شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

فلسفه ورزی به روش سقراطی


فلسفه ورزی به روش سقراطی
«پرسیدن مهم تر از پاسخ دادن است» ترجمه حمیده بحرینی از کتاب Wisdom without answers: a brief introduction to philosophy نوشته دنیل کلاک و ریموند مارتین است. این اثر دربرگیرنده ۱۴ فصل است که می کوشد مفروضات ما را درباره بدیهی ترین پرسش های جهان شناسی به چالش بگیرد. نویسندگان در پی آنند تا سنت پرسیدن را احیا کنند و به مخاطب یادآور شوند هیچ پاسخی، پاسخ نهایی و قطعی نیست. این اثر در شهر کتاب مرکزی نقد و بررسی شد که چکیده یی از مباحث مطرح شده در این نشست از نظرتان خواهد گذشت.
● کتابی که زیر پای خواننده را خالی می کند
حمیده بحرینی مترجم کتاب «پرسیدن مهم تر از پاسخ دادن است»، یک معلم است. او هنگام تدریس با افرادی روبه رو شده که به کتابی برای شروع مطالعات فلسفی نیاز داشته اند. این اتفاق او را ترغیب کرده است دست به ترجمه کتاب «پرسیدن مهم تر از پاسخ دادن است» بزند. به زعم او به دو دلیل شیوه نگارش این کتاب سقراطی است؛ دلیل نخست پرسشگری ها و تحلیل کردن های فراوان این اثر است به طوری که گاه فصل با سوال آغاز می شود و با سوال به پایان می رسد. دیگر اینکه به نظر می آید مولفان دغدغه های وجودی سقراط را هم دارند و در بیان شان نیز مشخص است. در تحلیل کردن ها به ما می آموزند فلسفه نوعی فعالیت مانند شنا کردن است و از فلسفه نباید انتظار داشت که بسته یی از معلومات را به ما دهد. آنها معتقدند اشکال ما این است که زیادی می دانیم و مطالب زیادی با بسته بندی های مختلف در اختیار ما قرار گرفته که حتی گاهی آنها را باز نمی کنیم تا بدانیم در آنها چه خبر است. آنها در این اثر زیر پای دیدگاه های ما را خالی می کنند که به گمانم جامعه ما به این مساله نیاز دارد تا کمبودهایش را بشناسد. مولفان معتقدند ما گرفتار مجموعه پاسخ هایی هستیم که کار ما را در فلسفه ورزی سخت کرده و باید آنها را کنار بگذاریم و این سوالات را به شکل دیگری از خودمان بپرسیم. حسن کتاب در این است که ما را وامی دارد هم در پرسیدن دقت کنیم و هم در پاسخ دادن. آنها معتقدند قصدشان انکار دانش مخاطبان نیست بلکه می خواهند به مخاطب بیاموزند این دانش را از کجا آورده است. جامعه ما به این پرسشگری ها نیاز دارد چون ما هم گرفتار این پاسخ ها هستیم و بسیار با قطعیت درباره مسائل حرف می زنیم. نیاز جامعه ما این است که جزم اندیشی و با قطعیت سخن گفتن را ترک کنیم و در بعضی از موارد با تامل بیشتری سخن بگوییم. این کتاب همین اندازه که به ما یاد می دهد چگونه بپرسیم و فعالیت ذهنی کنیم، کتاب ارزشمندی است.
