی از سنجش هایی که بر تئوری های «اقتصاد کلان» حاکم هستند و به عنوان درمان بیکاری توصیه شده اند، یعنی بالا بردن تقاضای کل، سبب تخصیص های نابجا و وسیعی از منابع می شود که به احتمال زیاد بیکاری در مقیاس بالا از پیامدهای اجتناب ناپذیر آن خواهد بود. تزریق مداوم مقادیر اضافی پول در نقاط سیستم اقتصادی که تقاضاهای موقت ایجاد می کند، کاری که در اصل نباید رخ دهد آن هم در زمانی که افزایش کمی پول همراه با انتظار تداوم افزایش قیمت ها یا متوقف شده یا کاهش یافته، نیروی کار و دیگر منابع را به سمت اشتغال تا زمانی می تواند هدایت کند که افزایش کمی پول با همان نرخ سرعت ادامه داشته باشد. آنچه این سیاست تولید می کند آن اندازه از سطح اشتغالی نیست که بتوان آن را به روش دیگری ایجاد کرد، مثل توزیع اشتغال که نمی توان تا بی نهایت آن را نگه داشت و اینکه بعد از مدتی می توان آن را فقط با نرخ تورمی که سریعاً منجر به نابسامان شدن تمام فعالیت های اقتصادی می شود، نگه داشت.
حقیقت این است که ما با یک نگاه اشتباه تئوریک به یک موقعیت عاریه یی هدایت می شویم که در آن موقعیت نمی توانیم مانع ظهور مجدد بیکاری پایدار شویم، آن هم نه به این خاطر که این دیدگاه گاهی اوقات بد جلوه کرده است، و بیکاری هم تعمداً به عنوان ابزاری برای مبارزه با تورم ایجادشده بلکه محدود به رویدادی است که در حال حاضر به عنوان یک رویداد عمیقاً تاسف بار مطرح است و به محض آنکه تورم متوقف شود پیامد غیرقابل فرار سیاست های اشتباه گذشته شتاب می گیرد. من باید این مشکلات را به رغم اهمیت تجربی فوری که دارند کنار بگذارم زیرا من آن را اساساً به این خاطر ارائه دادم که به عنوان بیانی از پیامدهای لحظه یی که شاید ناشی از خطاهایی است که پیروی از مشکلات انتزاعی فلسفه علم را به دنبال خود دارد،باشد. من فقط این بحث را می کنم که دلایل زیادی نسبت به خطرهای درازمدتی در یک حوزه بسیار وسیع تر وجود دارد که ناشی از قبول کردن غیرنقادی اظهاراتی است که در ظاهر در برخورد با مساله علمی به نظر می آیند. آنچه من در اصل می خواهم به عنوان سرلوحه بیاناتم شفاف کنم این است که یقیناً در حوزه من - همچنین اعتقاد دارم این اعتقاد در کل در علوم انسانی هم هست- آنچه به ظاهر روش علمی می آید غالباً اکثراً غیرعلمی است و فراتر از این اینکه در این حوزه ها محدودیت های معلومی وجود دارد که انتظار داریم علم به آن دست بیابد . این به آن معناست که اعتماد به علم - یا کنترل تعمدی منطبق با اصول علمی - بیش از روش علمی می تواند اثرات تاسف باری داشته باشد. البته پیشرفت علوم طبیعی در دنیای مدرن فراتر از تمامی انتظارات بوده که هر پیشنهادی که مقداری محدودیت داشته باشد، مورد سوءظن قرار می گیرد؛ به ویژه تمام آنهایی که در مقابل این دیدگاه مقاومت می کنند و امید دارند قدرت پیش بینی و کنترل مان (به عنوان نتیجه مشخصه پیشرفت علمی در نظر گرفته شوند) که در فرآیند جامعه به کار گرفته می شود به زودی ما را قادر خواهندساخت اساس جامعه یی را بر اساس آنچه دوست داریم، بریزیم. این درست است که در مقابل شادی که کشف علوم فیزیکی ایجاد می کند، دیدگاهی که ما از مطالعه جامعه کسب می کنیم، غالباً اثر کاهنده روی تمایلات ما دارد و شاید تعجب آور نباشد که اعضای جوان تندرو حرفه ما همیشه آماده قبول این امر نیستند. با این حال اعتماد به قدرت نامحدود علم غالباً روی این اعتقاد دروغین قرار دارد که روش کاربرد علمی یک تکنیک حاضر - آماده و یا تقلید فرم است تا ،روش های علمی. انگار که یک نفر برای حل تمام مسائل اجتماعی فقط نیاز به یک دستورالعمل آشپزی دارد. گاهی اوقات به نظر می رسد گویی یادگیری تکنیک های علمی بسیار راحت تر از فکر کردنی است که به ما نشان می دهد مشکل در کجاست یا آنکه چگونه به آنها نزدیک شویم،است.
