جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا
طرد سنت به بهانه تجدد
از جمله مسائلی که از دوره قاجار به بعد، بتدریج در میان سیاسیون و نخبگان ایران مطرح شد، مواجهه با تمدن مدرن غرب بود. این مواجهه چگونه باید شکل میگرفت؟ پیشرفت محسوس غرب مدرن در عرصههای مختلف علمی و مدل سیاسی دموکراسی غربی که بر نقش مردم در سیاست تاکید داشت، انگیزههای بسیاری را برای تغییر در نگرش به سیاست و مردم را ایجاد کرد، اما از سوی دیگر، دنیاگرایی و سکولاریسم غربی برای توده مردم و روحانیون ایران قابل قبول نبود. در این مقاله، به طور خلاصه تحولاتی که در دوران قاجار و پهلوی تحت تاثیر این مواجهه صورت گرفت، مرور میشود.
کشور ایران در سدههای شانزدهم و هفدهم با شدت گرفتن رقابت استعماری بریتانیا، هلند و پرتقال به منظور تسلط بر خلیجفارس، در کانون توجه قدرتهای اروپایی قرار گرفت. نخست پیامدهای ناگوار ۲ شکست پیاپی ایران در جنگ با روسیه تزاری در دوران حکومت فتحعلیشاه طی سالهای ۲۸ - ۱۲۱۸ و ۴۳ - ۱۲۴۱ ه .ق و به دنبال آن، نبرد ایران و بریتانیا که در دوران سلطنت نوه وی، محمدشاه قاجار در ۱۲۷۳ ه .ق صورت گرفت و به جدایی هرات از ایران انجامید، در کنار زوال فرهنگی و اقتصادی این کشور در قرن نوزدهم، بحرانی را در جامعه ایرانی پدید آورده بود که طیف نواندیش هیات حاکمه را به بررسی علل عقبماندگی این کشور وا داشت. از این رو این طیف به آنچه در دنیای غرب میگذشت روی آوردند؛ اما به دلیل تامل نکردن در مبانی و مبادی فلسفی توسعه در غرب، آنان را در رویکرد به غرب به سوی مدرنیزاسیون هدایت کرد. این مرحله اول نوسازی در ایران با اصلاحات عباسمیرزا آغاز شد و صدارت امیرکبیر را در برداشت و با عزل سپهسالار پایان یافت. در این دوره، بیش از آن که تحولات فکری را شاهد باشیم، نوعی الگوبرداری از اصلاحات دیگر کشورها بویژه عثمانی را شاهدیم. از نیمه دوم سلطنت ناصرالدینشاه، مرحله دوم نوسازی در ایران تا نهضت مشروطیت ادامه مییابد.
برخی دیگر از نواندیشان عصر قاجار چون آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی، میرزا ملکم خان، عبدالرحیم طالبوف از منتقدان به روند نوسازی و اصلاحات از سوی هیات حاکمه دربار قاجار بودند و مدرنیزاسیون را فقط در چارچوب مدرنیسم قابل اجرا میدانستند و از ضرورت پذیرش تمدن اروپایی سخن میگفتند و غرب را همواره یک فرهنگ مرجع میدیدند که به ایران اعتبار جهانی میدهد. این دو رویکرد این دو گروه نواندیش به غرب بهرغم این که موجبات آشنایی ایرانیان عصر قاجار را با دوره جدید فراهم کرد، نتوانست در تحول ساختارهای علمی، سیاسی، اجتماعی ایران نقش مهمی را ایفا کند و این به دلیل آشنا نبودن نواندیشان عصر قاجار با مبانی و مبادی فلسفی علوم نوین بود.
● پهلوی اول
عصر پهلوی اول مقارن است با سلطه بلامنازع رضا شاه در صحنه سیاسی ایران، عصری که تا سقوط او به دست نیروهای متفقین در شهریور ۱۳۲۰ ه .ش ادامه دارد. رضاشاه و نخبگان پیرامون او برداشتی از نوسازی داشتند که مقتضی اصلاحات و نوسازی در راستای سلوک و رفتار تجددمآبانه و تغییر در ظواهر و دستیابی به دستاوردهای تمدن مادی و فنی غرب بود تا نفی استبداد و خودکامگی و به رسمیت شناختن حقوق مردم و بیتوجهی به بنیانهای فکری مدرنیزاسیون. در واقع مدرنیزاسیون آمرانه رضاشاه مجال هیچ گونه انتقادی را به احدی نمیداد. اصلاحات و نوسازی فرهنگی رضاشاه بر ۳ اصل بنا شده بود: ناسیونالیسم باستانگرا، تجددگرایی و مذهبزدایی. نظام سیاسی پهلوی اول به منظور حذف مذهب شیعه به دلیل ماهیت ستیزهجویانه خود با استعمار و استبداد از هویت ایرانی برای رهایی از بحران هویت و ایجاد هویت ملی جدید به اقتباس از غرب، نوعی از ناسیونالیسم باستانگرایانه را ایدئولوژی خود قرار داد. دولت جدید رضاشاه در پهلوی اول و محمدرضا شاه در پهلوی دوم، اقتدارگرا و مبلغ سنتهای باستانی ایرانیان بودند.
پهلوی اول تنها راه رسیدن به تمدن غرب را دوری از سنتها و فرهنگ دینی حاکم بر جامعه ایرانی میدانست و با تاثیر پذیری از تحولاتی که آتاتورک در ترکیه ایجاد کرده بود، عزم خود را برای ساختن ایران جدید شیفتگی به غرب دانست، تا جایی که تقیزاده بیان میداشت در ساختن ایران بدون کمترین تردید یا سوءظن در جستجوی تمدن و پیشرفت اروپایی هستیم و باید در مجموع تسلیم بیقید و شرط تمدن غربی باشیم.
از سالهای آغازین حکومت رضاشاه تا سالهای ۱۳۱۴ - ۱۳۱۲ ه .ش، روشنفکران ایران از مدرنیته فاصله میگیرند و به مدرنیزاسیون روی میآورند. در این دوره، روشنفکران به دلایلی چون ناکامی در دستیابی به اهداف نهضت مشروطیت و فضای هرج و مرج و براساس سنت ریشهدار قهرمانخواهی به رضاشاه گرایش پیدا میکنند تا جایی که علی دشتی رضاشاه را پدر ملت لقب میدهد و در این مقطع تاریخی است که روشنفکران در ایران به ایدئولوژی تجددگرای ناسیونالیسم مذهبگریز رضاشاهی درمیآیند و در واقع حاصل چالش میان سنت و مدرنیته در نهضت مشروطه و خروج از سنت توسط این روشنفکران به چنین ایدئولوژی منتهی میشود. روشنفکران این دوره که شامل روشنفکران سکولار غربگرا و متجدد، روشنفکران ناسیونالیست تجددگرا و روشنفکران چپگرای وطنی میشوند، همگی خواهان مدرنیزاسیون بودند. پس از سال ۱۳۱۴ تا ۱۳۲۰ ه. ق روشنفکران ایران به دلیل سرخوردگی از اصلاحات آمرانه رضاشاه بتدریج از اطراف وی پراکنده میشوند و کسانی که از دست او سالم گریخته بودند، تقریبا در انزوا و گوشهگیری، عزلت اختیار میکنند. (۱) دولت تجددگرای او که خود را منادی آزادی زنان میدانست، نتوانست نهضت مستقل زنان ایران را تحمل کند و سرانجام دستور انحلال آن را صادر کرد. (۲)
کمکم کار به جایی رسید که همانند بسیاری از شاهان گذشته ایران، رضا شاه خود را همردیف خدا میدانست و سیاست آموزش او بر خدا، شاه، میهن تاکید میورزید. (۳) در این روند بود که مدعی دیروز اصلاح به مستبد امروز بدل شده بود و تقریبا تمام روشنفکران دیروز که از او حمایت میکردند، از گرداگرد او پراکنده شدند و دیگر از استبداد عادلانه مترقی سخن نگفتند. (۴)
روشنفکران ایران پس از سال ۱۳۱۴ تا ۱۳۲۰ ه .ش که نخست با شوقی وصفناپذیر از تجدد آمرانه او پشتیبانی میکردند، با سرخوردگی هر چه تمامتر از اقدامات مستبدانه او برای سرنگونی او لحظهشماری میکردند. روشنفکران لائیک غربگرا، روشنفکران تجددخواه چپگرا و روشنفکران ناسیونالیست نوخواه، همگی از تجدد آمرانه رضاشاهی ناامید شدند. با پایان یافتن حکومت رضاشاه در سال ۱۳۲۰ ه .ش، روشنفکران ایرانی پس از پشتسر نهادن تجارب سخت، توجه خود را به سمت جنبههای دموکراتیک و انتقادی تجدد معطوف کردند.
● پهلوی دوم
نخبگان حکومت پهلوی دوم، مدرنیزاسیون آمرانه و با شتاب فراوانی را در تمامی حوزهها به غیر از حوزه سیاست جاری کردند و همین خود باعث عمیقتر شدن بحران در این دوره شد تاجایی که زمینههای بحران مشروطیت را به دنبال آورد. در واقع در پهلوی دوم با تفسیری سلطانی و اقتداگرایانه در حوزه سیاست به گسترش مدرنیزاسیون همت گماشتند و برای مشروعیت که از دستاوردهای عصر مدرنیته است، اهمیتی قائل نشدند. بدینسان در دولت پهلوی دوم برای ایجاد هویت ملی ما شاهد آمیزهای از گذشته پادشاهی ایران باستان و سنن سلطانی و نوعی شبه مدرنیته [مدرنیسم] براساس ارزشهای غربی هستیم. حکومت پهلوی دوم با حمایت غرب از ابتدای دهه ۴۰ وارد دور تازه ای از مدرنیزاسیون با عنوان عصر تمدن بزرگ شد. با سقوط پهلوی اول که نماینده ناسیونالیسم تجددگرا بود در دهه آغازین پهلوی دوم شاهد شکلگیری ناسیونالیسم ضداستعماری هستیم که مهمترین نمونه بارز آن نهضت ملی کردن صنعت نفت است. از این زمان به بعد است که روشنفکران در پی بازسازی هویت ملی، رویکردهای متفاوتی از خود نشان میدهند. برخی همچون احمد کسروی و صادق هدایت در تلاش بودند که ایرانگرایی را جایگزین ایدئولوژی اسلامی و تشیع کنند و اسلام را به مثابه پدیدهای بیرونی و تحمیلی بر فرهنگ ایران نمایش دهند و بشدت با عناصر فرهنگ اسلامی در افتادند. برخی دیگر به بازسازی هویت دینی همت گماردند. همچون آلاحمد که در کتاب غربزدگی در دفاع از سنتهای دینی به نقد از غرب پرداخت و در کنار وی میتوان از شریعتی نام برد که با طرح هویت دینی شیعی از «بازگشت به خویشتن» سخن گفت. مطهری که در آثارش از هویت اسلامی دفاع میکرد نیز در این میان نقش مهمی داشت. عدهای نیز همچون تقی ارانی، احسان طبری و خلیل ملکی به دنبال آن بودند که هویت ایرانی را در قالب سوسیالیسم علمی بیان کنند.
پانوشتها:
۱- استفانی کرونین، رضاشاه و شکلگیری ایران نوین، ص ۲۹. ۲- همان، ۲۴۶. ۳- همان، ۲۱۰. ۴- محمود، محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم، ج ۸، ۱۳۵۳، ص ۶۰۹.
لطفالله لطفی
۱- استفانی کرونین، رضاشاه و شکلگیری ایران نوین، ص ۲۹. ۲- همان، ۲۴۶. ۳- همان، ۲۱۰. ۴- محمود، محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم، ج ۸، ۱۳۵۳، ص ۶۰۹.
لطفالله لطفی
منبع : روزنامه جامجم
همچنین مشاهده کنید