● کتابی با طنین تراکتاتوسی
سروش دباغ ترجمه کتاب «پرسیدن مهم تر از پاسخ دادن است» را ترجمه یی می داند روان، سلیس، در قالب جملات درست ساخت و کاملاً بومی که به نظر می رسد مراد مولفان آن به درستی به زبان فارسی درآمده است. نفس ترجمه شدن این کتاب ها به ما کمک می کند و از حیث پروراندن ذهن اقدام مبارکی است. او معتقد است فلسفیدن در سه ساحت رخ می دهد؛ تنقیح مبادی و مبانی پیش فرض ها، بررسی تناسب میان ادله و مدعیات، و التزام به لوازم مدعیات. این کتاب دست کم در ساحت اول که عبارت است از تنقیح مبادی و مبانی پیش فرض ها می تواند به ما کمک کند چون تنقیح پرسش ها می تواند به تنقیح مبادی و مبانی پیش فرض ها بینجامد. نویسندگان کتاب هم در مقدمه آورده اند که فلسفه یک فعالیت است نه مجموعه دانش. این تعبیر که آشکارا طنین تراکتاتوس یا ویتگنشتاینی دارد، روشن می کند که فلسفه بیش از آنکه دانش سلبی محتوایی به ما بدهد یا به تعبیر تراکتاتوسی سخن محتوایی راجع به عالم بگوید، می تواند پرسش های ما را منقح تر کند. فعالیتی است که صبغه سلبی آن پررنگ تر از صبغه ایجابی آن است. نویسندگان نمی خواهند به لوازم همه آنچه در تراکتاتوس آمده، ملتزم باشند. از این منظر هم اساساً وارد بحث نشد ه اند اما این تعبیر کاملاً یکی از فقرات تراکتاتوس است و نشان می دهد آنها نیم نگاهی به این نحوه از فلسفیدن دارند که فلسفه را کاملاً از علم جدا می کند و معتقد است راه میان این دو یا نسبت مستقیم میان این دو برقرار نیست. در فلسفه تحلیلی ما با دو سنت مواجهیم؛ نخست سنت تراکتاتوسی یا حلقه وینی است که خط فاصل محکمی بین فلسفه و علم می کشد و معتقد است میان این دو راهی نیست، نه به هم مدد می رسانند و نه می توانند از هم استفاده کنند. این دیدگاه یک نسب نامه کانتی دارد. کانت هم فلسفه را یک فعالیت درجه دوم می دانست. سنت دیگر، سنت راسلی- کواینی است که کاملاً به علم تجربی عنایت دارد و معتقد است بخش هایی از فعالیت و مواجهه معرفتی ما با جهان پیرامون را فلسفه پر می کند نه علم. دقیقاً این تعابیر در نوشته های راسل و کواین دیده می شود. تعبیر نویسندگان کتاب به نظر می آید ملهم از سنت نخست است و معتقدند که فلسفه بر پای خود ایستاده و راهش از راه علم جدا است و به پالایش پیش فر ض ها باید همت گماشت.
● بی اعتنایی به موضع رقیب
نویسندگان کتاب به ۱۴ موضوع پرداخته اند و سعی کرده اند در مقام تنقیح پرسش های ما برآیند. در بحث از خدا نویسندگان نکات معتنابهی را آورده اند اما اگر نویسندگان میان تلقی های مختلف از خدا- خدای عارفان، خدای فیلسوفان و خدای ادیان ابراهیمی- تفکیک می کردند، بحث شان روشن تر و منقح تر می شد. وقتی ما به لحاظ انتولوژیک درباره خدا بحث می کنیم، اقلاً در یک ساحت کلان می توانیم این سه سنخ خداشناسی را از هم تفکیک کنیم و اگر ادله مان را در مقام دفاع از هر یک، یا نقد دیگری یا منقح تر کردن تلقی مان راجع به هر یک از این تلقی ها روشن نکنیم، قاعدتاً نقدها معلوم نیست به کجا ختم می شود. تصور می کنم وقتی راجع به نظم می گویند یا اینکه عالم ناظم ذی شعوری دارد، می توانستند بحث را از موضع رقیب بهتر پیش ببرند. درباره شر هم مساله به همین شکل است. قصه به این ترتیبی که ما مساله شر را مطرح کنیم و طرف مقابل هیچ موضعی در مقام دفاع ندارد، نیست اما به نظر می آید کتاب از این مسائل سریع و به اختصار گذشته است و نه به تقریر موضع رقیب پرداخته و نه اشارات زیادی کرده است. مساله دیگر بحث اختیار است. که باز هم موضع قائلان به اختیار خوب تقریر نشده است. نویسندگان این اثر قائل به معرفت شناسی تکاملی هستند و تمام مدعیات شان را برای وفق آن تقریر می کنند. تصور می کنم در بحث هایی که امروز هم در مقوله فلسفه اخلاق و هم ذهن درباره اختیار می شود، می توانستند به موضع رقیب هم بپردازند.
● غیبت دلیل
در بخشی از کتاب آورده اند که وجدان چیزی نیست جز نتیجه درونی شدن عمیق تعلیم و تربیت یعنی همان مرجع بیرونی که درونی شده است. پس اخلاق نمی تواند متکی به وجدان باشد. در اینجا نویسندگان از مشی خود در کتاب که خصوصاً در فصول اولیه دیده می شود عدول کرده اند، به این معنا که اگر قرار است مقوله وجدان را نقد کنیم قاعدتاً باید دلیلی ارائه دهیم. ممکن است ما با موضع کلاک همدل باشیم اما وقتی در مقام موجه ساختن یک مدعا هستیم مادامی که دلیلی ارائه نشده، نمی شود آن را پذیرفت. بحث هایی هم که درباره اخلاق و ارزش در کتاب مطرح می شود، صرفاً نوعی اعلان موضع است و شاید کسانی که از اخلاق نتیجه گرا هم سخن می گویند، نظرشان این باشد اما کسی که می خواهد از این موضع اخلاقی دفاع کند لااقل باید دلیلی در حدی که ممکن است، در کتاب بیاورد. اگر هم امر خیلی مبتدی در فهم متعارف بود، می توانستیم آن را بپذیریم اما خود نویسندگان قطعاً واقف اند که این سخن بدیل هایی دارد و در سنت فلسفه اخلاق مغرب زمین هم خیلی از کسانی هستند که قائل به این نحوه از مواجهه با مقوله اخلاق هستند. نمونه اعلای آن اخلاق غیرتجربی کانتی است. فارغ از اینکه ما با اخلاق کانتی موافق باشیم یا نباشیم و فارغ از اینکه شهودهای متعارف ما را اخلاق کانتی بپوشاند یا نپوشاند، در مقام فیلسوف وقتی از موضعی قرار است دفاع کنیم آن موضع بر مسند تصویب نمی نشیند مگر اینکه در رتبه سابق، موضع بدیل، با دلیلی نقد شده باشد. مضافاً بر اینکه این سنتی است که سابقه دارد. خوب بود در کتاب دلیلی اقامه می شد یا توضیح داده می شد که چرا مقولات غیرتجربی در مقولات اخلاق جایی ندارند. بحث از ارزش هم که در فصل آخر کتاب آمده، کمابیش همین طور است. در کتاب آمده است؛ «به جای داوری های ارزشی، داوری های ناظر به واقع را بنشانیم چون ارزش ها فقط در ذهن وجود دارد و نه در جای دیگری.» هیچ جا نویسندگان دلیلی اقامه نمی کنند که چرا ارزش ها فقط در ذهن وجود دارند. اگر با سنت اخلاق مغرب زمین به این مساله نگاه کنیم، نگاه واقع گرایانه به اخلاق اقلاً سه نوع تنسیق و تقریر دارد؛ موضع طبیعت گرایانه، موضع ناطبیعت گرایانه و موضع فوق طبیعت گرایانه. وقتی در کتابی فلسفی نویسنده معتقد است ارزش ها فقط در ذهن وجود دارد که آن هم قائلین زیادی دارد، انتظار می رود دلیلی برای این مدعای خود اقامه کند. من سخنم این نیست که چرا این موضع را اتخاذ کرده اند یا نکرده اند. مهم نحوه رسیدن به مدعایی است که در کتاب مطرح شده است. برای اینکه ارزش ها در جهان وجود ندارند و احیاناً اخلاق مبتنی بر وجدان راهی به دهی نمی گشاید و موضع موجهی نیست. نیازمند دلیلی هستیم که نویسندگان باید آن را در یک کتاب مقدماتی فلسفه ارائه می کردند و به نظرم از این حیث کتاب نقصانی دارد.
● کتابی فلسفی در غیاب نام فلاسفه
محمدمنصور هاشمی این اثر را کتابی بسیار خوش تالیف می داند. او معتقد است کتاب های زیادی هستند که نکات خوبی دارند یا عمیق هستند اما بد نوشته شده اند یعنی خواندنی نیستند. یکی از ویژگی های کتاب این است که خیلی زیبا نوشته شده است. هر فصل آن مشخص است که چرا از اینجا شروع شده و چرا آن انتها را دارد. این اثر در واقع برای آموزش فکر کردن و ایجاد مساله کردن نوشته شده است. از این جهت باید توقع مان از کتاب روشن باشد. در این کتاب هیچ اسمی از هیچ فیلسوفی نیامده است، به جز سقراط که نویسندگان می گویند روش شان سقراطی است، اسم هیچ یک از فلاسفه را نیاورده اند. این به نظر نکته جالبی است و در جهت هدف نویسندگان کتاب است که می خواهند مساله ایجاد کنند و فکر کردن را آموزش دهند نه الزاماً دانش فلسفه خود را. همه ما مفروضاتی داریم که معمولاً به آنها توجه نمی کنیم و حکم کردن ما درباره امور مختلف و داوری و اظهار نظرهای ما مبتنی بر آنهاست و به قدری به آنها عادت کرده ایم که متوجه نیستیم اینها مجموعه یی از فرض هاست. نویسندگان کتاب مفروضات ما را با سوال مواجه می کنند. خودشان متذکر این موضوع شده اند که این مفروضات معمولاً با دلبستگی عاطفی هم همراه است و ما معمولاً باورهای خودمان را دوست داریم و خیلی مایل نیستیم در آنها دست ببریم و آنها را تغییر دهیم. رسالت نویسندگان کتاب این است که به ما کمک کنند تا این دلبستگی عاطفی تلطیف شود یا مفروضات ما کمی جابه جا شود یا دست کم بازبینی شود و بعد از اینکه از محکی گذشت، به سر جای خود بازگردد.
● فلسفه فعالیت است نه مجموعه دانش
نویسندگان کتاب، فلسفه ورزی را به روش سقراطی آموزش می دهند یعنی پرسش کردن مداوم و عمیق تر شدن در مساله. خودشان گفته اند که فلسفه یک فعالیت است نه یک مجموعه دانش، و مانند هر فعالیت دیگر به مهارت نیاز دارد. این کتاب فقط یک مقدمه بر فلسفه نیست، در واقع کتابی حکمت آمیز و ناظر به نتیجه عملی است. نویسندگان این کتاب را نوشته اند برای اینکه ما بعد از اینکه پرسش کردن را آموختیم و جرات کردیم مفروضات مان را به پرسش بگیریم، به نتیجه یی عملی برسیم و نحوه زیست مان در دنیا تغییر کند. وجه حکمی کتاب وجهی است که در ترجمه فارسی در عنوان دیده نمی شود اما در متن انگلیسی این تعبیر حکمت آمده است. بر خلاف عنوان فصول که به نظر شاید فلسفی به نظر نرسد، همه این عناوین ناظر به مباحث فنی و مابعدالطبیعه در فلسفه هستند. در واقع در کتاب درباره مکان، زمان، هویت، جبر و اختیار، توجیه، باور، علم، ایمان، نسبت ذهن و عین، تجارب حسی و فاهمه، نسبت بین الاذهانی بودن شناخت، چیستی ذهن، آگاهی، تحویل گرایی، روح، مساله وجوب و امکان، حدوث و قدم، واجب الوجود، زبان و زبان مندی اندیشه و تفسیری بودن تجربه بودن و واقعیت نوشته شده است بنابراین کاملاً در حوزه مباحث فلسفی است و بعضی از فلسفه های مضاف و مباحث مابعدالطبیعی را
در برمی گیرد.
● آشنایی با روش، آشنایی با فلسفه نیست
کتاب آموزش نقادی است و از این جهت کاملاً موفق است. اما نویسندگان مفروض گرفته اند که این آموزش نقادی و تفکر عین فلسفه است. گفته اند عملاً نشان خواهیم داد که فلسفه مجموعه یی از اطلاعات نیست بلکه پرسش گری و خردورزی است. من تصور می کنم فلسفه اسم یکی از حوزه های دانش بشری است. این حوزه دانش مثل همه حوزه های دانش بشری تاریخ مند است و مجموعه یی از مفاهیم دارد که ما تا آنها را ندانیم وارد حوزه فلسفه نشده ایم. فلسفه الزاماً معادل تفکر نقادانه نیست. شرط لازم فلسفه ورزی درست تفکر نقادانه هست اما کافی نیست. فلسفه به معنی هگلی، با تاریخ آن یکی است و ما وقتی آن تاریخ را ندانیم محکوم به این هستیم که سوال ها را تکرار کنیم یا جواب های تکراری بدهیم. دوم اینکه دانستن مفاهیمی است که دیگران پیش از ما ساخته اند و کلیدهایی است که آنها به وجود آورده اند تا به قفل سوالاتی بزنیم که داریم، ممکن است آن قفل را باز کند اما وقتی آن مفاهیم را می دانیم، راحت تر می توانیم فلسفه ورزی کنیم. از این دو مفهوم تاریخ مندی فلسفه و مجموعه مفاهیم داشتن آن، حساب فلسفه را باید از حساب آموزش نقادانه جدا کنیم و وقتی این کتاب را می خوانیم فکر نکنیم با فلسفه آشنا شدیم بلکه ما با یک روش آشنا شدیم که بسیار خوب است در فلسفه از آن استفاده شود چنان که در هر حوزه دیگری خوب است از آن استفاده شود.
شیما زارعی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید