جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


آوای سیاه موسیقی


آوای سیاه موسیقی
علاقه‌مندان پیوند موسیقی و سینما باید خوشحال باشند که در چند سال اخیر بعد از مدتی رکود موج جهانی جدیدی برای تولید فیلم‌های موسیقی محور به راه افتاده که بعضا زمینه‌ساز خلق آثار قابل‌اعتنایی هم در این زمینه شده‌ است. فیلم‌های متأثر از این موج را می‌توان به دو بخش فیلم‌های موزیکال و فیلم‌های زندگینامه‌ای که به زندگی موزیسین‌ها می‌پردازند تقسیم کرد که بخش دوم هم گهگاه به دلیل سر و کار داشتن با موسیقی رنگ و لعاب فیلم‌های موزیکال را هم به خود می‌گیرند. دومین فیلم خانم دارنل مارتین یکی دیگر از موزیکال‌های زندگینامه‌ای به سبک فیلم‌هایی همچون «ری»، «سر به راه باش» و «کنترل» است که این بار به سراغ لئونارد چس و «چس رکوردز» رفته است که از اوائل دهه ۱۹۴۰ تا اواخر دهه ۱۹۶۰ محل ظهور و پرورش برخی از سرآمدان موسیقی بلوز و کسانی همچون مادی واترز، چاک بری و اتا جیمز بوده است.
«چس رکوردز» ازآن جهت در تاریخ موسیقی اهمیت دارد که اغلب مورخان، موسیقی منتشر شده از جانب آن را خاستگاه راک اند رول سفیدپوستان می‌دانند که با تاثیر از بلوز سیاهان اما با ضرباهنگی سریع‌تر و ملودی‌هایی ساده‌تر شکل گرفته است. «کادیلاک رکوردز» با داستان لئونارد چس شروع می‌شود که با سودای ثروتمندشدن و خرید ماشین کادیلاک با دعوت از موزیسین‌های سیاه‌پوست حاشیه‌نشین استودیوی کوچکی برای خود دست و پا می‌کند که آهنگ‌هایش در مدت زمانی محدود به سود آوری می‌رسند و بعد از فتح بازار موسیقی سیاهان توجه سفیدپوستان را هم به خود جلب می‌کنند و به یکی از تاثیرگذارترین جریان‌های دوران خود تبدیل می‌شوند. همان‌طور که در فیلم می‌بینیم مثلا رولینگ استونز نام گروه خود را از یکی از آهنگ‌های مادی واترز وام می‌گیرند و برخی دیگر از سفیدپوستان با کپی آهنگ‌ها و ترانه‌ای آثار چس رکوردز اسم و رسمی برای خود دست و پا می‌کنند. لئونارد چس سفید‌پوستی بود که با میدان دادن به سیاه‌پوستان آن‌هم در دورانی که سفید‌ها برای سیاه‌ها تره خرد نمی‌کردند پایه‌گذار یک بدعت در عالم موسیقی شد و امروزه هم بیشتر به همین دلیل نامش با احترام ذکر می‌شود.
«کادیلاک رکوردز» در کنار لئونارد به شخصیت‌های متعددی می‌پردازد که هر کدام حداقل مدتی در استودیو‌ی وی حضور داشته‌اند و آهنگ‌های ماندگاری به یادگار گذاشته‌اند. این شخصیت‌ها که تعدادشان هم کم نیست احتمالا برای استناد تاریخی فیلم لازم بوده‌اند اما با رفت‌ و آمد‌های مکرر خود کاری نمی‌کنند جز شلوغ کردن بی‌مورد داستان و ایجاد مانع در ارتباط تماشاگر با شخصیت‌های مهم‌تر. خانم دارنل مارتین در مقام کارگردان و فیلمنامه‌نویس می‌توانست با برجسته کردن حضور یکی از شخصیت‌ها یک قهرمان برای فیلم خود تعریف کند و غیرمستقیم مخاطب را مجبور به همذات‌پنداری با وی نماید. لئونارد به دلیل مرگ تقریبا تراژیکش در پایان فیلم می‌توانست نقش این قهرمان را به خوبی ایفا کند و تا مخاطب از یک طرف فعالیت‌های وی در رواج و گسترش موسیقی سیاهان را ارزشمند بداند و از طرف دیگر مرگ وی در پایان کار را هم مرگی با شکوه و به یاد‌ ماندنی محسوب کند.
اما فیلم گرچه در ابتدا با تاکید بر صفاتی همچون خانواده دوستی وی سعی می‌کند شخصیت لئونارد را پرورش دهد اما در ادامه خواسته یا ناخواسته وی را در سایه دیگر شخصیت‌ها قرار می‌دهد. متاسفانه این مشکل در مورد دیگر شخصیت‌ها هم مصداق دارد و هیچ کدام نمی‌توانند از ابتدا تا انتهای فیلم نقش پروتاگونیست فیلم را بر عهده بگیرند. زمانی که در یک فیلم قرار است شخصیت‌های متعدد از پیش چشمان مخاطب بگذرند و اتفاقا هر کدام داستان و ماجرای مخصوص به خود را داشته باشند به بازیگران توانمندی نیاز است تا بتوانند در اندک زمان تحت اختیارشان با استفاده از قدرت و کاریزمای خود تاثیر احساسی لازم را بر کلیت فیلم وارد کنند. از این نظر آدرین برودی شاید بدترین انتخاب ممکن برای بازی در نقش کلیدی لئونارد محسوب شود چرا که اساسا بازیگر چندان توانمندی نیست و معمولا برای به رخ کشیدن مهارت خود به فیلمی مانند «پیانیست» و کارگردانی همچون پولانسکی نیاز دارد. در فیلم حاضر تنها بیانسه ناولز است که به سهم خود حضور قابل قبولی دارد و یک سر و گردن بالاتر از بقیه بازیگرها قرار می‌گیرد. در فیلم «دختران رویایی» هم به عنوان فیلمی دیگر درباره موسیقی سیاه‌پوستان چنین مشکلی وجود داشت اما در آنجا حداقل جیمی فاکس به سهم خود با کاریزما و جذبه‌اش می‌توانست بخشی از کاستی‌های فیلمنامه را جبران کند.
دارنل مارتین بیشتر به عنوان کارگردانی تلویزیونی شهرت دارد اما در دهه ۱۹۹۰ فعالیت‌های سینمایی داشته و مدتی هم دستیار جاناتان دمی بوده است. وی فیلم کوتاهی به نام «مظنون» در کارنامه دارد که داستان شخصیت‌های سیاه‌پوستی را تعریف می‌کند که بی‌جهت به گناهی متهم شده‌اند. مارتین کمدی رمانتیک بلندی هم به نام «همان‌جوری از آن خوشم می‌آید» کارگردانی کرده است که به رغم تحسین منتقدان فروش ناچیزی در گیشه داشته است و احتمالا مارتین به دلیل ناکامی همین فیلم به تلویزیون پناه برده است. البته وی در سال ۱۹۹۴ با کارگردانی «همانجوری از آن خوشم می‌آید» به اولین زن آفریقایی - آمریکایی ملقب شد که فیلمش با سرمایه یکی از کمپانی‌های بزرگ هالیوودی ساخته شده است. وی «کادیلاک رکوردز» را با سرمایه ۱۲ میلیون دلاری کارگردانی کرده است اما فروش کمتر از ۹ میلیونی آن مطمئناً ادامه فعالیت‌های سینمایی وی را با مشکل مواجه می‌کند.
مارتین و تهیه‌‌کنندگان فیلم امیدوار بودند بتوانند «کادیلاک رکوردز» را حداقل به فیلم محبوب دوستداران موسیقی بلوز و راک اند رول تبدیل کنند و به همین دلیل به جای تکیه بر داستانگویی و شخصیت‌پردازی به ارجاعات موسیقایی و اجراهای خاطره‌انگیز پناه برده‌اند و فیلم‌شان را به مرز تبدیل شدن به یک کنسرت کشانده‌اند. می‌توان حدس زد آنها داستانگویی را با خاطره‌گویی اشتباه گرفته‌اند و به جای استفاده از عناصر داستانی صرفاً‌ رویداد‌ها و اتفاقات مرتبط با چس رکوردز را کنار هم ردیف کرده‌اند. چنین رویکردی در بهترین حالت شبیه ورق زدن دفتر خاطراتی کهنه و رنگ و رو رفته است که نویسنده‌اش از خلاقیت چندانی بهره‌مند نبوده و تجربه‌ها و رویداد‌های زندگی‌اش را بدون هیچ دخل و تصرفی به صورتی گزارش‌گونه بر کاغذ ثبت کرده است. به همین دلیل است که «کادیلاک رکوردز» به فیلم نیمه مستندی شبیه شده که در بهترین حالت به درد آشنایی با حال و هوای موسیقایی اواسط قرن بیستم و شناخت خاستگاه‌ راک اند رول می‌خورد و نمی‌تواند در حیطه جاذبه‌های سینمایی حرف چندانی برای گفتن داشته باشد. علاقه‌مندان چنین فیلمی برای اثبات حقانیت خود مجبور به استفاده از دلایل فرامتنی می‌شوند و پای اهمیت و تأثیر بلوز، راک اند رول، مادی واترز و چاک بری را پیش می‌کشند و البته اغلب نمی‌توانند کسانی را که به امید تماشای یک اثر سینمایی و نه کنسرت موسیقی به سالن سینما آمده‌اند راضی کنند.
«کنترل» به کارگردانی آنتون کوربین محصول سال ۲۰۰۷ یکی از بهترین فیلم‌های زندگینامه‌ای درباره موزیسین‌ها است که اتفاقا با خلق لحن و اتمسفری متناسب با روحیه و خلق و خوی شخصیت اصلی و با استفاده از فضایی سیاه و سفید حتی برای مخاطبی که علاقه‌ای به موسیقی یان کرتیس و گروه «Joy Division» ندارد تماشایی می‌شود. «کنترل» بر خلاف «کادیلاک رکوردز» قبل از اینکه فیلمی درباره خواننده، آهنگساز و جریانی تاثیرگذار در تاریخ موسیقی باشد داستان پسری با خلق و خوی عجیب را تعریف می‌کند که سودای خواننده شدن را در سرش می‌پروراند. کوربین بر خلاف مارتین جاذبه‌های سینمایی را اصل و اهمیت و ارجاعات موسیقایی را فرع قرار داده است. همین‌طور جیمز منگولد فیلم در «سر به راه باش» محصول سال ۲۰۰۵ که با بارز کردن وجوه شخصیت‌پردازانه جانی‌کش و پیش کشیدن ماجرای اعتیاد وی به راحتی مخاطب را همراه فیلم می‌کند.
شاید بگوئید «کادیلاک رکوردز» برخلاف «کنترل» و «سر به راه باش» فیلمی نه درباره موزیسین‌ها بلکه درباره یک جریان موسیقایی است که در بازه زمانی حدوداً ۲۰ ساله حضوری غیرقابل چشم‌پوشی داشته است. قبول! اما چطور انتظار دارید یک جریان تاریخی بدون هیچ دستکاری خلاقانه و ابتکارآمیزی صرفاً با بیان گزارشی خود مخاطب را جذب کند؟ آن‌هم وقتی این بیان گزارشی از نریشن گرفته تا کپشن‌های انتهای فیلم کاملا به رخ کشیده می‌شود و صرفا یکسری اطلاعات خام به مخاطب منتقل می‌کند و در کنارش برای خالی نبودن عریضه به میزان لازم موسیقی و ترانه چاشنی کار می‌شود؟
البته فیلم‌هایی که از جنس «کادیلاک رکوردز» که شخصیت‌های سیاه‌پوست و موضوعات درباره آنها را دستمایه خود قرار می‌دهند گونه‌ای مهجور در سینمای هالیوود محسوب می‌شوند. همیشه این تصور وجود داشته است که چنین فیلم‌هایی مخاطبان پرتعداد سفیدپوست را جذب نمی‌کند و تنها به درد مخاطبان سیاه‌پوست می‌خورد. به همین دلیل اغلب هزینه بالایی صرف تولید این فیلم‌ها نمی‌شود و شرکت‌های بزرگ‌ و قدرتمند به ندرت روی خوش به آنها نشان می‌دهند. در این میان ستاره‌ای همچون ویل اسمیت یک استثنا است که البته وی هم در اکثر فیلم‌های خود در حصار شخصیت‌های سفیدپوست قرار دارد. بگذریم از اینکه ویل اسمیت را هم مانند بیشتر سیاه‌پوستان هالیوود در قالب کمدینی لوده و مسخره می‌شناسیم و فیلم‌های مانند «من افسانه‌ام» جزو موارد نادر کارنامه وی به شمار می‌روند. تصویر سیاه‌پوستان بر پرده سینما از زمان «تولد یک ملت» گریفیث گرفته تا چند سال اخیر چندان خوشایند نبوده است و بعضاً اعتراضاتی هم به راه انداخته است.
داد و قال‌های همیشگی اسپایک لی درباره تفکیک‌های نژادی در هالیوود هم که شهره عام و خاص است و آخرین موردش اخیراً برای فیلم «پرچم‌های پدران ما» به کارگردانی کلینت ایستوود روی داد. «کادیلاک رکوردز» از این جهت شایسته توجه است که تصویری واقعی‌تر ازسیاه‌پوستان آمریکا ارائه می‌دهد و شجاعانه از تأثیر آنها بر موزیسین‌های سفید‌پوست بعد از خود سخن می‌گوید. یکی از شعارهای انتخاباتی باراک اوباما از میان بردن تفکیک‌های نژادی در گستره فرهنگ آمریکا از جمله خرده فرهنگ سینما بود و به همین دلیل سینماگران سیاه‌پوست تلاش بسیاری صرف تبلیغات ریاست‌جمهوری وی کردند. گرچه «کادیلاک رکوردز» قبل از انتصاب اوباما به مقام ریاست‌جمهوری آمریکا تولید شده است اما با اغماض می‌تواند جزو پروژه‌های جدید سینما آمریکا محسوب شود که به دنبال نمایش چهره متفاوتی از سیاه‌پوستان هستند. تصویر رئیس جمهوری رنگین پوست در صدر اخبار این قابلیت را دارد علاوه بر تابوهای سیاسی تابوهای سینمایی را از میان بردارد و هیچ بعید نیست تب تغییر گریبانگیر شرکت‌های بزرگ سینمایی هم شود و درآینده‌ای نزدیک شاهد بلاک باستر‌هایی باشیم که سیاه‌پوستانی غیر از ویل اسمیت نقش اصلی‌شان را بازی می‌کنند.
یحیی نطنزی
منبع : روزنامه فرهنگ آشتی


همچنین مشاهده کنید