چالش میان آنچه مردم در رفتار فعلی شان از علوم برای دستیابی به یک رضایت عام انتظار دارند و آنچه واقعاً در قدرت شان است، بسیار جدی است، و این چالش تا زمانی وجود دارد که مردم همیشه منتظر افرادی باشند که آنها را فریب می دهند و شاید هم صادقانه باور داشته باشند آنها می توانند برای برآورده کردن نیاز مردم بیش از آنچه در ید قدرت شان است، انجام دهند، حتی اگر دانشمندان راستینی در اینجا باشند که تمام محدودیت های حوزه امور بشری را به رسمیت می شناسند. برای یک کارشناس به غایت سخت است و به طور یقین در بسیاری از موارد برای یک غیرحرفه یی غیرممکن، که به نام علم میان ادعاهای مشروع و غیرمشروع تمایزی قائل شود. تبلیغات بی شماری که اخیراً توسط رسانه ها و به نام علم درباره محدودیت رشد به راه افتاده و سکوت همان رسانه ها نسبت به گزارش هایی که از جانب کارشناسان ذی صلاح درباره انتقادهای تخریب کننده یی که دریافت می کنند، باید احساس نگران کننده یک فرد را که نسبت به شأن علم روا می شود، برانگیزاند. اما این به هیچ وجه فقط در حوزه علم اقتصاد که ادعاهای دور از دسترسی که از طرف سمت و سوی علمی تر تمام فعالیت های بشری و میزان اشتیاق فرآیند جایگزینی خودبه خودی توسط «کنترل وجدان بشری» طرح می کند، نیست. اگر من اشتباه نکنم، روانشناسی، روانکاوی و برخی دیگر از شاخه های جامعه شناسی (حالا درباره آنچه فلسفه تاریخ خوانده می شود، حرف نمی زنم) تحت تاثیر آنچه من تعصب علمی نامیده ام و ادعاهای فریبنده یی از این قبیل که علم به چه چیزهایی که نمی تواند برسد، قرار گرفته اند.
اگر ما به دنبال حفاظت از خوشنامی علم هستیم و به دنبال این هستیم که مانع از خودخواهی دانش که بر مبنای شبیه سازی سطحی با علم فیزیک قرار گرفته، شویم، باید تلاش زیادی را به سمت دور کردن از چنین خودخواهی ها انجام دهیم. ما نمی توانیم به اندازه کافی برای چنین فیلسوفان علم مدرنی مانند کارل پوپر که به ما آزمونی برای تفاوت میان آنچه می توانیم به عنوان علم قبول کنیم و آنچه نمی توانیم، ارائه داد، (آزمونی که مطمئن هستم برخی از دکترین هایی که به عنوان علمی قبول شده اند، در آزمون رد خواهند شد) ارج و قرب قائل شویم. هرچند در ارتباط با آن دسته از پدیده های پیچیده یی که ساختار اجتماعی آنها یک نمونه بسیار مهم هستند، مقداری مشکلات اجتماعی وجود دارد، که دوست دارم در نتیجه گیری و به صورت واژه های کلی دلایل آن را دوباره بیان کنم که چرا در این حوزه ها نه فقط موانع مطلق برای پیش بینی رویدادهای ویژه وجود دارد، بلکه چرا این موانع به گونه یی عمل می کنند که اگر ما آن دانش علمی را داشتیم که ما را قادر می ساخت آنها را ارتقا بخشیم، ممکن بود خودش یک مانع جدی برای پیشرفت هوش بشری باشد.
نکته اصلی که ما باید به یاد آوریم این است که پیشرفت سریع و بزرگ علوم فیزیکی در حوزه هایی روی می دهند که ثابت شده توصیف و پیش بینی می توانند بر اساس قوانینی باشند که مسوول پدیده های عینی به عنوان فونکسیون هایی که تعدادی متغیرهای قابل مقایسه یی دارند، هستند - حال این متغیرها می خواهند حقایق ویژه یی باشند یا فرکانس نسبی از رویدادها. این حتی می تواند دلیل غایی باشد که چرا ما این قلمرو را به عنوان قلمرو «فیزیک» می نامیم و از آن قلمروهایی که ساختار کاملاً سازماندهی شده یی دارند که من آن را پدیده های اساساً پیچیده می نامم، متمایز می کنیم. در اینجا دلیلی وجود ندارد که چرا وضعیت آخر نباید مانند حوزه اول باشد. شاید یک فرد در وهله اول این ظن را برد که مشکلاتی که ما در مرحله آخر با آن مواجه هستیم مثل مشکلاتی که درباره فرموله کردن فرضیات توصیفی رویدادهای عینی به وجود می آید، نباشد. هرچند آنها مسبب مشکلات ویژه نسبت به آزمون توصیف های مد نظر و بنابراین حذف فرضیات بد هستند. این مشکلات اصلی زمانی برمی خیزند که فرضیات خود را در دنیای واقعی برای هر موقعیت ویژه به کار می بریم. تئوری که اساساً پدیده پیچیده یی است را باید به تعداد زیادی از حقایق ویژه ارجاع داد و برای اینکه از آن پیش بینی استخراج کنیم یا آن را مورد آزمون قرار دهیم باید تمام این حقایق ویژه را مورد تحقیق و اثبات قرار دهیم.زمانی که پیشرفتی در این مرحله حاصل کردیم نسبت به استخراج پیش بینی های آزمون پذیر مشکل خاصی نخواهیم داشت - با کمک رایانه های مدرن بسیار راحت خواهد بود که این داده ها را برای استخراج یک پیش بینی که جاهای خالی دارند، به طور تئوریکی پر کنیم. مشکل واقعی برای حل علومی که مشارکت کمی دارند و اموری که گاهی اوقات غیرقابل حل هستند، شامل تحقیق و اثبات حقایق ویژه است.
یک مثال ساده ذات این مشکل را نشان خواهد داد. یک بازی فوتبال را که تقریباً بازیکنان آن مهارت مشابهی دارند، فرض کنید. اگر ما علاوه بر دانش کلی که از توانایی های تک تک بازیکنان داریم، یک سری از حقایق ویژه مانند حالت توجه، درک و حالت های قلبی، شش و ماهیچه شان را هم می دانستیم، به احتمال می توانستیم در هر لحظه از بازی نتیجه را پیش بینی کنیم. در حقیقت اگر ما هم بازی را بشناسیم و هم تیم را، به احتمال ایده زیرکانه تری را نسبت به نتیجه بازی ارائه خواهیم داد. البته ما قادر به اثبات آن حقایق نیستیم و در انتها نتیجه بازی خارج از طیف پیش بینی های علمی است؛ هرچند شاید بدانیم کدام رویدادهای ویژه روی نتیجه بازی اثر خواهد گذاشت.این به آن معنا نیست که نمی توانیم به هیچ وجه نسبت به مراحل چنین بازی پیش بینی داشته باشیم. اگر ما قواعد بازی های متفاوت را بدانیم، در یک نگاه خیلی زود خواهیم دانست کدام بازی انجام می شود و چه نوع از کنش هایی را می توانیم انتظار داشته باشیم و کدام را نمی توانیم. اما ظرفیت ما برای پیش بینی به مشخصه های کلی رویدادهایی که انتظار می رود، محدود خواهد شد و ظرفیت پیش بینی رویدادهای فردی ویژه را در بر نخواهد گرفت. البته در مقایسه با پیش بینی های دقیقی که انتظار داریم در علم فیزیک یاد بگیریم، این نوع از الگوی پیش بینی های محض اگر بهتربن نباشد دومین نوع آن است که یک نفر دوست ندارد با آن راضی باشد. با این حال خطر آنچه را می خواهم هشدار بدهم دقیقاً اعتقادی است که یک ادعایی که به عنوان ادعای علمی بخواهد خودش را جا بیندازد. در حالی که لازم است به آن حد رسیده شود. این راه به شارلاتانیسم یا بدتر از آن راه برده می شود. عمل به دانشی که ما داریم و قدرتی که ما را قادر می سازد فرآیند کل جامعه را مطابق با آنچه دوست داریم شکل دهد، علمی که در حقیقت آن را نداریم و به احتمال زیاد آسیب زیادی به ما می زند. در علم فیزیک برای انجام ناممکن ها مخالفت های کمتری صورت می گیرد، حتی یک نفر ممکن است این احساس را داشته باشد، هر کسی نباید اعتماد بیش از حد را تقبیح کند چون ممکن است آزمایش های آنها تماماً نگاه های جدیدی را به وجود آورد. اما در حوزه اجتماعی نادرست ترین اعتقاد این است که اعمال بعضی قدرت ها که پیامدهای منفعتی دارد به احتمال منجر به قدرت جدیدی می شود که دیگر افراد را وادار می کند روی برخی از اتوریته ها رایزنی کنند. حتی اگر چنین کاری به خودی خود بد نباشد اعمال آن به احتمال مانع کارکرد آن دسته از نیروهای نظم خودبه خودی که انسان با آن به طور گسترده یی در ترغیب اهدافش همیاری می شود، می شود. ما فقط در شروع این فهم هستیم که چگونه یک سیستم ارتباطاتی زیرک مبنای کارکرد یک جامعه صنعتی پیشرفته قرار گرفته است؛ یک سیستم ارتباطاتی که آن را بازار می نامیم و اینکه برای خلاصه کردن یک اطلاعات پراکنده به یک مکانیسم بازده تر از هر انسانی که عامداً طراحی کرده، تبدیل می شود.
اگر انسان در تلاش اش برای بهبود نظم اجتماعی است که به او کمترین آسیب نرسد، مجبور است این شیوه را یاد بگیرد، درست همان طور که در تمام دیگر حوزه های پیچیده یک نوع سازماندهی شده غالب است، او نمی تواند دانش کاملی که او را ارباب رویدادهای ممکن می سازد، به دست آورد. بنابراین او مجبور خواهد بود از آن دانشی که او را به مقصد می رساند استفاده کند، و نتیجه را همان طور که یک صنعتگر کار دستی خود را شکل می دهد، شکل ندهد بلکه در عوض با فراهم کردن یک محیط مناسب از رشد آن بهره برداری کند، همان طور که یک باغبان این کار را برای گیاهانش انجام می دهد. خطری در احساس خوشبختی قدرت رو به رشدی که علوم فیزیکی پیشرفته باعث شده وجود دارد و اینکه انسان های اغواگر سعی به انجام آن دارند تا از فرازهای مشخص کمونیسم اولیه استفاده کنند تا نه فقط طبیعت ما را بلکه برای کنترل خواسته های بشری محیط بشری مان را در معرض قرار دهند. انسان باید محدودیت های شکست ناپذیر دانش را به رسمیت بشناسد و باید به درستی به دانشجوی جامعه درسی از فروتنی بیاموزد که او را در برابر اینکه دستیار جنایتکار در گرسنگی مرگ آور انسان ها برای کنترل جامعه شود، محافظت کند - گرسنگی که او را نه فقط بر هوادارانش حاکم ستمگر می کند بلکه به او این امکان را می دهد که تخریب گر تمدنی باشد که هیچ فکری این تمدن را طراحی نکرده بلکه از تلاش های آزاد میلیون ها فرد به پا خاسته است.
منصور بیطرف
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید